«من نماینده فغانسه م» منبع صدا توجهم را جلب می کنه. پسر 10-12 ساله ایه که چشماش حسابی برق می زنه. قدش به زور به یک متر میرسه و برای «نمایندگی فرانسه» زیادی کوچیکه ولی حسابی تو نقشش فرو رفته. یه پسر قد بلند هم کنارش وایساده که با کلاه لبهدار چهارخونه و عینک کائوچویی یک تنه دُز روشنفکری جشنواره رو بالا برده. چه جشنواره ای؟ «جشنواره آشنایی با فرهنگ ملل» یکی از مدرسه های قیطریه تهران.
غرفه بعدی ایتالیاس. دو نفری که پشت میز وایسادن، با بی تفاوتی خاصی از محاسن ایتالیا میگن: «ایتالیا هیچوقت مستعمره نبوده، نیست و نخواهد بود.» اگه مشتری گذری غرفه شون باشی که هیچ ولی اگه ببینند خوب گوش میدی، یه برش از پیتزای سرِ کوچه با سس یه نفره مهمون میشی. یکم که باهاشون گرم می گیرم میگن چرا انقدر بی حوصله نشستن: «ما میخواستیم آلمان باشیم ولی قرعهکشی کردن و مجبور شدیم ایتالیا بشیم.»
اسپانیایی ها هم مثل همتای چکمه پوش شون دل و دماغ درست و حسابی ندارن، حتی وقتی میپرسی چه خبر؟ با طعنه میگن: «چه خبر یعنی غذا چی دارین!؟ غذا تموم شد!»
غرفه مربوط به روسیه حسابی بریز و بپاشه. پسر تپل بامزهای به زبان روسی ورود بازدیدکننده ها رو به خاک روسیه خوشامد میگه. پرزنت پسر که تموم میشه، باقی اعضای گروه به سرعت «چیکن استراگانوف» و «سالاد سزار» تعارف میکنن و سعی میکنن با تاکید روی «بزرگترین کشور جهان» جایگاه روسیه رو تو چشم مخاطب بالا ببرن.
همه اعضای گروه چین لباس مشکی ووشو پوشیدن و گوشه چشمهاشون رو چسب زدن تا شرقی تر به نظر برسن. ته یه ظرف شیشهای، یه ذره غذای چینی مونده. اعضای تیم تمام تلاششون رو میکنن که با چاپ استیک غذا رو بیرون بکشن ولی خیلی موفق نیستن ولی خودشون رو از تک و تا نمی ندازن: «این غذای اصلی چینی ها برای خارجی هاس که اسم خاصی هم نداره، واسه همین خوردنش سخته»
رای زنی بچه های تیم سوئد از باقی تیم ها قوی تر بوده، چون تونستن ریکسون شاندرمن رایزن فرهنگی سوئد رو به جشنواره بکشونن. البته بچه ها مسابقه دارت هم برگزار میکنن تا میخشون را حسابی کوبیده باشن و جایزه بهترین غرفه رو مال خودشون کنن.
اکثر بچه ها یا خودشون سفر خارجی رفتن و سوغاتی آوردن یا از قوم و خویش های اون ور آبی شون خواستن، جنس اوریجینال براشون پست کنه. مثلا بچه های غرفه کانادا، برای نوشیدنی کنار «الویه کانادایی» شیره درخت افرای فرد اعلا سفارش دادن.
و من هرچی بیشتر در بین این غرفه ها می چرخم بیشتر سرگیجه میگیرم از این همه تفاوت بین مدرسه ای که ما درس میخواندیم و اینجا. مهمترین ویژگی گردشگری مدرسه ما، دیوار حیاط بود که با انفجار نارنجک های اکلیل سرنج، گُله گُله سیاه شده بود. سیاه مثل بخت اون روزامون.