reza rostami
reza rostami
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

رنگ

خورشید چهره به چهره ی کوهستان های بلند می ایستد؛ طلوع می کند و به سبزه هایِ رویِ گونه یِ کوه عشق می بخشد و گیتی را رنگارنگ می کند.

و این نازکیِ نور میان اَبرهای سفید رنگی که با خورشید رنگ می شوند مرا یاد غرق شدگی می اندازد.

غرقِ در آسمان؛ یک مرگ سفید رنگی با طعم خوشحالی.

هزاران رنگ از بی رنگی چشمان معصوم تو می تراود.

چشمان تو قمر من است، شب و روزم را می سازد.

نور زندگی بخش تو در شَبنم روشن تر است.

وجودم را سبز و قلبم را آبی می کند.

من زمینم، تو خورشید. من زمینم، تو ماه. من زمینم، تو زمین.

من تورا با نام خودم صدا می زنم. ای زمین.

تو مرا با نام خودت صدا بزن. ای خورشید و ماه.

نقشِ صدایِ نَقاش میان نقاشی های مُنَقَش شده به رنگ و نور فریاد می زند :

آی قلب آبی

آی وجود سبز

آی چشمان بی رنگ

آی رنگارنگ های رنگ رنگ

با چشمان او زنده باشید؛ تپنده

با چشمان او روشن باشید؛ تلألو وار

با چشمان او چشم باشید؛ بی رنگِ رنگ بخش

با چشمان او ستاره باشید؛ مرده ی پرنور

با چشمان او زندگی باشید؛ زورق به گِل نشسته

زورقی در گل سرشت پاک آدمی

گِلی به رنگ دانه ی سفید

سفید مردن از غرق در اَبرهای همنشین گِل

گِلِ اَبری

گِلِ فریاد شده اَز نقاشی نقاش من .

رنگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید