در جنگی میخی افتاد . هیچی هم نشد، چون نعل اسب چندتا میخ داره با افتادن یکی چیزی نمیشه . اون میخ همونجور موند . روستاها شکل گرفتن . آباد و آبادتر شدن . شهرها ساخته شدن . انسان ها پیشرفت کردن . مردانی از غرب ابزارهای ارتباطی و اختراع میکنن . مردانی در غرب گوشی های هوشمند و اختراع کردن . باز مردانی در غرب اینستاگرام را اختراع کردند . اینترنتم کار هموناست .خدا خیرشون بده کلی زحمت کشیدن تا دختری از سرزمین پارس یه سلفی از خودش بگیره و پُست کنه اینستاگرام و من لایک کنم .
دایرکت بدم: جوجو چشات لنزه؟
جوجو جواب بده: نخیرم، چشمای خودمه
عاشق چشمای خودش بشم . با اولیا بریم خونشون واسه امر خیر . همچین از در رفتیم داخل و خواستم با پدرزن آینده حال و احوال کنم پام بره روی همون میخ و چنان از درد زانو رو بیارم بالا که بخوره زیر هشت پیرمرد . شوک بشه و سکته کنه و بره اون دنیا . مادرزن زیر این فشار دووم نیاره و دِق کنه . توی اون وضعیت که کُل فامیل اومدن عروس خانم و دلداری بدن پسرخاله اوسکل کانادایی بیاد و دلش و ببره . بره کانادا .
یه عکس از دوتا کفش که واسه عروسی مدنظر داره بگیره بذاره اینستاگرام . من بازم لایک کنم .
کامنت بذارم: پاشنه میخی و انتخاب کن
پی نوشت: اگه هزاران هزار جایزه نقدی و غیر نقدی باشه قسمت ما نیست، ولی اگه میخی باشه مطمئنا برای پای ماست