مهدی رودکی·۳ سال پیشلبخندی پنهان استهر احساسی به مبدا، مهاجر را پس میکشد. هر احساسی به مبدا، گفتگو با مقصد را پیش نمیبرد. اما گذشته با مهاجر میآید چه بخواهد و چه نه.
مهدی رودکی·۴ سال پیشاین کوچهها هیچ گمنامی را مشهور نمیکنددختری زیبا و خندان با کالسکه چوبی در بازار میچرخید و کتاب میبرد
مهدی رودکی·۴ سال پیشجاده جنگلینگاهم به همان حوالیست که بلندبلند رو به من حرف میزند. نگاهش میکنم، هیجان در کلامش پیداست
مهدی رودکی·۴ سال پیشپانزده سال است که چای دم میکنماگر از چیزی که نوشیدم، تعریف نکنم؛ چند واژه در گلویم میخشکد. میگویم: آقا ناصر عجب چای خوشرنگ و خوشطعمی.
مهدی رودکی·۴ سال پیشاز هر چیز نوشتنجاذبههای ممنوعه اصفهان :)از وقتی که فهمیدهاند میخواهم تجربیاتم را منتشر کنم مدام از من میپرسند قرار است چقدر راحت بنویسی؟ آیا همه چیز ر…
مهدی رودکی·۴ سال پیشوقتی هیچ سرمایهای جز امید نیست باید آن را بهتمامی خرج کرداپیدمی کرونا، تلنگری برای بازگشت گزینهها به زندگیست. هر که تنها به یک گزینه متکی باشد زندگیاش به تنگنا میافتد.
مهدی رودکی·۴ سال پیشحوصله تهکشیده و تعاملات بیلاخیتب بلاگنویسی فروکش کرده و مدیای موثر این سالها عکس و فیلم شده است. حوصله مخاطبان ته کشیده و ...
مهدی رودکی·۴ سال پیشدست طلاییتوپ را دودستی دور کردم؛ تقلیدی حرفهای از سگمان که نان را در هوا میقاپید.