مهندسِ شعر
مهندسِ شعر
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

#خلسه

شب بود، در کوچه میزدم پرسه

غرق در خودم، درحالت خلسه

من خمارِ عکسِ تویِ گوشیمَم

که رنگ صورتی واسه تو ِپوشیدم

چقد خوبه این حس غیر معمولی

کنار آرامشم تویِ بی پولی

عطسه ام گرفتو پرت شدی از مَن

روح و جان من، کم شدی از تَن

در حالتِ حالو بیخوابی

قرمِز شُدنِ دو ِچشم سبز آبی

خنده ای مضحک ،به عابرایِ شهر

یا دو زوج رویایی هیچ روز هفته قهر

قاسم آباد و خاطراتم در اندیشه

پرسه در حجاب و دردو سرگیجه

راه میروم در خواب از ترس آغوشت

یادمه غصه هایت ، غمم فراموشت

#روح_الله_سالاری



دورمگم شده در شعرویرگولیسم
شاعر،نویسنده،دبیر ریاضیات،برنامه نویس🥇
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید