[وسط اتفاق]
سیگار گزینه ی مناسبیه!
فندک ؟
داخل جیب چپم برآمدگیشو احساس میکنم.
سمت پنجره میرم وخودم رو آماده ی یه نوع خود آزاری ذهنی میکنم که به فرو پاشی خیلی نزدیکه مطمئنم راه درستی نیست ، شاید این تنها راه تجربه کردن دوباره ی اون چیزیه که شاید میشد حسرتش رو نخورد ،هر چند معتقدم که سریع تر باید پروندش بسته بشه!
ساعت 5:30 صبح !
به این فکر میکنم که احتمالا به علت سرمایی بودنت الان بغلت کرده یا از ترس اینکه وقتی بیدار شدی ، بهش غر بزنی که چرا پتو رو از روت کشیده ،کل پتو رو انداخته روت !
یا اینکه کمی اینور تر منتظر دراز کشیده زنگ گوشیش بخوره و بره سر کار!
سعی میکنم تصور کنم زندگیت با اون چطور میگذره!
غمگین ترین لحظه فکر کردن به چطور گذشتن وقتت با اون اونجاست که شروع میکنی به قربون صدقه رفتن یا لوس حرف زدنت وقتی ازش درخواستی داری!
سعی میکنم انقدی که باید شکست ،نشکنم !
باور من به اینکه همیشه نفر بعدی ، که وارد رابطه میشه مقصره ،منفیه!
شاید آدم هایی که رابطشون به هم خورده یا تموم شده آگاهی از به پایان رسوندنش نداشتن.
گاهی اوقات واقعا نمیدونی چیکار میکنی و اصرار داری که میدونی! چه کاریه خب!!
اما بعد از اینکه زمان بگذره (زمان لعنتی)
زخم ها کم کم جای خوب شدن سر باز میکنن. ، تازه آدم متوجه میشه به همین آسونی هم نیست! .و گاها ممکنه جای خالی ایجاد شده هیچوقت پر نشه !.
ساعت 7:34 صبح :
خود آزاری به اوج رسیده و فقط یک نفر گوشه رینگ!
نفس نفس زنان به مبارزه علیه خودش ادامه میده!!
با سوت کشیدن کتری متوجه بجوش اومدن آب میشی، (تو هم از هم نشینی با چای لذت میبری و در حال حاضر تنها وجه مشترک ما چند درصدی آب و کافئین بهمراه مقداری شیرین کننده است )
میز آماده ی میزبانی از صدای گرمت با چاشنی خندست!
عین همیشه با سلیقه!
این اعتراف قشنگیه که آشپزیت حرف نداره!
گوشیم زنگ میخوره!
(من زیاد از تلفنی حرف زدن خوشم نمیاد !)
خاتمش کردم!
ساعت 8:04 صبح
حس میکنم انرژیم ته کشیده و من علاوه بر فکر کردن
قاعدتا کار های دیگه ایَم دارم!
برشی از نوشته ی در امتداد تو
نویسنده : روح الله سالاری