بی عنوان شروع میکنم به نوشتن ،عادتم اینه اول مشخص کنم راجع به چه چیزی مینویسم ، معمولا یه آهنگ بی کلام هم حین نوشتن پخش میشه، اما اینبار...
کاملا سکوت !
حقیقتش دلم شوق نوجونیمو میخواد ، بزرگ شدن بدترین رؤیایی بود که داشتم.دلم سورپرایز میخواد از اونا که دلت هُری میرزه پایین.
اما مدت هاست که کسی نمیتونه سورپرایزم کنه، البته دلیلش رو هم خودم میدونم.
(همه چیز بهم ریختست)
از ذهنم بگیر تا اتاقم. جوری شده که یه چیزیو سخت میشه پیدا کرد .
دلیل این همه بی انگیزگی چیه؟؟
کجا چه چیزیو جا گذاشتم که انقدر آشفتم؟
آخه چرا خوب پیش نمیره...
یکی از دلایلی که همین الان از خودم متنفرتر شدم اینه که چرا من باید بیام حس درونی و خصوصیمو منتشر کنم؟!
آدم سبک تر نمیشه که، بدتر بغضش میگیره!
(خجالت بکش مَرد ِ گنده!)
{نَجوای درون}
بیخیال آقا جان،حرف زدن بسه...