سلام به همگی. امیدوارم در این روزها، با رعایت نکات بهداشتی، از ویروس کرونا در امان باشید.
در قسمت دوم "بحثی در مورد IQ"، قصد داریم تا کمی بیشتر به این موضوع بحث برانگیز ورود کنیم.
همانطور که در قسمت قبل گفتم، طراحی آزمون IQ کار سختی نیست. در واقع، خیلی از آزمون های استاندارد مانند کنکور یا GRE که برای دانشجویان آشنا است، تقریبا میتوانند آزمون ضریب هوشی در نظر گرفته بشوند. نکته ی قابل ذکر دیگر، این است که این آزمون ها اصطلاحا دو دسته هستند:
1. Culture fair
2. Culture unfair
دسته ی اول، آزمون هایی هستند که سوالات زبانی ندارند. یعنی فقط از سوالاتی استفاده میکنند که هر شخصی با هر زبانی قادر به پاسخ گویی باشد(مثلا سوالات تصویری یا ریاضی). در مقابل، دسته ی دوم سوالات زبانی را شامل میشوند. به وضوح، هر کسی میتواند هر آزمون culture fair ای را پاسخ دهد، اما برای پاسخ به آزمون های culture unfair، بهتر است به سوالات به زبان خود پاسخ دهد تا معیار بهتری از ضریب هوشی بدست آید.
اما یک بحث بسیار جدال انگیزی که در مورد این آزمون وجود دارد، تفاوت میانگین ضریب هوشی بین نژاد های متفاوت است. به عنوان یک فکت مشاهده شده است که میانگین ضریب هوشی افراد شرق آسیایی (یا Asian ها)، بالاتر از میانگین افراد سفید پوست و آنها نیز بالاتر از میانگین افراد سیاه پوست می باشند. این یک حقیقت بسیار تلخ در مورد تست های IQ است و دامن به بحث های بسیاری زده است. برای مثال، در کشور آمریکا، نژاد پرستان از این قصه برای اهداف شوم استفاده میکنند و افراد چپ گرا و لیبرال نیز اذعان میدارند که جامعه ی سیاه پوستان در آمریکا بسیار مورد سرکوب و فقیر است و باید اصلاحات اجتماعی برای مقابله با این امر صورت بگیرد که از قضا، در این روزها و در خلال تظاهرات علیه کشته شدن جرج فلوید، این اعتراضات بسیار گسترده تر نیز شده است. اما اصطلاحا: Let’s leave this for another day
در جواب به تمام این مباحثات، تنها پاسخی که میتوان داد این است که
"ضریب هوشی به هیچ عنوان ارزش و جایگاه یک شخص به عنوان عضوی از جامعه ی انسانی را تعیین نمیکند."
از نظر اخلاقی وظیفه ی ما است که هر شخص را تنها با توجه به خودش و جدای از نژاد و سایر ویژگی های گروهی آن شخص، ببینیم. البته نکته ای در اینجا وجود دارد که باعث به اشتباه افتادن افراد می شود. معمولا افرادی که به جایگاه های بالای اجتماعی میرسند، ضریب هوشی های بالایی نیز دارند (در جوامع جهان اول منظور است. ظاهرا در جهان سوم معیارها متفاوت است.) و این افراد معمولا درآمدهای بالاتر و اوضاع اقتصادی بهتری دارند. اما جایگاه اقتصادی به هیچ وجه قابل قیاس با جایگاه یک انسان به خودی خود نمیباشد.
در قرون گذشته، تصور بر سر عملکرد مغز به دو دیدگاه عام تقسیم میشد. دسته ی اول، شکل گیری مدارهای مغز را یک عامل کاملا بیولوژیکی میدانستند که از والدین به فرزند منتقل میشود و بعد از تولد، دچار تغییرات خیلی گسترده ای نمی شود. امانوئل کانت، فیلسوف مشهور آلمانی، عقیده داشت ما با الگوهای ذهنی از پیش تعیین شده ای بدنیا می آییم و از طریق این الگوهاست که به شناخت جهان اطراف دست پیدا میکنیم. دستهی دوم، در مقابل، اعتقاد داشتند که مغز هنگامی که ما بدنیا میآییم، مانند یک لوح سفید و خالی است و اطلاعات ما از طریق تجربیات طی ارتباط با محیط و جامعه شکل میگیرند. جان لاک، فیلسوف شهیر انگلیسی، از معتقدان به این دسته بود.
اما اکنون با مطالعات علم عصب شناسی، که خصوصا در قرن گذشته پیشرفت چشمگیری داشته، میدانیم که هردوی این دیدگاه ها، هر یک تا حدی درست است. ذهن برخی الگوهای از پیش تعیین شده هنگام تولد دارد، اما این الگوها بسیار پویا هستند و حتی تا دوران میانسالی میتوانند به واسطه ی تجربه های مرتبط به محیط، به راحتی تغییر کنند. از آنجا که IQ نیز ارتباط بسیار نزدیکی با نحوه ی عملکرد مغز دارد، میتوان باور داشت که ضریب هوشی نیز تا سنین میانسالی میتوانند عوض شود. این مطالعات، بیش از هرچیز دیگری نشان میدهند که چقدر اطلاعات ما در مورد کارکرد مغز، کم و محدود است.