گندالف عزیزم،
زندهای؟ این چه فکری هست، لابد هر دو زنده موندیم و من این نامه رو به دستت رساندم. الان بعید میدونم وقتی ته دره پرت شدی، زنده مونده باشی. اصلا به ما فکر کردی؟ تو راهنمای ما تو این مسیر بودی، جادوگر جمع و پیر خردمند. اینجا روی زمین، اوضاع اصلا جالب نیست. منم و چند تا یار نصفه و نیمه که داریم بحث میکنیم از عمد خودت رو پرت کردی یا میشد نجاتت داد؟ یک ثانیه داد زدی «نمیتونی رد بشی» و ثانیهی بعد، خودت هم رفتی ته دره.
امیدوارم بتونی خودت رو نجات بدی و دوباره پیش ما برگردی. کاش قبل از پایان باشکوهت، یک نشانه برای ادامهی مسیر، میگذاشتی. باور کن یورومیر برای بررسیاش میخواست جلسه بذاره ولی وقت این مسخره بازیها رو نداشتیم. باید زودتر خودمون رو از جهنم درهای که توش گیر کرده بودیم، نجات میدادیم.
تا روز دیدار دوباره (یا پرت شدن یکی از ما به دره)،
فرودو، همچنان حلقهدار
پینوشت: گالاردیل میگه تو رو یه سری عقاب برگردوندن، راست میگه؟
این نامه هرگز نوشته نشد و در صورت نوشته شدن، هرگز به دست گندالف نرسید. گندالف پس از نبردی باشکوه در زیر زمین با بالروگ، به جایی فراتر از جهان مادی رفت و موجوداتی والا، تصمیم گرفتند او را به زمین برگردانند. عقابها او را به پیش گالاردیل میبرند و آنجا دوباره با فرودو و یاران حلقه دیدار میکند. بازگشتی کاملا اسطورهای و زیبا.
احتمالا نام این شخصیتها، حتی اگر کتابهای ارباب حلقهها را نخوانده باشید یا فیلمها را ندیده باشید (بعید میدانم، حداقل فیلمها را دیدهاید)، برایتان آشناست. ارباب حلقهها به قدری جای پای خودش را در فرهنگ عامه محکم کرده که جداییاش سخت به نظر میرسد. «هرگز رد نخواهی شد» هم به یک جملهی معروف تبدیل شده است.
برای معرفی بیشتر کتابها، باید به سالهای دور و حوالی جنگ جهانی اول برگردیم، زمانی که تالکین در آکسفورد زبانشناسی (به طور دقیقتر زبان انگلیسی کهن) تدریس میکرد. او یک زبان جدید ساخت و دنبال چیزی بود که بتواند این زبان را به کار ببرد. تا اینکه موقع تصحیح برگهها، در گوشهی برگهی یکی از دانشجوها نوشت: در گودالی در زمین، یک هابیت زندگی میکرد.همین جمله، شروع یکی از معروفترین کتابهای جهان، یعنی هابیت و بعدا ارباب حلقهها شد.
تالکین برای نوشتن این مجموعه، از اسطورهها و فولکلور اروپا، عشقش به طبیعت انگلستان و وحشت جنگ جهانی اول الهام گرفت. اما پیش از هر چیز او یک زبانشناس بود،ابتدا زبان این دنیا را ساخت و بعد به فکر نوشتن داستانی برایش افتاد.
جنگ جهانی اول، خیلی چیزها را تغییر داد. شیوهی جنگیدن عوض شد، برای اولین بار از سلاح شیمیایی در ابعاد گسترده استفاده کردند، دوستیها را از بین برد و مهمتر از همه، طمع و حرص انسانها برای قدرت را بیشتر از قبل نمایان کرد. اما در این بین، همیشه امید به پایان جنگ و ساختن دنیایی جدید پس از آن، وجود داشت. تالکین هم به عنوان رزمندهی سابق، از این وحشت و امید توام با هم استفاده کرد. حلقهها نمادی از این حرص و طمع برای قدرت و جنگ افروزی نژاد انسان هستند، حلقههایی که قرار بود نمادی از تعادل در دنیا باشند ولی باعث سقوط همه چیز شدند.
قدرت مطلق هیچ کس را معصوم نمیگذارد، همه را به قعر فساد میکشاند ولی تالکین ایدهای داشت. تالکین قهرمانانش را از بین افراد عادی انتخاب کرد، افرادی که جاهطلب یا حریص نیستند و برای همین حلقهها رویشان تاثیری نمیگذارند. قدرت شخصیتهایی مثل بیلبو و فرودو، آرامش درونی، حریص نبودن و قلبی پاک است.
تالکین فقط یک نویسنده نبود، او با دقت و وسواس یک معمار، تمام جزئیات دنیا را کنار هم گذاشت و از زبان ویژه هر نژاد، تقویم تا ستارهشناسی را خودش ساخت. نه برای اینکه خوانندهها را تحت تاثیر بگذارد، برای اینکه اعتقاد داشت جهان داستان، مانند جهان واقعی جزئیات زیادی داشته باشد. کتابهایی که تالکین نوشت، ژانری به نام «فانتزی حماسی» را شروع کردند. ژانری پر از موجودات دیگری به جز انسان، اهریمنها و نبرد خیر و شر. در این دنیا، همیشه کورسوی امیدی برای شکست دادن شر وجود دارد.
از این رو، ساختن فیلم از روی این سهگانه کار سختی به شمار میرفت. تعداد شخصیتها و جزئیات این دنیا، سرسام آور است. اما پیتر جکسون تصمیم گرفت این دنیای شگفت انگیز را روی پرده نقرهای بیاورد. این سهگانه، نه فقط برای طرفداران تالکین، بلکه برای دنیای سینما هم نقطهی عطفی بود. یاران حلقه، دو برج و بازگشت پادشاه، مرز بین سینمای سرگرمکننده و سینمای هنری را جابهجا کردند. مخصوصاً قسمت سوم که با ۱۱ جایزهی اسکار، یکی از پرافتخارترین فیلمهای تاریخ شد.
اما مهمتر از جایزهها، وفاداری (نسبی) فیلمها به روح کتاب بود. بله، تفاوتهایی وجود دارد. شخصیتهایی حذف یا سادهسازی شدند، ترتیب بعضی رویدادها تغییر کرد، حتی گاه لحن ماجرا کمی سینماییتر شد. اما جکسون، توانست دنیای پیچیدهی تالکین را با تمام زیبایی، خطر، طنز و شگفتیاش به تصویر بکشد.
به طور کلی، ارباب حلقهها آینهای برای دیدن خودمان است. ما در جهانی زندگی میکنیم که هر لحظه در هر گوشهای از آن، شعلههای جنگهایی بدتر از جنگ جهانی اول زبانه میکشد. با این تفاوت که گندالف و یاران حلقهای وجود ندارد که حلقه را به درون آتش بیندازند، این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم در طرف خیر یا شر بایستیم.