«آقا بهتر بود شما هم ماسک میزدید» صدای ضعیف من دقایقی بعد از اینکه سوار پراید توسی رنگ شدم. در طول مسیر مدام به خودم میگفتم «دیدی ماسک نداره، نباید سوار میشدی» و جواب میدادم «عجله داشتی...الان میرسی...همین یه سرفه کرد، پیاده میشی...اگر مسافر چهارم رو سوار کرد پیاده میشی» وقتی پیاده شدم ذهنم لحظهای رهایم نمیکرد. پلههای پل کمیل را که بالا میرفتم به خودم فحش میدادم. روی پله به زمین خوردم، عصبانی بودم. عصبانیتی که هر لحظه میرفت از جای دیگری بیرون بزند. الکل را از کیفم بیرون آوردم. با وجود اینکه دستم را با الکل خوب تمیز کرده بودم، ژل شستوشو هم به آن زدم. ذهنم مدام فریاد میزد: «همین امثال تو حقشون رو طلب نمیکنن و مملکت رو به این منجلاب انداختن. تکلیف تو زدن ماسک و کرایه دادن بود که انجام دادی، اون هم باید بخاطر سلامتی تو و دیگران ماسک میزد، اون باید این وظیفه اجتماعیش رو به جا میآورد، اما تو با سکوتت باعث شدی ناآگاهیش ادامه پیدا کنه. اگر یکی سوار ماشینش نمیشد چون ماسک نزده بود میفهمید...»
درگیر این بگومگوهای ذهنی بودم که چشمانم روی زنی با موهای خاکستری قفل شد. صدمتری جلوتر و در مسیر مخالفم ایستاده بود. گامهایم آرامتر شد. او هم ماسکی نزده بود. درگیر موبایل نوکیا یازده دوصفرش بود شاید میخواست به کسی اساماس دهد یا تماسی بگیرد. مانتوی سورمهای کهنهای به تن داشت. روسریش را شل و بدون هیچ ملاحظهای به سر کرده بود؛ یک روسری سیاه با حاشیههای سفید. واقعا برای او همهگیری کرونا یا مسئولیت اجتماعی اصلا معنایی داشت؟ او را که نگاه میکردم از خودم پرسیدم از او چگونه بخواهم که ماسک بزند؟ شاید تنها وقتی میخواهد به بانک برود مجبور شود ماسک بزند. شاید ماسک را خودش با کهنه زیرپوشی بدوزد. شاید تنها وقتی میتوانم از کس دیگری در جامعه بخواهم ماسک بزند، آب را هدر ندهد، زباله تر و خشک را جدا کند و ... که من هم برای رفاه عمومی یا بالابردن دانش مردم جامعهام کاری کرده باشم. این توجیه را میآورم که احساس ریا نکنم؟ یا شاید ذهنم تمام اینها را ساخته است که اعتراض نکردنم را توجیه کنم؟ آیا بهتر است با خودم ماسکی به همراه داشته باشم تا به راننده بدهم؟ توهین آمیز نخواهد بود؟ حسی از حقارت منتقل نمیکند؟
بچهها به مدرسه بروند یا نروند؟ محرم دسته بیرون بیاید یا نیاید؟ اینها تصمیمات سادهای نیستند. مشخصترین و پایدارترین راه بالابردن سطح رفاه اجتماعی و دانش همگانی است. ساختن سیستم آموزشی که پیش از آموزش انتگرال و حساب دیفرانسیل به دانش آموزان کمکهای اولیه را بیاموزد، به آنها بگوید عمر زمین چقدر است و آگاهشان کند که انسان، گونهای بیش در میان سایر فرزندان زمین نیست. سیستمی که سوال پرسیدن را درس بدهد نه حفظ کردن پاسخها را. سیستمی که به ما یاد بدهد در مقابل هم مسئولیم و این یکی از اصول بقاست...