رویا شاکری
رویا شاکری
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

داستان من و باشگاه محتوا

همه ماجرا از آن روزی شروع شد که تصمیم گرفتم شغلم را رها کنم و با شجاعت به دنبال علایقم بروم هرچند می‌دانستم با دنیایی از قضاوت روبه‌رو خواهم شد اما دیگر نمی‌توانستم هر روز صبح را با بی‌انگیزگی از خواب بلند شوم و شب را با انجام کارهایی که آزارم می‌داد تمام کنم. برای همین تصمیم گرفتم رؤیای قصه‌گو را که عاشق نوشتن، مارکتینگ و قصه بود وارد دنیای بازاریابی محتوایی کنم. دنیایی که می‌توانست برای من حسابی لذت‌بخش باشد. هرچند که صفرکیلومتر بودم اما مهم نبود فقط کافی بود برای شروع یک دوره آموزشی خوب پیدا می‌کردم و بعد آن وارد کارآموزی می‌شدم تا در ادامه بهتر بتوانم مسیرم را ترسیم کنم اما بعد دوهفته نتوانستم دوره مدنظرم را پیدا کنم تا اینکه خیلی اتفاقی در اینستاگرام با باشگاه محتوا آشنا شدم. سریع در باشگاه چرخی زدم و در همان دور اول فهمیدم این جا همان جای است که باید باشم اما نمی‌دانستم چطوری وارد آن شوم تا اینکه چشمم به پست آخر پیج اینستاگرام خورد که نوشته شده بود برای شرکت در دوره باید در آزمون ما قبول شوید.

برای من بهترین اتفاق ممکن بود، یک دوره با ویژگی‌هایی که من می‌خواستم به‌علاوه کارآموزی برای 12 نفر اولی که در آزمون قبول می‌شدند. سریع دست‌به‌کار شدم باید تمام تلاشم را می‌کردم تا جز این 12 نفر باشم و بتوانم بعد از دوره کارآموزی را مطابق برنامه‌ام بگذرانم. همین‌که متنم را فرستادم انگار تمام انرژی من به هوا رفت و از درون خالی شدم. به خودم گفتم «رؤیا خانم، خوش‌خیال نباش در این آزمون کلی افراد خفن شرکت کردند بعید می‌دانم حتی جز پنجاه نفر اول باشی» اما باز امیدم را از دست ندادم و منتظر ماندم تا از هدهد خوش‌خبر من هم خبری شود.

بعد گذشت چند روز، شد آن چیزی که باید می‌شد. بله، رؤیا خانم قصه‌گو توانست نفر پنجم باشگاه محتوا شود. خیلی خوشحال بودم آن‌چنان‌که لبخند روی لبانم خشک شده بود. باید خودم را برای یک دو ماراتون آماده می‌کردم. به خودم گفتم «رؤیا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست اینجا باید تمام تلاشتو کنی کوتاه نیای». اما انگار با زدن این حرف تمام چالش‌های دنیا را به مبارزه طلبیدم و در همان هفته‌های اول چالش اسمشو نبر به سراغم آمد اما با وجود گرم آقای داریان و هلیای عزیز، نظم و برنامه‌ریزی خوبی که توی دوره وجود داشت، انرژی که از بچه‌ها می‌گرفتم و فرشته آرامش عزیزم که به‌عنوان منتور همراهم بود، همه این‌ها باعث شد بتوانم پشت چالش‌ها را به خاک بمالم و خودم را به خان یازدهم باشگاه محتوا برسانم.

هرچند که هنوز خان آخر مانده اما تا همین‌جا هم من پیروز این میدانم. در این مدت با عشق بیدار می‌شدم و شب‌ها پای مشق‌های عشق هفتگی باشگاه خوابم می‌برد. تبدیل به یک انسان قوی‌تر و صبورتر شدم. شاید قبلاً با حجم این‌همه فشار کم می‌آوردم ولی این جا یاد گرفتم وقتی چیزی را می‌خواهم، باید دور کم آوردن یک خط قرمز بکشم. در این مسیر توانستم توانایی‌هایی را که دارم از نزدیک لمس کنم و برای بهترشدن بجنگم تا هر روزبه هدفم نزدیک‌تر شوم.

از وقتی قلم‌به‌دست گرفتم تا دلم را به نوشتن گره بزنم شنیدم که نوشتن آب‌ونان نمی‌شود و نمی‌توانی با آن دنیای رنگی بسازی اما در این چند هفته دیدم، دلم با هر بار نوشتم جوانه می‌زند، رشد می‌کند و می‌دانم با این جوانه‌ها روزی جهانی سرسبز خواهم ساخت.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید