نمیدانم تکرار غریبانهترین روزهای دانشجوییتان چگونه سپری میشود؛ زمانی که یک ویروس منحوس! (که اگر کُلش را هم جمع کنند به چند گرم نمیرسد.) لذت شاد اولین دیدارها و اضطرابهای درعینِ هیجان را از شما میگیرد.
نمیشود تصور کرد تحمل مجازیِ کلاسها بدون بچهها و شیطنتها و چرتزدنهایش، بدون گفتن خسته نباشیدهای وقت و بیوقتی که صرفاً تلاشی برای حسن ختام به عرایض استاد است.
بدون مزهپرانیهای بینمکترین عضو کلاس که اتفاقاً خودش معتقد است بسیار خفن و بامزه تشریف دارد.
بدون تحمل نگاه سنگین استاد زمانی که برای اولین بار با لفظ آقا یا خانم صدایش میزنند.
خندیدن و سوژهکردن مسخرهترین چیزها حتی یقه اتو نخورده استاد که با کت صاف و صوفش دهن کجی میکند، بدون لحظات ناب نفهمیدنهای جمعی میکروب و درک نکردن همگانی آناتومی و آسودگی خاطر از اینکه بقیه هم حرفهای استاد را نمیفهمند.
بدون خوشحالی عمیق بعد هر رست و درآخر دوی ماراتون رسیدن به سلف
چقدر میتواند خستهکننده باشد.
اصلاً مگر میشود بعد از ۱۲ سال درسخواندن، مشتق و انتگرال و کوفت و زهرمار خواندن، بعد از عبور از خوان کنکور که انصافاً امسال بس ناجوانمردانه سخت بود، یک گوشی دستتان بدهند و بگویند این هست دانشگاه، این بود کلاس و تمام پروفایلهای نصف چشم و نصف دماغ و بعضاً گل و گیاه همکلاسیهایت.
حتی به جای فانتزی معروف خوردن به جذابترین همکلاسی و ریختن جزوهها و عشق در نگاه اول، (همانگونه که در فیلمها نشان میدهند.) نهایتاً بتوانی در پیویاش بروی و تازه بعد از کلی تلاش برای زدن مخش، بفهمی طرف پسر بوده و گلی هم فامیل مبارکش هست نه اسمش!
و آخرش هم سردرنیاوری که چرا وقتی پسر است عکس درخت میگذارد پروفایلش، مردم آزار!
جداً این حجم از فشاری که به شما تازهواردها تحمیل شدهاست با کدام قانون نیوتون محاسبه میشود؟
مگر میشود اسم دانشجو را یدک کشید در حالی که حال بدِ بعد از هر وعده غذای سلف، کلافگی کلاسهای عمومی ۲ ظهر و استرس جاماندن از سرویس دانشگاه و نرسیدن به کلاس فلان استاد که از بداقبالی ما خیلی هم عُنُق است، تجربه نکرد؟!
بعدها خاطرات شما از دوران ترمکی چه خواهدبود به جز شکستهای پی در پی در یافتن نیمه گمشده از بین عکسهای نصف و نیمهی اسنپ چتی، سایتی که بگیر نگیر دارد، استادی که تنها وظیفه خطیر تکلیف بارگذاریکردن را درست انجام میدهد و روزهایی که دستتان استاد، دهانتان استاد و صبحتان را با فحش به جزوه شروع میکنید؛ اما رفیق عزیز اندک ترم من، بدان و آگاه باش که در حال سپری کردنِ شیرینترین روزهای زندگیت هستی، شیرینی که اگر چه گاهی گلویت را میزند؛ اما زود تمام میشود.
و از این پس اشکها و خندهها، دلتنگیها و ذوقهایی را خواهیدید که دیگر هیچوقت برایت تکرار نمیشوند.
پس قدر بدان و استفاده کن.
لذب ببر، کیف کن و خوشحال باش.
حتی به غلط!
حانیه اسدی/ مامایی ۹۶