در دل جنگلهای تاریک، گرگها با قوانینی نانوشته و خودساخته به زندگی ادامه میدهند. در این قلمرو بیقانونی، تنها قانون حاکم، قدرت و نفوذ است و هر گرگ برای بقا و سلطهگری، از هر ترفند و فریبی استفاده میکند. در چنین فضایی، گرگهای قویتر و بیرحمتر با بهرهبرداری از ضعفهای دیگران، به آزار و سلطهگری میپردازند و جامعه را به زانو در میآورند. این تصویر بیرحمانه از طبیعت، شباهتهای زیادی با وضعیت اجتماعی و سیاسی در برخی نقاط خاورمیانه و ایران دارد، جایی که فقدان نظم و قانون، بستر مناسبی برای ظهور رفتارهای نارسیسیستی و آزارگرایانه فراهم میآورد. در این دنیای بیقانون، مانند جنگل، قدرت و خودخواهی حاکم است و در چنین فضایی، افراد و گروهها میتوانند به راحتی از موقعیتهای خود سوءاستفاده کنند و به دیگران آسیب برسانند.
از میان فیلمهای مشهور، اگر بخواهم مثالی برای روشنتر شدن مسئله بیاورم، فیلم «The Godfather» (پدرخوانده)، ساخته فرانسیس فورد کاپولا، مثالی برجسته از این موضوع است.
این فیلم داستان خانواده مافیایی کورلئونه را روایت میکند که در دنیای جرم و فساد، در نهایت به نمادی از قدرت و بیقانونی تبدیل میشود.
در این دنیای بیقانون، رفتارهای نارسیسیستی و آزارگرایانه نه تنها مجاز بلکه به عنوان ابزارهای ضروری برای بقا و تسلط شناخته میشوند.
خشونت و بیقانونی دو پدیدهای هستند که میتوانند به شدت بر ساختارهای اجتماعی و فردی تأثیر بگذارند. خشونت، چه به شکل فیزیکی و چه به صورت روانی، میتواند موجب آسیبهای عمیق به افراد و جوامع شود. در کنار آن، بیقانونی، که به معنای عدم پایبندی به قوانین و اصول اخلاقی است، میتواند باعث از بین رفتن نظم و امنیت عمومی شود.
افراد نارسیسیست، که به ویژگیهای خودمحوری، نیاز به تحسین و بیتوجهی به دیگران شناخته میشوند، ممکن است در این زمینهها نقشهای پررنگی ایفا کنند. چنین افرادی معمولاً به قوانین و اصول اخلاقی احترام نمیگذارند و رفتارهای خشونتآمیز و بیقانونی را برای تأمین منافع شخصی خود توجیه میکنند. در روابط فردی و اجتماعی، این ویژگیها میتوانند به تضعیف اعتماد و ایجاد تنشهای عمیق منجر شوند.
وضعیت سیاسی در عراق پس از سقوط صدام حسین، مثال خوبی از تأثیر فقدان قانون و نظم بر بروز رفتارهای نارسیسیستی برآمده از یک فضای فاقد قانونمداری و بازتولید کنشها و واکنشهای آزارگرایانه است.
پس از سقوط رژیم صدام حسین در سال 2003، عراق وارد دورهای از بیثباتی و بیقانونی شد که در آن قدرت و نفوذ به شدت دستخوش تغییرات و درگیریهای داخلی قرار گرفت.
در این دوره، فقدان یک نظام قانونی قوی و حاکمیت مرکزی مؤثر، به ظهور گروههای مسلح و شبهنظامی کمک کرد که در بسیاری از موارد تعاملات آسیبزا و اعمال و رفتارهای نارسیسیستی و آزارگرایانه را در پیش گرفتند. بهعنوان مثال؛ گروههایی مانند داعش از این وضعیت بهرهبرداری کردند و به رفتارهای بیرحمانه و آزارگرایانه پرداختند. این گروهها، با استفاده از قدرت نظامی و نفوذ خود، به ظلم و خشونتهای گستردهای پرداختند، در حالی که نظام قضائی و امنیتی قادر به مقابله مؤثر با این اقدامات نبود.
همچنین، در این دوران، اختلافات قومی و مذهبی نیز شدت گرفت و رقابتهای سیاسی داخلی به فساد و سوءاستفاده از قدرت دامن زد. گروههای مختلف به راحتی میتوانستند از فقدان نظارت و قانون بهرهبرداری کنند و به رفتارهای خشن و سبعانه روی آورند تا بر رقبای خود تسلط یابند و منافع خود را تأمین کنند.
این وضعیت نشان میدهد که چگونه فقدان نظم و قوانین مؤثر میتواند به بروز ویژگیهای نارسیسیستی و رفتارهای آزارگرایانه منجر شود و به شدت به آسیبرسانی به جامعه و تضعیف ساختارهای اجتماعی کمک کند.
در سرزمینهایی که جامعه در آن فاقد اصالت قانونمداری و نظامی عدالتمحور است، دزدان قدرت و سادهلوحان و زودباوران، با جسارت و عجلهی بیشتری به تعارضات و مشکلات پاسخ میدهند. آنها به راحتی احساسات و حقوق دیگران را نادیده میگیرند و به نابودی هر گونه منطق و هر آرامشی دست میزنند.
هنگامی که این قوانین مستحکم به دور از دسترس و احترام میافتند، افکار و رفتارهای خشن به میدان آمده و چهرههای انسانها نمایانتر میشود. بیقانونی، چرخهای بیپایان از خشونت را به وجود میآورد، که هر بار با شدت بیشتری پی گرفته میشود...
چون قوانین از کار میافتند و راههای مقابله با ظلم و ستم مسدود میشود، قدرتطلبان و فریبکاران با چشمانی هرز به شکار آسیبپذیران میروند. آنها با چیرهدستی به نفوذ در ذهنها و احساسات میپردازند؛ به تزویر و حیله متوسل میشوند و با بهرهبرداری از وضعیت نابسامان، به طرز بیرحمانهای انسانها را نوعاً شکنجه روانی میکنند. آزاررسانی نه تنها به شکل فیزیکی بلکه در لایههای عمیقتری از روان انسانها ریشه دوانده و آنها را به بازیچهای در دستان حاکمان سرکوبگر و سوداگر تبدیل میکند.
بنابراین، دستکاری روانی نیز در این بستر تاریک، مانند آهنگی گوشخراش، ذهنهای ناآگاه را به لرزه درمیآورد و امنیت روانی آنان را به تلاطم میکشاند. چنین دستکاریهایی، به تدریج دیوارهای اعتماد و سلامت روان را ویران کرده و به هر بار این دیوارها را شکنندهتر میسازد. به همین ترتیب، افراد دچار سوءظن و افسردگی میشوند و قادر به بازیابی قدرت و آرامش خود نیستند.
به عبارت دیگر،
حتی در دسترس نبودن یک بند قانونی صحیح و سازگار با سلامت روان و حقوق بشر، فرصتی است برای شکلگیری یک فضای آشوبزده که در آن، آزاررسانی و دستکاری روانی به عنوان ابزارهایی برای رسیدن به قدرت و تسلط به کار میروند. در چنین فضایی، تنها بازسازی و احیای قوانین مستحکم و اصول اخلاقی، همچون چراغی در دل شب، میتواند راه نجاتی باشد برای بازگرداندن سلامت روانی و اجتماعی و حقوق حقه به افراد و جامعه.
جایی که عدالت و نظم به نسیان سپرده شده، دیگر ویژگیهای نارسیسیستی به وضوح خود را نمایان میکند و به چالشهای جدی میانجامد. همنشینی دستگاههای نظارتی ناسالم و اختلال نارسیسیسم، به شکلگیری نظم و روابط قهری بیرحمانهای تبدیل میشود.
در چنین محیطی، بدون قوانین مستحکم و نظارتهای اخلاقی، افراد نارسیسیست به راحتی میتوانند به نفع منافع شخصی خود از دیگران بهرهبرداری کنند و آنها را مورد آزار و دستکاری روانی قرار دهند.
این افراد، در غیاب قاعدهای که مانع از سوءاستفاده شود، آنها با چیرهدستی به فریب و دستکاری روانی میپردازند، همانند آثاری که در تاریکی شب به چشم نمیآید اما اثر آن به وضوح حس میشود. این رفتارها، به ویژه هنگامی که فرد نارسیسیست در جستجوی تحسین و تأیید بیپایان است، در خفا میتواند به طرز فاجعهباری زندگی و روان دیگران را تخریب کند.
آزاررسانی و دستکاری روانی، در کنار خودمحوری، به ابزارهایی بدل میشود که نارسیسیستها برای تسلط و کنترل به کار میبرند. آنان با بهرهبرداری از وضعیت بیثبات و فقدان نظارت، به بازی با احساسات و اعتماد دیگران میپردازند، به گونهای که به تدریج آسیبهای عمیقی به سلامت روانی و اجتماعی وارد میآید. احساسات ناپایدار، سوءظن و نابودی اعتماد، زخمهایی هستند که بر جای میمانند و بازسازی آنها نیازمند تلاشی دوجانبه و وجود قوانینی است که احترام به حقوق و سلامت روان انسانها را به عنوان اصول بنیادین به رسمیت بشناسد.
در فضایی که قانونمداری اصلیترین ارزش نبوده و نباشد، بازگرداندن نظم و عدالت همچون نورافشانی است در تاریکی که میتواند به کاهش آزار و دستکاری روانی کمک کند و فضا را برای ایجاد روابط انسانی سالم و عادلانه فراهم سازد.
چرا خودشیفتهگان و رهبرانی که کیش شخصیت دارند، و حتی شهروندان عادی به برقراری تعاملات غیرعادی روی میآورند؟
نخست آنکه همان فقدان نظارت و قاعدههای مشخص، میتواند به ایجاد فضای بیثبات و ناپایداری منجر شود که در آن افراد بدون محدودیت و ملاحظه به دنبال تأمین منافع شخصی خود میروند. این محیط بیقانون، زمینهای مناسب برای ظهور ویژگیهای نارسیسیستی فراهم میآورد، زیرا افراد خودمحور و نیازمند به تأیید میتوانند به راحتی در فضای بینظم، قدرت و کنترل را در دست بگیرند.
دوم، در غیاب اصول اخلاقی قوی و نظامهای حمایتی، افراد نارسیسیست قادرند از آسیبپذیری دیگران بهرهبرداری کنند. این شرایط باعث میشود که آنها با استفاده از دستکاری روانی و آزاررسانی، کنترل بیشتری بر دیگران پیدا کنند و از احساسات و ضعفهای دیگران بهرهبرداری کنند. به عنوان مثال، فقدان قوانین محافظتی و حمایتگرایانه میتواند به آنها اجازه دهد تا به راحتی دیگران را تحت فشار روانی قرار دهند یا اعتماد آنها را به سادگی تخریب کنند.
سوم، در محیطهای فاقد عدالت و انصاف، روابط انسانی به شدت دچار اختلال میشود. در چنین فضایی، تنشها و رقابتهای شدید میان افراد افزایش مییابد، که میتواند به تقویت ویژگیهای نارسیسیستی و رفتارهای آزارگرایانه کمک کند. هنگامی که افراد برای به دست آوردن منابع و تأیید اجتماعی در رقابت هستند، ممکن است برای رسیدن به اهداف خود از هر وسیلهای، حتی آزار دیگران، استفاده کنند.
۱. سیاستهای اقتدارگرایانه: در ایران و بسیاری از کشورهای خاورمیانه، نظامهای سیاسی اقتدارگرا که در آن قدرت به صورت متمرکز و بدون نظارت جدی بر تصمیمگیریها است، به فساد و سوءاستفاده از قدرت دامن میزند. رهبران و مقامهای خودمحور در این نظامها، با استفاده از فقدان نظارت و پاسخگویی، به سوءاستفاده از موقعیتهای خود پرداخته و به راحتی میتوانند مخالفان را تحت فشار قرار داده، سرکوب و حقوق انسانی را نقض کنند.
۲. قوانین و سیاستهای تبعیضآمیز: در برخی از کشورهای خاورمیانه، قوانین و سیاستهایی که به نفع گروههای خاص و به ضرر دیگران وضع شدهاند، به بروز رفتارهای نارسیسیستی کمک میکنند. به عنوان مثال، تبعیض جنسیتی و قومی در این کشورها میتواند موجب شود که گروههای مسلط با بهرهبرداری از قدرت خود، به سادگی به آزار و آسیبرسانی به گروههای کمقدرتتر بپردازند.
۳. عدم وجود سیستمهای قضائی مستقل: در کشورهایی که سیستمهای قضائی مستقل و کارآمدی وجود ندارد، افراد و گروههای نارسیسیست میتوانند از نقصهای قانونی بهرهبرداری کرده و به راحتی به سوءاستفاده از قدرت بپردازند. در چنین سیستمی، اعمال خشونت و فساد معمولاً بدون عواقب باقی میماند و منجر به شکلگیری محیطی میشود که در آن رفتارهای آزارگرایانه و دستکاری روانی شایعتر میشود.
۴. شکافهای اقتصادی و اجتماعی: در کشورهای خاورمیانه که شکافهای اقتصادی و اجتماعی عمیق است، اختلافات بین طبقات اجتماعی میتواند به تقویت ویژگیهای نارسیسیستی منجر شود. افراد و گروههای برخوردار از قدرت اقتصادی یا سیاسی ممکن است از موقعیت خود برای آزار و بهرهبرداری از اقشار آسیبپذیر استفاده کنند، که در نتیجه به بروز رفتارهای آزارگرایانه و سوءاستفاده حتی مشروعیت نیز میدهد.
این نمونهها نشان میدهند که چگونه فقدان قانون مؤثر و نظم، به ویژه در زمینههای سیاسی و اجتماعی، میتواند زمینهساز بروز رفتارهای آزارگرایانه در خاورمیانه و همچنین ایران شود.
در این مجال تلاش شده تا روشن شود که چگونه و تا چه اندازه دو فاکتور «بیقانونی» و «نارسیسیسم» به طور مستقیم و غیرمستقیم با یکدیگر مرتبط هستند و پیوند عمیقی دارند؛ به ویژه از نظر تأثیر آنها بر رفتارهای انسانی و اجتماعی. رابطه بین این دو پدیده را میتوان از جنبههای زیر نیز تحلیل کرد:
۱. بیقانونی و ظهور نارسیسیسم:
۲. پیوند نارسیسیسم و بهرهبرداری از بیقانونی:
۳. پاسخ به بیقانونی:
برنی مادوف، سرمایهدار و مدیر ارشد مالی، در دهههای 1990 و 2000، یکی از برجستهترین و مورد اعتمادترین شخصیتها در دنیای مالی بود. او با شرکت مادوف سکیوریتیز خود، به ارائه خدمات مالی و سرمایهگذاری مشغول بود و توانسته بود نامی بزرگ در این صنعت به دست آورد.
اما در سال 2008، مشخص شد که مادوف درگیر یکی از بزرگترین و پیچیدهترین طرحهای پانزی در تاریخ مالی بوده است. در این طرح، مادوف به سرمایهگذاران وعدههای سود کلان میداد و به ظاهر سودهای زیادی پرداخت میکرد، در حالی که این سودها از پول سرمایهگذاران جدید تأمین میشد و نه از سرمایهگذاریهای واقعی!
مادوف، بیقانونی و نارسیسیسم:
داستان برنی مادوف نشان میدهد که چگونه بیقانونی و ضعفهای نظارتی میتواند به ظهور رفتارهای نارسیسیستی و آزارگرایانه منجر شود. مادوف توانست به مدت طولانی از فضای بیقانون و ضعف نظارت بهرهبرداری کند و در نهایت به یکی از بزرگترین بحرانهای مالی تاریخ تبدیل شد. این مثال تأکیدی است بر اهمیت نظارت مؤثر و قوانین در جلوگیری از ظهور رفتارهای آسیبزننده و خودخواهانه.رها کردن قربانیان در شرایط بیقانونی و رفتارهای نارسیسیستی میتواند به آسیبهای عمیق و چندجانبه منجر شود.
رها شدن قربانیان ماجرا!
افزایش اضطراب و افسردگی
عدم حمایت و رها کردن قربانیان میتواند به شدت اضطراب و افسردگی آنها را تشدید کند، به ویژه در شرایطی که فرد با بحرانهای مالی و اجتماعی مواجه است.
اختلالات روانشناختی
رها کردن قربانی میتواند باعث بروز یا تشدید اختلالات روانشناختی مانند اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و اختلالات اضطرابی شود.
افزایش احساس تنهایی
بدون حمایت مناسب، قربانیان ممکن است احساس تنهایی و انزوا کنند، که میتواند به مشکلات عاطفی و کاهش کیفیت زندگی منجر شود.
قطع روابط
نبود حمایت اجتماعی میتواند به کاهش و قطع روابط اجتماعی و دوستانه بیانجامد.
افزایش مشکلات مالی
رها کردن قربانیان در شرایط بحرانی میتواند مشکلات مالی آنها را تشدید کند و به وضعیت اقتصادی بدتری منجر شود.
عدم توانایی در بازسازی
بدون حمایت، قربانیان ممکن است نتوانند به سرعت از وضعیت بحرانی بیرون بیایند و به بازسازی مالی و اجتماعی پرداخته و بهبود پیدا کنند.
محدودیتهای فرصتها
قربانیان رها شده ممکن است فرصتهای شغلی و تحصیلی خود را از دست بدهند و به دلیل مشکلات روانی و مالی، نتوانند به اهداف و برنامههای آینده خود برسند.
تأثیرات بلندمدت
آسیبهای ناشی از بیقانونی و عدم حمایت میتواند تأثیرات بلندمدتی بر زندگی فرد داشته باشد، از جمله کاهش کیفیت زندگی و مشکلات مستمر در روابط و سلامت.
احساس بیعدالتی
قربانیان ممکن است احساس بیعدالتی و ناکامی کنند، به ویژه اگر نتوانند عدالت را در شرایط بیقانونی و فساد بیابند.
افزایش بیاعتمادی
رها کردن قربانیان میتواند به افزایش بیاعتمادی به سیستمها و افراد دیگر منجر شود و تعاملات اجتماعی را پیچیدهتر کند.
چالشها:
مسائل قانونی و اعتبار قضیههای حقوقی: قربانیان ممکن است با مشکلات حقوقی پیچیدهای مواجه شوند که شامل دفاع از حقوق خود، دادرسیهای طولانی، و هزینههای قانونی بالاست.
آسیب به اعتبار: تجربههای منفی و مشکلات مالی میتواند به آسیب به اعتبار و اعتبار اجتماعی قربانیان منجر شود، که به نوبه خود میتواند به فرصتهای شغلی و اجتماعی آسیب بزند.
ضرر مالی: در مواردی مانند طرحهای پانزی یا کلاهبرداریهای مالی، قربانیان به طور مستقیم از دست دادن پول و سرمایههایشان را تجربه میکنند. این آسیب میتواند منجر به بحرانهای اقتصادی جدی و از دست دادن امنیت مالی شود. ممکن است به دلیل فریب و بیاعتمادی عمیق به سیستم یا افراد، دچار اضطراب، افسردگی و مشکلات روانی شوند. احساس خیانت و عدم امنیت میتواند به شدت بر وضعیت روانی آنها تأثیر بگذارد.
قربانیان ممکن است به دلیل احساس شرم یا ترس از قضاوت، به انزوا و کنارهگیری اجتماعی روی بیاورند. قربانیان ممکن است برای پیگیری حقوق خود با مشکلات قانونی مواجه شوند. فرآیندهای حقوقی پیچیده و زمانبر میتواند به افزایش فشارهای روانی و مالی منجر شود.
آسیبهایی که قربانیان از بیقانونی و رفتارهای نارسیسیستی تجربه میکنند، میتواند تأثیرات بلندمدتی بر زندگی آنها داشته باشد. این تأثیرات ممکن است شامل مشکلات مالی، اختلالات روانی و کاهش کیفیت زندگی در بلندمدت باشد.
به طور کلی، قربانیان بیقانونی و رفتارهای نارسیسیستی با مجموعهای از مشکلات پیچیده و چندبعدی مواجه میشوند که میتواند به طور قابل توجهی بر زندگی شخصی، اجتماعی و مالی آنها تأثیر بگذارد.
عدم نظارت مؤثر: مادوف توانست این طرح پانزی را برای مدت طولانی ادامه دهد به دلیل ضعفهای نظارتی و بیقانونی در سیستم مالی. او به راحتی از کمبود نظارت و نظارت ناکافی بهرهبرداری کرد تا طرحهای غیرقانونی خود را اجرا کند.
تکرار سوءاستفاده: در فضای مالی آن زمان، وجود ضعفهای قانونی و نظارتی به مادوف این امکان را داد که بدون نگرانی از عواقب قانونی، به فعالیتهای غیرقانونی خود ادامه دهد.
خودبرتربینی و قدرتطلبی: مادوف به شدت به تأیید و احترام دیگران نیاز داشت و به دلیل موفقیتهای ظاهری و موقعیت اجتماعیاش، دچار خودبرتربینی شد. این ویژگیهای نارسیسیستی باعث شد تا او به شدت به حفظ ظاهر موفقیتآمیز خود اهمیت بدهد و برای رسیدن به این هدف، قوانین را زیر پا بگذارد.
رفتارهای آزارگرایانه: مادوف با استفاده از فریب و دروغ، سرمایهگذاران را به دام خود انداخت و به شدت به آنها آسیب رساند. رفتارهای او نشاندهندهی ویژگیهای آزارگرایانه و دستکاری روانی بود؛ برای حفظ موقعیت و قدرت خود به قیمت نابودی مالی و روانی دیگران.
داستان برنی مادوف نشان میدهد که چگونه بیقانونی و ضعفهای نظارتی میتواند به ظهور رفتارهای نارسیسیستی و آزارگرایانه منجر شود. مادوف توانست در نهایت به یکی از بزرگترین بحرانسازان مالی تاریخ تبدیل شود! این مثال تأکیدی است بر اهمیت نظارت مؤثر و قوانین در جلوگیری از ظهور رفتارهای آسیبزننده و خودخواهانه.