ویرگول
ورودثبت نام
روح‌اله سلیمانی
روح‌اله سلیمانی
خواندن ۷ دقیقه·۳ سال پیش

من می‌توانم آینده را تغییر دهم

هشدار: این پست درباره داستان فیلم نیست و حاشیه‌ای است بر آن؛ اما حاوی اسپویل‌های متعدد است.

دیشب، فیلم «نبرد فردا» را به پیشنهاد یکی از دوستان تماشا کردم. به ایده خلاقانه، ضعف‌های فیلم‌نامه، پارادوکس‌های بی‌جواب علمی و ... فیلم ـــ که در تمام فیلم‌هایی که زمان را به بازی گرفته‌اند دیده می‌شود ـــ کاری ندارم؛ بحثم درباره گزاره‌ای است که فیلم‌های این‌چنینی قصد دارند در ذهن مخاطب بکارند و فکر می‌کنم گمشده امروز ما و بسیاری از مردم کشورمان است: «من می‌توانم آینده را، هرچند اتفاق افتاده باشد، تغییر دهم.»

در این فیلم با گزاره‌هایی مواجه می‌شویم که می‌تواند برای امروز زندگی ما آموزنده باشد؛

  • امید به آینده بی‌نهایت موجب حرکت و پویایی انسان است.
  • پدرها و مادرها همه وجودشان را برای آینده فرزندانشان فدا می‌کنند.
  • مرگ‌آگاهی باعث می‌شود انسان تمام ظرفیت‌های خود را به ظهور برساند.
  • مشاهده تصویری واقعی از آینده به اتخاذ تصمیمات بهتر منجر می‌شود.
  • علم، قدرت است و در سخت‌ترین شرایط نیز به کمک بشر می‌آید.
  • اراده انسان می‌تواند سرنوشت محتوم و محقق‌شده را هم تغییر دهد.

البته بحث اصلی من درباره آخری است.

امید به فرداهای بی‌پایان

در فیلم می‌بینیم که به محض اطلاع انسان‌ها از جنگی که ۳۰ سال بعد رخ خواهد داد و نسل بشر را با خطر انقراض مواجه خواهد نمود، امید به زندگی از بین می‌رود؛ دانش‌آموزان میلی به یادگیری ندارند، کسب‌وکارها کند می‌شوند، کارمندان، حوصله کارکردن ندارند و ... این نوع نگاه به جاودانگی در بسیاری از فیلم‌های دیگر نیز به چشم می‌خورد که به گمان من، اوجش را می‌شود در فیلم «فرزندان انسان‌ها» دید. اگر در اطرافیانتان کسی را دیده باشید که دچار بیماری صعب‌العلاجی شده و فرصت زیادی برای زندگی ندارد هم احتمالاً چنین تصویری از انسان را تجربه کرده‌اید.

گویا ما انسان‌ها برای آینده‌ای که نیامده تلاش می‌کنیم و همین تلاش برای آینده موجب رشد، پیشرفت، توسعه و پویایی ما است. شاید همین میل فطری به جاودانگی و بی‌نهایت‌طلبی است که موجب تکامل انسان می‌شود و به محض مخدوش‌شدن تصویر آینده، انسان را از حرکت باز می‌دارد.

اما باید حواسمان باشد؛ نگرانی از فردایی که نیامده ـــ و البته باید برای بهتربودنش تمام ظرفیت‌هایمان را به کار بگیریم ـــ موجب از دست رفتن لذت‌های امروز داشته‌هایمان نشود! اتفاقی که در یک‌سوم پایانی فیلم، وقتی نقش اول داستان از آینده باز می‌گردد می‌توانست بیفتد. ممکن بود دَن (نقش اول داستان) که آینده‌ای تلخ را دیده است، گرفتار شود، خانواده‌اش را ترک کند، و تا پایان عمر در غم اتفاقی که هنوز رخ نداده سوگواری نماید؛ شخصاً انتظار داشتم اینگونه شود! که نشد.

والدین و فرزندانشان

وقتی نسل بشر با درخواست کمک از طرف فرزندانشان مواجه می‌شوند، اتفاق عجیبی می‌افتد. تمام کشورها برای کمک به سی سال بعد بچه‌هایشان به پا می‌خیزند. نمود این رابطه را در حس پدر و فرزندی دن و دخترش می‌بینیم. پدری که وقتی متوجه می‌شود با دخترش روبرو شده، به آینده او افتخار می‌کند، با او همراه می‌شود، او را تنها نمی‌گذارد و حتی وقتی با سرنوشت تلخ فرزندش مواجه می‌شود، تمام تلاشش را می‌کند تا حتی به قیمت نابودی تاریخ بشر، دختری که مطمئن است در هر صورت دقایقی دیگر خواهد مرد را ولو به اندازه چند لحظه زندگی بیشتر حفظ کند؛ وقتی به گذشته باز می‌گردد نیز دست از تلاش نمی‌کشد و تا پای مرگ می‌رود، تا آینده دخترش را و دخترش را در آینده نجات دهد.

این حس پدر و فرزندی را تنها وقتی تجربه خواهید کرد که فرزند داشته باشید. گویا بشر، به‌صورتی غریزی، بقای خودش را در فرزندانش می‌بیند. انگار مغز باستانی بشر ـــ که برای بقا طراحی شده و می‌داند که خواهد مرد ـــ جاودانگی خودش را در وارثانش دنبال می‌کند. وقتی فرزندتان به دنیا می‌آید، افق نگاه‌تان به اندازه عمر احتمالی فرزند متولدشده بلندتر می‌شود. و تازه این‌ها فقط جنبه مادی و حیوانی این رابطه عمیق است.

فرزندان نیز، بر خلاف آن‌چه معمولاً در فیلم‌ها می‌دیدیم، پدرانشان را الگوی خود می‌دانند و برای تحقق آرزوهای آن‌ها و بر اساس شعارهایی که آن‌ها در گوششان تکرار نموده‌اند بزرگ می‌شوند و عمل می‌نمایند.

اما در نهایت، این عشق عمیق پدر به فرزند است که تمام ناممکن‌ها را ممکن می‌کند و تا لحظه آخر برای آسایش و آرامش او تلاش می‌نماید.

مرگ‌آگاهی و تلاش انسان

اینکه بدانیم خواهیم مرد، باور کنیم که فرصت کمی در این زندگی مادی برایمان باقی مانده است، می‌تواند موجب ناامیدی و سستی‌مان شود. ولی اگر دقیق و انسانی به موضوع نگاه کنیم، باور به مرگ و دانستن زمان مرگ، موجب تلاش و کوشش بیشتر می‌شود. انگار بشر در حالت عادی تصور می‌کند که تا ابد زنده است، و وقتی می‌فهمد که مثلاً ۳ سال بیشتر وقت ندارد برای تحقق اهدافش در آن بازه زمانی تمام تلاشش را می‌کند و سعی می‌کند دقیقه‌ای از دقایق عمر رو به پایانش را تلف ننماید. و البته می‌دانم که این تلاش بی‌پایان در اثر مرگ‌آگاهی، وقتی شکل می‌گیرد که با انسانی هدفمند روبه‌رو باشیم که اهدافی بالاتر از لذات زودگذر دنیایی را جست‌وجو می‌کند.

چنین ویژگی‌ای نیز در یکی از کاراکترهای فیلم به وضوح دیده می‌شود. او از دشمنان مخوف نمی‌هراسد؛ چرا که از مرگ‌آگاهی نیز بالاتر رفته، او طالب مرگ شده و می‌خواهد در میدان مبارزه با دشمنان بشر بمیرد، نه در بستر بیماری و روی تخت بیمارستان؛ مرگی باشکوه و بامعنا می‌خواهد و همین باعث می‌شود که بدون ترس به مبارزه بپردازد و بهترین مبارز جمع حاضر در فیلم باشد.

در این زمینه پیشنهاد می‌کنم سخنرانی استیو جابز در دانشگاه استنفورد و قطعه مرگ‌آگاهی شهید آوینی را ببینید و بشنوید.

روایت تاریخ فردا و فرداها

دکتر مجتبی لشکربلوکی ـــ بالاخره لازم است مرجع حرف‌هایمان معلوم باشد! ـــ یکی از تکنیک‌های تفکر استراتژیک را روایت «خاطره‌ای از فردا» می‌داند. در این تکنیک، شما باید آینده مورد انتظارتان را ترسیم کنید و سپس با مهندسی معکوس اتفاقات، تصمیمات امروزتان را برای تحقق آن آینده مطلوب مشخص نمایید.

در این فیلم نیز با چنین وضعی مواجهیم. دَن به آینده سفر می‌کند، اما این‌بار آینده نامطلوب را می‌بیند و تصمیم می‌گیرد مانع از رخ دادن چنین اتفاقاتی شود. با مهندسی معکوس اتفاقات، متوجه می‌شود که امروز چه کارهایی باید انجام دهد و چه کارهایی نباید انجام دهد تا با آن آینده تلخ مواجه نشود.

برای بسیاری از انسان‌های اطرافمان ـــ یا حتی خودمان ـــ که در مسیر اشتباه قرار دارند و نمی‌توانند نتیجه کارهایشان را تصور کنند نیز شاید استفاده از این تکنیک مؤثر باشد. اینکه همدلانه در کنارشان بنشینیم، در فضایی ذهنی به شبیه‌سازی روایت‌گونه عواقب اعمالشان و آینده در انتظارشان بپردازیم، و سپس به مهندسی معکوس آن آینده غلط اقدام کنیم تا بتوانند نتایج تصمیمات امروزشان را ببینند و تصمیمات درستی اتخاذ نمایند تا از آن آینده نامطلوب اجتناب کنند. البته فقط گفتنش راحت است!

علم قدرت است

در تمام طول فیلم می‌بینیم که تنها راه نجات زمینی بشر، علم است. در اوج بحران و خطر انقراض انسان، دانشمندان در رأس امور قرار گرفته‌اند و همه به خدمت آن‌ها در آمده‌اند تا بلکه با ابزار علم بتوانند در مقابل این دشمن شکست‌ناپذیر بایستند. علم قدرت می‌آورد و سازندگان در جای‌جای فیلم تلاش می‌کنند این گزاره را در ذهن مخاطب جا بیاندازند.

در این فیلم، علم ابزار و تنها منشأ قدرت بشر است برای بقا در شرایط بحرانی پیش آمده؛ ولی می‌دانیم که در دنیای دیروز و امروز و فردا نیز، علم، قدرت است و سیادت اقتصادی و سیاسی می‌آورد؛ و اگر بخواهیم جایگاه درستی در مسیر شغلی فردی یا در نظام بین‌الملل در سطح ملی داشته باشیم، باید عالم شویم و به‌واسطه علم به قدرت، عظمت و بزرگی دست یابیم.

قدرت اراده انسان

پائولو کوئلیو در کتاب کیمیاگر می‌گوید:

وقتی که انسان آرزوی چیزی را دارد و تصمیم می‌گیرد آرزویش را محقق نماید، تمام کائنات دست به دست هم می‌دهند تا بتواند آرزویش را تحقق ببخشد.

باید باور کنیم که می‌توانیم آینده را و دنیا را تغییر دهیم؛ باید باور کنیم که سرنوشت، متن نوشته‌شده و حقیقت محتوم نیست و با اراده و تصمیم انسان تغییر می‌کند؛ اگر اینطور فکر نکنیم به روزمرگی می‌افتیم. بسیاری از فیلم‌های هالیوود بر محور این گزاره شکل گرفته‌اند. این فیلم هم تمام تلاشش را می‌کند که در مخاطبانش امید ایجاد کند و به‌شان نشان دهد که آینده را ـــ ولو رخ داده باشد و تو رخ‌دادنش را با چشم سر دیده باشی ـــ می‌توان عوض کرد.

انسان به امید زنده است و امید وقتی معنای حقیقی می‌یابد که توان تغییر شرایط را در خود بیابیم؛ امید وقتی معنا دارد که خودمان را، عاملیت خودمان را و اثربخشی اقدامات و تصمیمات خودمان را باور کرده باشیم. فکر می‌کنم در شرایط امروز جامعه ـــ به دلیل مشکلات فراوان اقتصادی و طولانی‌شدن آن‌ها ـــ اولین قربانی، امید مردم است. کارمندان، امیدشان به تغییر سازمان و مردم امیدشان به بهبود شرایط، کمرنگ شده است. اما مشکل اصلی این است که تنها راه تغییر شرایط و بهبود وضعیت، اراده و تصمیم فردی و جمعی برای اصلاح امور است.

باید باور کنیم که می‌توانیم شرایط را تغییر دهیم، تصمیماتمان مهم است، اقداماتمان مؤثر است و بعد از خداوند متعال، چیزی قدرتمندتر از اراده انسان در عالم نیست؛ و وقتی انسان، در هماهنگی با نظام خلقت، اراده‌اش بر موضوعی قرار می‌گیرد و برای تحقق آن وارد میدان می‌شود، تمام عالم را می‌تواند به حرکت در آورد.

سخن آخر

در حوزه مدیریت استراتژیک، یکی از مهم‌ترین عوامل اجرای موفق استراتژی‌ها، باور عمیق به چشم‌انداز ترسیم‌شده و عزم مدیران و کارکنان سازمان برای تغییر، تحول و حرکت به سمت اهداف استراتژیک است. این عزم، وقتی شکل می‌گیرد که باور به عاملیت و اثربخشی اقدامات در تک‌تک کارکنان سازمان نهادینه شده باشد؛ و ایجاد این باور در کارکنان، شاید مهم‌ترین وظیفه مدیران استراتژیک و رهبران سازمان باشد.

عزم استراتژیکعاملیت انسانتصمیم‌گیریفیلم نبرد فرداthe tomorrow war
در جست‌وجوی معنایی برای زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید