رضا ضیائی‌دوستان
رضا ضیائی‌دوستان
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

برای سارا (13)- چی بگم که ندونی؟ ها؟

سارا جان سلام


امروز یه کار جالبی تو کلاس انجام دادم؛ با یه کم مقوا و چند تا تیکه پارچه، یه شنل و کلاه برای خودم درست کردم و با سر و وضع عجیبی وارد کلاس شدم و نقش کوروش کبیر رو برای بچه ها بازی کردم؛ باید می دیدی چقدر براشون جالب شده بود. بعد، از اونا هم خواستم که نقش کسی رو به عهده بگیرن و اونا هم وارد بازی شدن و این طوری درس رو براشون جذاب و دلپذیر تر کردم. می دونی مطمئنم که کلاس امروز رو هیچوقت فراموش نمی کنن و برای همیشه تو ذهن شون حک می شه. برای بعضی از درس های دیگه هم براشون شعر و ترانه درست کردم البته هر کدوم رو از یه جا وام گرفتم ولی حاصلش چیز بدی نشد، وقتی اومدی اینجا برات اجرا می کنم. راستی تا حالا اسب سوار شدی؟ گلرخ یه اسب داره که خیلی باوقار و زیباست گفته وقتی سارا خانوم بیاد هر جایی که بخواد با همین اسب من می تونه بره. خلاصه که اینجا همه منتظرن که بیای.

سارا جان از بابت نامه مفصلی که فرستادی ممنونم. ببخشید من باید حرفم رو پس بگیرم. امیدوارم ناراحت نشی؛ بهترین روز هفته سه شنبه نیست پنجشنبه ست؛ همون پنجشنبه ای که قراره قدم روی چشم های محمد بذاری و تشریف بیاری اینجا. خیلی بی تابم و دائم دلم شور می زنه؛ اگه بهت بگم خنده ت می گیره شایدم تو دلت مسخره م کنی. ولی چه کنم دست خودم نیست خیلی سعی می کنم خودمو کنترل کنم ولی نمیشه. گناه من نیست. راستی باید به خاطر تلاشی که برای دلپذیرتر کردن امینه خانم به خرج دادی ازت تشکر کنم. خیلی کار مهمی کردی خدا خیرت بده. اگه بتونی یه جوری دست به سرش کنی که نیاد که دیگه محشر کبرا می شه. ناراحت نشو شوخی بود. چی بگم که ندونی؟ ها؟


تصدقت

محمد چشم انتظار


https://virgool.io/@rziadoostan/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%A7-14-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D9%85-%D9%86%DA%A9%D9%86-cirvxg53lqx8


برای سارانامه‌های یک معلم روستاجوون های دهه شصتنامه های عاشقانه یک معلمآموزش خلاقانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید