سارا جان سلام
امروز اینجا عزای عمومی بود. مرغ گلرخ از دنیا رفت، و این دختر خیلی بیتاب میکرد؛ انگار عزیزترین کَسِ زندگیش رو از دست داده باشه؛ نمیتونستیم آرومش کنیم. همه کلاس سعی می کردن کاری کنن که حالش بهتر بشه. برای این که روحیه گلرخ عوض بشه، از بچه ها خواستم بیان انشا بخونن اونم نه از روی دفتر؛ به قول خودشون انشایِ یادی.خیلی بامزه بود. تجربه خوبی برای کلاس و معلم کلاس بود. اکبر نویسنده خوبی می شه. خیلی خوب می تونه وصف کنه بچه هوشیاری یه.یه انشایی خوند که خود گلرخ هم براش دست زد. راجع به مرغ گلرخ بود در اون دنیا؛ خیلی کودکانه و بامزه بود.
واما بعد. نامه شما هم به دستم رسید.نامه که چه عرض کنم شکواییه.من که باورم نمیشه شما خودت این چیزا رو نوشته باشی؟ واقعن خودتی؟ آخه یعنی چی که نوشتی با وجود گیسو خانمِ سرو زبان دار دیگه لازم نیست من بیام اونجا. یعنی من همچین آدمی هستم؟ دستت درد نکنه. آخه تو چطور تونستی یه همچین چیزی رو بنویسی. من یه تار موی تو رو به همه عالم نمی دم. یه ذره از وقار تو رو با همه عالم عوض نمی کنم. ازت خواهش می کنم هیچ وقت از این فکرا نکن. من محمدم یادت نره.
و اما بعد دوم. لطف کن یه نامه دیگه برام بنویس و بگو که اینا همه بادِ هوا بوده و رفته و بگو که به محمد اعتماد داری و یه چیزای دیگه هم بنویس البته اگه دلت خواست. می دونم که نمی نویسی.
و اما بعد سوم. من برات خیلی احترام قائلم؛ درست، دلم پیشت گروئه؛ اونم درست، ولی نمی تونم اجازه بدم نسبت به من بی اعتماد باشی. به جان عزیز خودت اگه برام نامه ای رو که گفتم ننویسی دیگه برات نامه نمی نویسم.
تصدقت
محمد عصبانی دلشکسته
سارا جان تو رو خدا نامه رو بنویس من اگه برات نامه ننویسم دق می کنم.
تصدقت
همون محمد خودت