سیدعلی معینی
سیدعلی معینی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

دو سالی که به کارآفرینی گذشت :|

صرفا برای خوشگلی :)
صرفا برای خوشگلی :)

خیلی وقت بود ننوشته بودم و الان هم که آخرای سال 99 و با خودم گفتم که بنویسم که در این دو سال چه گذشت.

حدودا دی ماه 97 بود که دفتری کاملا معمولی رو اجاره کردیم تا به صورت جدی شروع به کار کردن روی ایده هامون کنیم . و این در شرایطی بود که تواین سال دلار به صورت ناگهانی 5 برابر شد و بازار داغ استارت آپ ها رو زیر و رو کرد . و خیلی از استارت آپ ها ورشکست و از بین رفتند و بقیه کسب و کار ها روی به استراتژی بقا آورده بودند .

خب در ابتدا 4 نفر بودیم و دفتری رو اجاره کردیم و استارت کار رو زدیم . خب سه ایده کسب و کار بود . که اولی میرزا کاتب برای طراحی سایت و دومی ایجاد پیکج های دمنوش با قابلیت DIY و اخری هم که اسمی براش انتخاب نکردیم در حوزه ساخت آرموتور عروسک استاپ موشن بود .


شروع مشکلات

خب ایده دمنوش که توسط یکی از این چهار نفر شکل گرفته بود و هنوز به مرحله تجاری سازی نرسیده بود . به علت رفتن اون شخص به صورت کامل شکست خورد و تعطیل شد.( البته اشتباه نشه اون شخص یکی از بهترین دوستان بنده بوده و هست ولی ترک گروه به خاطر دلایل شخصی بود)


ایده آرموتور هم که خودم هم نفهمیدم چی شد ولی اون هم کم کم کمرنگ شد و کسی پیگیر این ایده نشد و فراموش شد


و یکی دیگه از اعضا هم رفت :(

و در اوایل سال 98 یک ایده دیگه در حوزه تعمیرات وارد تیم دو نفرمون شد و روی جوانب مختلف اون کار کردیم تا ببینم آیا واقعا جواب می دهد و به سرعت یک mvp از این ایده ساخته شد تا در جامعه امتحان بشه و فیدبک بگیریم که باز خورد های خیلی خوبی گرفتیم. که البته با یکسری مشکلات هم رو به رو شدیم . که در پستی جداگونه به اون میپردازم .


در همین حین ( البته از ابتدا این تفکر رو داشتم که از دوستانم در کسب وکاری که میخوام راه بندازم استفاده کنم ) بود ( سال98) حدود 17 نفر از دوستانم رو در دو ایده ی که داشتم ( میرزا کاتب ، و ایده حوزه تعمیرات) دعوت به همکاری کردم و نتیجه تاسف بار بود . و ضربه سنگینی از لحاظ روحی به من وارد کرد که تا اواخر 98 هضم کردنش برام مشکل بود . یعنی یه جورایی دچار افسردگی بودم. البته نه به خاطر همشون ، بلکه 99% به خاطر یه نفر بود که نمیتونم اسمش رو ببرم البته به این خاطر بود که خیلی برام عزیز بود اون شخص . حال نتیجه چی بود ، نتیجه این بود که همشون یا در ابتدا یا در وسط کار به صورت کاملا بی رحمانه ای رها کردنمون . با خودم که فکر می کردم که ببینم چرا این جوری شد . به چندتا جواب بیشتر نمیرسیدم . اولی این بود که بعضی هاشون بچه بودن و اصن درکی از کار نداشتن . و دومی فکر میکردن کار کردن بازیه و سومی هم انتظار بی جا داشتن مثلا هیچ چیزی نمیدونست و من لطف کردم و بهش چیزایی که بلد بودم رو به صورت رایگان بهش یاد دادم چیز هایی که چندین سال یاد گرفته بودم رو به صورت یک جا و به صورت رایگان . والبته در همون اوایل رها کرد اون بنده خدا و بعد که یک صحبت جدی داشتیم در این رابطه به من گفت تو حقوق نمیدادی به من ، و من در اون لحظه بهت زده شدم از این که یک فردی که هیچی بلد نبود و من داشتم تجربیات چندین سالم رو به صورت رایگان در اختیارش میزاشتم تا به حدی برسه که بتونیم کار کنیم ، از من انتظار حقوق داشت . و من هنوز هم که بهش فکر میکنم عصبانی میشم چون تو ذهنم میخواستم وقتی این کار رو یاد گرفت و تونست کار بکنه بعد از یه مدت شریکش کنم و اینجوری جوابم رو گرفتم :| و چهارمی هیچکدومشون آینده رو ندیدن و نوک بینی خودشون رو دیدن . البته یه سری هم که ایده و آرزو های خودشون رو داشتند که رفتند . و سال 98 به پایان رسید

توییتی که در این رابطه زدم . دلم خیلی پر بوده حالا که دارم دوباره بهش نگاه میکنم
توییتی که در این رابطه زدم . دلم خیلی پر بوده حالا که دارم دوباره بهش نگاه میکنم


و شش ماه اول سال 99 نیز دوباره شخصی باز به من ضربه روحی وارد کرد . عموما ادم ضعیفی نیستم و در بعضی مواقع اصلا رحم سرم نمیشه ولی خوب بعض از اشخاص هستند که ....... البته جمله ای هست که شامل این مورد میشه :

قدرت نه دست هیتلر است و نه تمام کسانی که جنگ به پا می کنند ، قدرت دست کسی است که میفهمد دوستش داری.


بعضی موقع ها واقعا شک میکنم که واقعا نمیدونن دارن ضربه میزنند
بعضی موقع ها واقعا شک میکنم که واقعا نمیدونن دارن ضربه میزنند



خب همچنان نمیشه چیزی گفت و باید سکوت کرد .


و در این مواقع بود که یاد یکی از حرف های ژان بقوسیان افتادم که میگفت اگه میخوای موفق بشی باید روی کارت تمرکز کنی ، و در هر شرایطی کارت رو انجام بدی

و یه حرف مشترک دیگه بین اکثر کارآفرین ها هست که میگن این مسیر سخته و شما تنها میشید ولی برای موفقیت باید ادامه بدین . و سعی نکنید تا هرکسی که از راه رسید و به کار شما علاقه نشون داد بخواید باهاش شریک بشید .


و هم اکنون در حال تمرکز بر روی کارم هستم و میخواهم ایده هام رو رشد و توسعه بدم و روی خودم کار کنم و رشد کنم چون هر قدر که میفهمی ، باز میفهمی که هیچی نمیدونی .

و این پست رو با شعر قیصر امین پور میخوام خاتمه میدم

گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
---
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
---
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
---
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
---
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
---
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
---
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود


پی نوشت اول : حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی :(

پی نوشت دوم: جگر شیر نداری سفر عشق نرو .... کسایی کارآفرین میشن که عاشق این کار باشند .

پی نوشت سوم : به این نتیجه رسیدم کسایی که میخوام به کار بگیرمشون باید سابقه کار داشته باشند تا رفته باشند چند جا تا تجربه کنند کار کردن یعنی چی . تا بفهمند جایی دیگه براشون دعوتنامه نداده و بفهمند که وقتی هواشونو داری وظیفت نیست . و بفهمند پول در آوردن یعنی چی و وقتی بهشون میگی من کنارتم و هواتو دارم تو کار بفهمند ، چون نمیدونند اون بیرون کسی دلش برات نسوخته و کسی برات فرش قرمز پهن نکرده تازه اگه گیر گرگ جماعت نیفتی .

پی نوشت چهارم: یاد بگیرین حال خودتونو خوب کنین ، تجربه ای که به دست آوردم اینه که هیچکس دلش برات نسوخته . و قدیمی ها خوب گفتند که برای کسی بمیر که برات تب کنه . الان که دیگه خم به گوشه ابروشون هم نمیارن برات :( یه متنی خوندم که میگفت اگر بدانید در زمانی که نیستید افراد چه حرف هایی پشت سرتان میزنند ، از تمام دنیا منزجر میشوید .

پی نوشت پنجم : و البته دنیا ارزش اینو نداره که وقتی یکی رو دوسش دارین بهش نگین . چون خیلی زود دیر میشه . وافسوس میخورید که چرا نگفتم


سیدعلی معینی
اسفند ماه 1399


کار آفرینیسال 99تجربیات کار آفرینیزندگی یک کار آفرینتیم
جوانی که در تلاش است سختی های این برهه زمانی را پشت سر بگذارد و تبدیل به کارآفرین شود:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید