جلال غربزدگی را ام الامراض جامعه ایران میدید
معمولا وقتی روشنفکری در ایران را تصور میکنیم؛ گروهی را به یاد میآوریم که از فرهنگ، دین و سنت خود زده شدند و راه دیگری را پیش گرفتند. این تیپ از روشنفکران عقاید دینی را یک سر خرافات میدانستند و مردم را به طرق مختلف تحقیر میکردند. اما در این یک پدیده شایع هم میان روشنفکران وجود داشت و آن توبه بود. روشنفکران باسواد، دنیادیده، خوشفکر و بصیری همچون فردید، جلال و بعدها شهید آوینی از جمله کسانی بودند که پس از یک دوره غربزدگی و بیدینی، توانستند به نسبتی بین خود و دین دست پیدا کنند. جلال، یک روشنفکر تودهای رسید به جایی که خود را خسی در سرزمین وحی دید و از مهمترین بیماری اجتماعی ایران در یک سده اخیر، با جلال و شکوه پرده برداشت. غربزدگی یک اپیدمی شوم است که امروز گویی در ژنتیک مردم ایران جا خوش کرده. ممکن است این غربزدگی جای خود را به غربگرایی بدهد و اندکی خفیفتر بشود اما حب تمدن غرب به این سادگی از دل بخش عظیمی از مردم خارج نمیشود.
این حب رأس تمام مرائض جامعه ماست. تا این گرایش قدرتمند وجود داشته باشد، مشکل تعارض بین سنت و مدرنیسم حل نمیشود و این دوگانه، یکی از موانعی است که بر سر راه توسعه در ایران قرار گرفته است. توسعه در ایران بلاتکلیف است چون نسبتش با امروزِ غرب و دیروزِ ایران معین نیست. تا ما ندانیم از سنت مان چه میخواهیم و از غرب چه میخواهیم، نمیتوانیم به یک توسعه متوازن دست یابیم. در نتیجه دعوا میشود بین طیفی که از سنت همهاش را میخواهد و طیفی که از غرب، همهاش را. برای کشوری که استقلال فرهنگی و هویتی برایش موضوعیت ندارد هرگز چنین چالشی پدید نمیآید. اما در ایران همانگونه که علاقه به غرب با شدت متغیر وجود دارد، گرایش به سنت و فرهنگ بومی هم با کم و زیاد، مشهود است.
این بلاتکلیفی نظری با ایده الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت قابل حل است؛ اما این ایده در بدنه مسئولین و مردم تسری پیدا نکرده است. جالب آنجاست که عدم توسعه خود به فاصله ما از کشورهای توسعهیافته و حتی در مواردی کشورهای در حال توسعه میافزاید و همین مسئله، باعث تعمیق غربزدگی خواهد شد. کسی که چند دهه پیش این بیماری خانمانبرانداز را تشخیص داد، ریشههایش را مشفقانه تشریح کرد و بر ضرورت درمان آن تأکید ورزید، روشنفکری است که به ریشههای خود بازگشت. نه به ریشههای غلط خود، به ریشههایی که فاصله گرفتن از آنها برپایه عقل و منطق نبود.
رهبر انقلاب در مورد این جنبه از شخصیت جلال میگویند: «در روزگارى که من او را شناختم به هیچ وجه ضد مذهب نبود بماند که گرایش هم به مذهب داشت. بلکه از اسلام و بعضى از نمودارهاى برجسته آن به عنوان سنتهاى عمیق و اصیل جامعهاش دفاع هم مىکرد. اگرچه به اسلام به چشم یک ایدئولوژى که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد نمىنگریست اما هیچ ایدئولوژى و مکتب فلسفى شناخته شدهاى را هم به این صورت جایگزین آن نمىکرد. تربیت مذهبى عمیق خانوادگىاش موجب شده بود که اسلام را گرچه به صورت یک باور کلى و مجرد همیشه حفظ کند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبى باقى بماند».
دین ریشهای بود که جلال روشنفکرانه به آن برگشت، نه از روی تعصب. پس از این بازگشت بود که تازه گوهر تفکر جلال شکوفا شد.
روزنامه رسالت