ابراهیم فیاض در گفتوگو با«آرمان ملی»
گفتمان انقلاب اسلامی در رقابت با گفتمانهای رقیب به چه میزان به اهداف خود رسیده است؟ مبانی گفتمان انقلابی چه بوده و امروز در چه وضعیتی قرار دارد؟ آیا گفتمان انقلاب اسلامی از نظر تئوری قدرت بازتولید خود را دارد؟
«آرمان ملی» برای پاسخ به این سوالات با دکتر ابراهیم فیاض، جامعهشناس گفتوگو کرده است. فیاض معتقد است: «امروز در تحولات جهانی سوژهمحوری و ذهنمحوری جای خود را به بیناذهنیت داده است. مفاهیم مبنایی و کلیدی گذشته که اغلب بهصورت فردی و با محوریت انسان شکل گرفته بود امروز جای خود را به ذهن و شعور مشترک داده است. در گذشته «خرد نقاد خودبنیاد» وجود داشت و سوژه بهتنهایی درباره جهان میاندیشید. به همین دلیل نیز عباراتی مانند «من میاندیشم پس هستم» عنوان میشد. این در حالی است که با تبدیل محوریت انسان به مردم بهجای اینکه عنوان شود «من میاندیشم پس هستم» باید گفت «ما میاندیشیم پس هستیم». امروز موسیقی و تصویر مهمترین ابزار ارتباطات جهانی هستند. این ابزار نیز گفتمان مورد توجه در گذشته را به دیالوگ تبدیل کرده است». در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
*نزاع گفتمان انقلاب اسلامی با گفتمانهای رقیب در عرصه جهانی باعث عدم بازتولید گفتمان انقلاب اسلامی شده است؟
واقعیت این است که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم وارد انقلاب پارادایمی شدهایم و با بالا رفتن سطح علمی در دانشجویان، می بینیم که کتابهای کلاسیک خوانده نشده کتابهای هگل و کانت و..... بیشتر خوانده میشود و من شخصا از نزدیک شاهد این رخدادها هستم. هر چه ساختارهای تئوریک جهانی بیشتر وارد جامعه ما میشوند جمهوری اسلامی نیز به عنوان یک ساختار که در پشت صحنه یک نوع ساختار تئوریک دارد، ساختار تئوریک خودش را در یک نوع رقابت میبیند به میزانی که ساختارهای تئوریک به پیش میروند ساختاری مثل جمهوری اسلامی هم که در یک رقابت قرار دارد به پیش میرود. به تعبیر پست مدرنیستها اگر جنگ گفتمانی پیش آید و گفتمانی قوی شود گفتمان رقیبش هم قویتر خواهد شد. یعنی اگر گفتمان جمهوری اسلامی در حال باز تولید است. گفتمان رقیبش هم قویتر خواهد شد. پس یکی از کارهای ما این است که آتش بیار معرکهای این چارچوبهای دونگاه تئوریک باشیم. از سوی دیگر وقایع یک سری مبانی تئوریک دارند که ممکن است گفته نشود و استخراج نشده باشد. به عنوان مثال بحث مرگ مولف یک بحث روش شناسی مهم است. ممکن است فردی در تاریخی کاری کرده باشد، این بحث به طور انضمامی و بدون هیچ گونه انتزاعی در نظرش بوده ولی توانسته باشد آن را بیان کند. این وقایع هستند که تئوریها را میسازند؛ یعنی برای آنکه یک واقعه پشتوانه نظری داشته باشد، لزومی ندارد که آن مبحث به طور تفصیلی بیان شده باشد و یا حتی به طور تفصیلی در ذهن عمل کننده بوده باشد؛ بلکه میتواند از یک بصیرت پیشینی و علم حضوری فرد، که لزوما به حصول نرسیده است برخاسته باشد. نکته دیگر اینکه مبنای اساسی فقاهت ما یک جمله بیشتر نیست و آن حفظ نظام اجتماعی است. این اصل به اصطلاح فقهیاش مهمترین و حاکمترین اصل فقهی ماست. به همین دلیل نیز عنوان میشود اگر کسی آمد و شمشیری گرفت و ترس و ناامنی در جامعه ایجاد کرد باید بدترین و اشد مجازات را متحمل شود. حتی اگر به کشورهای همسایه فرار کند با جنگ و تهدید جنگی هم که شده باید او را برگرداند تا دیگر کسی زندگی و امنیت مردم را مختل نکند.
*این رویکرد باعث نخواهد شد گفتمان قدرت به روز شدن و بازتولید خود را از دست بدهد؟
اگر یک حکم زندگی مردم را مختل کند و بخواهد نظام اجتماعی را برهم زند باید آن حکم کنار رود. این فقط نه در مورد احکام ثانویه بلکه درباره حکم اولیه هم است. حضرت امام با طرح بحث مصلحت در اواخر عمرشان قائل به این بودند که مصلحت به اصل اولیه بر احکام مقدم است نه به اصل ثانویه که فقهایی در قم مطرح میکردند. مساله مصلحت هم باید خیلی جدی نگریسته شود. مثلا هنگامی که مردم موافق آقای بازرگان بودند، امام(ره) علیرغم میلشان این انتخاب را پذیرفت. حتی بعد از فوت امام این بحث مطرح شد که حق انحلال مجلس را به رهبری بدهند که حضرت آیت الله خامنهای با نامهای مخالفت خود را با این قضیه اعلام نمود. این مطلب ریشه در مبنای فقاهتی ما دارد. حتی فقیه از منظر ولایت مطلقه در رابطه با نقض قوانین اولیه اسلامی آزاد است تا برای منافع مردم قوانین اولیه را نقض کند. در طول تاریخ نیز هرگاه مسئلهای پیش آمد که چارچوبها به هم ریخته میشد مثل فتوای میرزای شیرازی در قضیه تنباکو، دیگر به بحث این که تنباکو مطرح نبود و بلکه این موضوع مستقیما مرتبط با بحث حفظ نظام اجتماعی میشود. ما اسم این را اصلاح میگذاریم. هر گاه اصلاحطلبی به وجود میآید بلافاصله انتقاد نسبت به وضعیت موجود هم پدید میآید. از سوی دیگر ما قبول داریم که زندگی مردم و حفظ نظام اجتماعی بنیادیترین اصل است. جمهوریت به این معنا در بطن اسلام است و حاکم بر کل احکام اسلامی است. چون حاکمترین و واردترین اصل در جامعه همین است و حکومت بر این اساس بنا میشود. پس جمهوریت و اسلامیت این طور به هم ربط پیدا میکنند و پیوند میخورند و به همین دلیل زندگی مردم برای ما اصل است. به همین دلیل ارضای غرایز به طور مشروع، یکی از مهمترین بنیادهای ماست. این ارضای مشروع غرایز که در فقاهت ما با مسیحیت یا یهودیت یا فقاهت اهل سنت بسیار متفاوت است، خود به خود یک نوع ساختار هنجاری به قانونی برای حکومت ترسیم میکند.
*به هر حال در کشورهای امروز جهان قانون فصلالخطاب است. آیا قرار گرفتن هنجار به جای قانون جامعه را به سمت ایدئولوژی و درجا زدن سیاسی و فکری پیش نمیبرد؟
جامعه اسلامی سیستم عرفی دارد. در کلام به عرف فطرت میگویند معادل فطرت در فقه میشود عرف.
در جامعه ای که جامعه اسلامی است میدانیم که اگر غرایز مشروع ارضا بشوند و حفظ نظام اجتماعی بر همان اساس بنا شود، خود به خود معنویت ایجاد میشود. ما معنویت را در ارضای مشروع غرایز میدانیم و نظام اجتماعی را با هنجار حفظ میکنیم و نه با قانون در چنین جامعهای یک سوپر استراکچر یا فراساختار ایجاد میشود. فراساختار تمام تضادهای ساختاری جامعه اسلامی را از بین میبرد. ارضای غرایز به صورت مشروع یک نوع آرامش در جامعه به وجود میآورد که این آرامش دیگر مانع انحطاط ساختاری میشود،. سوپراستراکچر جامعه را پویا میکند و آن را به پیش میبرد و از فساد هم جلوگیری میکند. با این ساختارها چرخهای به وجود میآید که تضادها به جای اینکه به تضادهای فلسفی تبدیل شوند و بعد یکدیگر را محکوم کنند در یک کلیت هماهنگ قرار میگیرند.
*آیا این اتفاق در عمل هم رخ داده و یا تنها در حد تئوری و نظریه پردازی است؟
پیشرفت جزو بنیادهای اسلامی است. زندگی مردم بر اساس پویایی است. هر چه غریزه بیشتر ارضا شود معنویت بیشتر میشود و آن ساختار پیشرفت را میتوان بدون پدید آمدن مشکلی به وجود آورد و ما پیشرفتهای غربی که غالبا بر مبنای تضاد پیدا میشود و نتیجهاش هم جنگهاست را نخواهیم داشت. مثلا دولت آمریکا برای تامین هزینه تامین اجتماعیاش باید سلاح تولید کند تا با فروش آن و بهرهگیری از مالیاتش بتواند اقشار متوسط و پایین را تامین کند. در این سیستم فقیر، فقیرتر میشود و غنی غنیتر. یعنی ساختار تئوریک اینها مبتنی بر فقر جهانی است و گرنه سلاح تولید نمیشود. هند هم همین ساختار را ادامه داده که فاصله فقیر و غنی در آنجا هم بسیار زیاد شده است. این اتفاق در چین هم در حال وقوع است. البته من هم معتقدم ما از مبانی تئوریکی که عرض کردم تا حدودی فاصله گرفتهایم و جامعه امروز ایران در وضعیت دیگری قرار دارد. امروز در تحولات جهانی سوژهمحوری و ذهنمحوری جای خود را به بیناذهنیت داده است. مفاهیم مبنایی و کلیدی گذشته که اغلب بهصورت فردی و با محوریت انسان شکل گرفته بود امروز جای خود را به ذهن و شعور مشترک داده است. در گذشته «خرد نقاد خودبنیاد» وجود داشت و سوژه بهتنهایی درباره جهان میاندیشید. به همین دلیل نیز عباراتی مانند «من میاندیشم پس هستم» عنوان میشد. این در حالی است که با تبدیل محوریت انسان به مردم بهجای اینکه عنوان شود «من میاندیشم پس هستم» باید گفت «ما میاندیشیم پس هستیم». امروز موسیقی و تصویر مهمترین ابزار ارتباطات جهانی هستند. این ابزار نیز گفتمان مورد توجه در گذشته را به دیالوگ تبدیل کرده است. این نیز تغییر جدی دیگری بوده که بهواسطه تحولات جهانی رخ داده است. گفتمان در قدرت تعریف میشود در حالی که دیالوگ خارج از قدرت است و بین مردم جریان پیدا میکند. نکته دیگر اینکه ما با یک انقلاب پارادایمی در علوم انسانی مواجه هستیم و «علوم انسانی» جای خود را به «علوم مردمی» داده است.
از سوی دیگر «جامعه» نیز جای خود را به «اجتماع» داده است. در نتیجه هنگامی که نقش محوری انسان در جامعه در دوران مدرنیته به مردم تبدیل میشود و جامعه نیز به اجتماع تبدیل میشود مردم بهواسطه تاریخ اجتماعی خود دوباره به سنتها گرایش پیدا میکنند و سنتهای گذشته دوباره زنده میشود. این بازگشت به سنتها در جامعه ایران هم مشاهده میشود. نام این تغییر پارادایمی ویرانگری نیست و بلکه نوعی رویکرد متعارض با وضعیت موجود و پارادایم مدرنیته است.