علی مهدیان؛ استاد حوزه و دانشگاه
فروپاشی یکی از روشهای برداشتن قدرتها از پیش پای تمدن غرب است. بعد از جنگ جهانی اول فروپاشی عثمانی یکی از روشهای ظاهرا موفق غرب در این جهت بود. عثمانی مراحلی را طی کرد و تا پیش از آن به «مرد بیمار» اروپا تبدیل شده بود. این تعبیری بود که در سال ۱۸۵۳ توسط تزار روس نیکلای اول برای توصیف امپراتوری عثمانی برای سفیر انگلیس در کشورش استفاده شد. این بیماری دو بعد و دو ضلع جدی داشت؛ یکی اقتصادی و دوم فرهنگی. بعد اقتصادی توسط تجار و شرکتهای غربی دنبال میشد و بعد فرهنگی نیز با همان ابزارهای آن دوران و البته جریان روشنفکری منفعل در داخل پی گرفته میشد. هویت ملی عثمانی نیز البته آنچنان مستحکم نشده بود که بتواند دوام بیاورد. فروپاشی دیگر در شوروی رقم خورد. غرب مادی باز با دو بازوی فشار اقتصادی و تبلیغات و کار رسانهای زمینه فروپاشی شوروی را فراهم کرد. آن بخشهایی از شوروی که این هویت ملی درشان کمرنگ بود و به زور جریان کمونیستی به هم متصل شده بودند جدا شدند. اما بعد از نابودی و اعلام شکست، کمونیسم روسیه تبدیل به یک قدرت درجه چندم در دنیا نشد. عناصر قدرت اقتصادی و نظامی باقی ماند و البته شکلگیری دستگاه حاکمیت مقتدر نیز در این جهت مؤثر بود. اما هر چه بود در برههای از تاریخ، غرب احساس اقتدار کرد. گفتمان جامعه جهانی با محوریت آمریکا و سپس شکلگیری اتحادیه اروپا بروز و ظهور طرح انسجامبخشی مدرن در دنیا بود. به مرور که قدرت اسلام در خاورمیانه شکل گرفت و جریان اسلام انقلابی و بیداری اسلامی گسترش مییافت، تحقق جریانهای وحدتشکن دینی با هویتهای جهادی و حاکمیتی میتوانست در شکستن قدرت در حال گسترش اسلامی مؤثر باشد.
دولت - ملتسازی مدرن یک رشته مهم برای راهبری دنیا توسط دنیای غرب بود؛ برای آنکه فروپاشیها را مدیریت کنند.
توجه به اغتشاشات ایران از این زاویه بسیار حیاتی است. کردها سالها بود در غرب ایران مشغول فعالیت فرهنگی و نظامی و تشکیلاتی بودند. دروغ پدر مهسا میتوانست مددرساننده به آنها باشد. در شرق نیز ماجرای عبدالحمید و اعوان و انصارش میتوانست به این فرایند کمک کند. شهرهای شمالی و جنوبی نیز به شکل دیگر میتوانستند در این جهت پیش بروند. مشکل اصلی، حکومت نبود بلکه هویت ایرانی بود؛ هویت قیامکرده و برخاسته که بنا داشت بهدست خود و بدون آویزان شدن به قدرتها و با فکر و نرمافزار سیاسی معنوی جدید به نام مردمسالاری دینی رشد کند. فشارهای اقتصادی از بیرون بهعلاوه تبلیغات و فشار رسانهای با ابزارهای جدید در داخل و با کمک جریان منفعل غربگرای درون ایران میتوانست ایران را از چند جهت به یک مرد بیمار تبدیل کند و سپس به سمت فروپاشی سوق دهد. به همین دلیل اغتشاشات در ایران نیازی به یک افق روشن نداشت و دلقکی مثل رضا پهلوی برایش مناسبتر بود. هر چه ایرانیها بیشتر ناامید و منفعل میشدند و هر چه اقتدار حکومت مرکزی بیشتر به هم میخورد فروپاشی سادهتر بود. ماجرای کشف حجاب را هم باید درست دید. احساس ناامیدی و بیهویتی در ایران به فروپاشی این هویت بیشتر کمک میکرد. یکپارچگی ایران با از بین رفتن قدرت حاکمیت و عناصر استقلالبخش و هویتیاش شدنی بود. اگر ایرانیها دیگر عنصر هویتبخشی را در خود احساس نکنند با سرعت زیاد بیماری بر آنها غلبه میکند و نابود میشوند. صلوات پهلوی و «رضاشاه روحت شاد» ته دل همه ایرانیها را حتی کسانی که فریادش میزدند خالی میکرد. چون ولو برای رو کم کنی خوب بود اما هویتکش بود. جنگ امروز برای حفظ عناصر هویتی امروز یک جنگ جدی و بیبازگشت است. حفظ اقتدار مردمسالاری دینی، حفظ دین، حفظ هویت تاریخی تمدنساز ایرانی، تقابل با زورگویان عالم و مفاهیم بنیادین بسیاری که در دست داریم اگر به هر بهانهای از دست برود فروپاشی و شق عصای مومنین رخ خواهد داد. جالب است که حتی شعار وحدتگرایی و ولاء طرفینی و امثالهم وقتی براساس تقویت عناصر هویتی دنبال نشود یعنی با نگاهی جزئی یا سطحی و یا خیالی انتزاعی پی گرفته شود میتواند مدد به طرح فروپاشی دهد. راهحل فقط و فقط، جدیکردن دو عنصر «امید» و «ایمان» است؛ امید از سر ایمان و ایمان در پی امید. این دو یکی هویت را و دیگری مسیر پیشرفت را یادآوری میکند. این نه یک طرح اجرایی و نه حتی یک راهبرد بلکه امری عمیقتر و اساسیتر است وقتی فشار بر یک هویت توحیدی و سالک زیاد میشود و او در تقابل با ابتلائات ناشی از دوست و دشمن قرار میگیرد. گفتمان ایمان و امید که ترجمه انالله و اناالیه راجعون است باید فراگیر شود. توجه به هویت و توجه به مسیر.