مهدی جمشیدی
[یکم]. مناظرۀ شب گذشته، یک موقعیت چالشی برای پزشکیان بود که برای گریختن از آن، چارهای جز در پیش گرفتن مسیر «عوامزدگی» نداشت. او بر روی استعداد «بازیگری» و «هوچیگری»اش حساب باز کرده بود و همۀ این ناهنر را نیز بهکار گرفت تا در مقابل جلیلی، قافیه را نبازد. یک غول فکری و میدانی همچون جلیلی در برابر او نشسته بود که از کلیات تا جزئیات را رصد کرده و با دقت فراوان، راهحلها را یافته است. در معرکۀ مواجهه با چنین شخصی، چه میتوان کرد جز شارلاتانیسم انتخاباتی. باید همۀ شگردهای مواجهۀ «کوچهبازاری» را بهکار گرفت و «کولیگری» کرد تا عوام، فریفته شوند. و البته برای مخاطب، بسیار عجیب است که چگونه «نامزد ریاستجمهوری»، اینقدر سخیف و مبتذل و دَمدستی سخن میگوید و با علم و منطق و عقلانیّت، بیگانه است. گویا در خیابان، با کسی درگیر شده و برای اینکه مغلوب نشود، باید هرچه که میتواند جوسازی و غوغاسالاری کند تا مردم، جانب او را بگیرند. وی بیادبانه، بارها و بارها، سخنان جلیلی را قطع کرد و کوشید با بیان حرفهای نامرتبط و غلط، مجال ندهد که منطق جلیلی در ذهن مخاطب بنشیند. او به دنبال ایجاد «اختلال» بود و نه طرح «اشکال». او میخواست سخن جلیلی، تثبیت نشود و برای این کار، کلام وی را قطع میکرد تا گزارههای بههممتصلِ جلیلی، بریدهبریده شوند. از نهجالبلاغه خواند اما خودش و نامنطقش، فرسنگها با چهارچوبهای آن فاصله داشتند.
[دوّم]. پزشکیان، سادهترین و ابتداییترین سخنان را دربارۀ مدیریت گفت که در کتابهای «مدیریتِ مقدماتی» نگاشته شدهاند؛ و البته سعی کرد با گفتن معادل فرنگیِ اصطلاحات مدیریتی، نشان بدهد که بسیار میداند! اما نه سخنش عمق داشت و نه اصطلاحاتی که گفت، کاربردِ بهجا داشتند. باید حیرت کرد از درک نازل وی از مفاهیم علم مدیریت. و شگفتی بیشتر اینکه فهم ناچیز و سطحی خودش را به حالتی عرضه میکرد که گویا نکات و دقایقی را میگوید که در هیچ دکانی نیست و او، تازه به آنها دست یافته است. آنچنان سطحی و بیرمق است که حتی نمیفهمد که در «پوسته» و «مقدمات»، متوقف مانده است. گفتههای وی، شاید بهسختی و با تسامح، ارزش ارائه در کلاسهای کاردانی را داشته باشد، اما بدیهی است که با چنین سطح تفکری، هرگز نمیتواند تدبیر کلان و گسترده را به دست بگیرد. گفتههای پزشکیان دربارۀ مبنا و منطق حکمرانی، علم نیست؛ او هیچ درکی از منطق حلمسأله در جهان انسانی و اجتماعی ندارد؛ او نه اقتصاد میداند و نه سیاست و نه فرهنگ. او یک جراح قلب است و نه بیشتر. او میخواهد همانند رأیهای ناآگاهانهاش در مجلس، تدبیر را به دیگران بسپارد و هفتهای دو بار، عمل جراحی قلب انجام بدهد! بهراستی، آیا حکمرانی در جهان آشفتۀ کنونی، اینگونه است؟!
[سوّم]. پزشکیان، هم «عوامفریب» است و هم «عوامزده». او نهفقط به زبان عوام، «سخن» میگوید بلکه حتی عوامانه، «فکر» میکند. منطقِ ذهنی او، همین اندازه، سست و بیپایه و بیمقدار است. قدرت تجزیهوتحلیل ندارد و نمیتواند ریشهیابی و موشکافی کند؛ مانند یک رهگذرِ خیابانیِ بیخبر، به پیچیدهترین مسألههای حاکمیّتی مینگرد و سخیفترین و مبتذلترین روایتها را از آنها میپروراند. البته با گستاخی تمام، از علم و تجربه و عقلانیّت و کارشناسی نیز سخن میگوید تا مخاطبی که نمیفهمد، همچنان نفهمد که او نمیفهمد. مسأله نیز عبارت است از همین ایجاد اختلال در فهم مخاطب. او میخواهد حقیقت، در پرده بماند و آشکار نشود. حقیقت این است که پزشکیان، هم «ادبیاتِ عوامزده» دارد و هم «تفکرِ عوامزده»، و این دوّمی، بسیار خطرناکتر و تأسفبرانگیزتر است. اگر چنین کسی به ریاستجمهوری دست یابد، در اثر درک ناچیزِ خود از مسألههای پیچیده، ایران را با چالشها و حتی بحرانهای بزرگی مواجه خواهد کرد و چهبسا در میانۀ راه، از این منزلت کنار گذاشته شود. آری، میان «مردمگرایی» و «عوامزدگی»، تفاوت وجود دارد؛ در میان عامۀ مردم بودن و جانب مردم را گرفتن و درد آنها را شناختن، یک سخن است و عوامفریبی و ذهن و فکر و شعور مردم را به بازی گرفتن و کولیگری سیاسی، سخن دیگر. مردمگرای حقیقی، جلیلی است که در طول دهۀ گذشته، به میان مردم رفته و از نزدیک، مسألهها و دغدغهها را دیده و شناخته. مردمگرایی، به معنی کاربستِ ادبیاتِ کوچهبازاری و مبتذل در گفتگوی سیاسی نیست، بلکه سیاستمدار مردمی، کسی است که واقعیّتهای زندگیِ مردم را درک کرده و با آنها، همدل شده است؛ چه اینکه مولانا گفته است: «همدلی از همزبانی بهترست».