روایت بازجویی مدینه، زنی ٢٤ساله که ادمین کانال داعش در ایران بود
«مار و پله»، روایت زندگی ادمین کانال داعش در ایران است؛ کتابی نوشته فائقهسادات میرصمدی که توسط انتشارات شهیدکاظمی چاپ شده. تمام کتاب مستند است به روایتهای بازجویی و اعترافاتی که این زن نوشته؛ زنی به نام «مدینه»، ٢٤ساله که ادمین کانال داعش در ایران بوده. او مادر دو بچه است که راهی افغانستان میشود و از آنجا به داعش میپیوندد. مدینه با اینکه شوهر دارد (عبدالمالک)، بهخاطر تبلیغات داعش، او را رها میکند و همراه پسرداییاش (حسن) به زمینهای تحت اشغال داعش میرود. آنجا هم بلافاصله با حسن ازدواج میکند؛ با اینکه هنوز از شوهر قبلی طلاق نگرفته! این زن ریزنقش و کوتاهقامت، موبهمو در گفتوگو با بازجو، از عقاید و افکار و تبلیغات داعش میگوید و همهچیز را فاش میکند؛ هرچند حین بازجویی متوجه میشود نیروهای اطلاعاتی در ایران، بسیاری از قضایا رو زودتر از او کشف کردهاند. آنچه در ادامه میخوانید، بخشهایی از اعترافات مدینه است به گزینش «شهروند».
به جهنم که بچهات مریض است!
مدینه: طبق قوانین داعش، زنها به هیچ وجه حق نداشتن بدون محارم مرد از خونه خارج بشن. کسی که محارمش به جنگ رفته یا کشته شده، باید اونقدر در خونه بمونه که بپوسه! اینقدر شرایط رو برای زن تنها سخت میکردن که مجبور بشه بالاخره با مردی ازدواج کنه وگرنه هیچ کاری نمیتونست بکنه. بیوهها باید با برادرهاشون زندگی میکردن یا با مرد دیگهای ازدواج میکردن. بیشتر زنها برای جهاد، هجرت کرده بودن. وقتی حسن (شوهر دومش) جنگ بود، اگر چیزی برای بچهها لازم داشتم به هیچوجه اجازه خروج از خونه رو نداشتم. ٢تا بچه داشتم، ممکن بود نصفهشب مریض بشن، میگفتن: «مریض شده؟ به جهنم! اجازه نداری پات رو از خونه بذاری بیرون.»
بازجو: الان که اینجا نشستی این حرفها رو میزنی. تا وقتی اونجا بودی، خیلی هم خوب بود که!
مدینه: نه به جان بچههام. چند روز بعد از اینکه ساکن شدیم، نارضایتی من شروع شد. شما نمیتونید تصور کنید زندگی با قوانینی که داعش وضع کرده بود چقدر سخت بود. در سرزمین خلافت، برخلاف اسلام، با زن مثل کنیز و برده رفتار میکنند. زن، ارزشی ندارد. در ایران، من با شوهرم مشکل داشتم، ولی آزاد بودم.
بازجو: اگر از شما میخواستند تو ایران کسی رو بکشی، این کار میکردی؟
مدینه: آره. خب شیعه رو دشمن میدونستم. مثلا اگر چهار پنج نفر بودیم، یا یه تیم داشتم، ممکن بود حتی تو حرم بمب بگذارم. میدونید وقتی آدم مسیر رو حق بدونه، هر کاری براش میکنه، دیگه جون آدمیزاد که ارزشی نداره. در این حد مغز ما رو شستوشو میدادن.
حاضر بودم ایرانیها را بکشم!
بازجو: خانم مدینه، شما برای کاری اومدی ایران!
مدینه: خب بله.
بازجو: چه کاری؟
مدینه: مدرسه خدیجه (دخترش) و دوا درمون خودم.
بازجو: منظورم مأموریته. برای چه مأموریتی اومدی؟
مدینه: اونها هم به من میگن جاسوس، شما هم میگین. من از چند طرف باید تهمت بشنوم؟
بازجو: وقتی یهتنه میخوای به چند جا ضربه بزنی، ممکنه از چند جا هم بخوری! گِله و شکایت هم نداره. اینجا عبدالمالک (شوهرت) رو رها کردی، خانوادهت رو سر کار گذاشتی و رفتی افغانستان. رفتی اونجا و خوشت نیومده و اونها رو به بهانه مریضی، گول زدی و اومدی ایران. خانم مدینه! تو همه رو اذیت کردی.
مدینه: نه، واقعا مریض بودم. دکترها خودشون گفتن برای درمان باید بری جلالآباد. تا اون روز نمیدونستم ممکنه کسی رو برای درمان بفرستن جلالآباد. وقتی اینو شنیدم خیلی خوشحال شدم که بهانه فرار جور شد. خیلی سخت بود، ولی بالاخره حسن رو راضی کردم. این سفر تنها فرصت من برای فرار از اون جهنم بود. تو دلم میگفتم احتمال داره موفق نشوم. ولی حداقل یکبار امتحان میکنم.
بازجو: خوب بلدی نقش بازی کنی!
مدینه: مجبور بودم. حتی اگر همونجا میمردم، نمیگذاشتن برگردم.
بازجو: چرا؟
مدینه: چون اونها عقیده دارن کسی که از اونجا خارج بشه، از دارالأسلام رفته دارالکفر. تفکیرش میکردن و کافر میدونستن.
بازجو: کجا دارالکفره؟
مدینه: ایران رو دارالکفر میدونن. اگه من برمیگشتم ایران، کافر محسوب میشدم.
فکر میکردم مرا شکنجه کنید
مدینه: من واقعا از داعش میترسیدم. میدونین آخه، طرز محاکمه کردن اونها رو دیدم. متهم رو مینشونن و از اول بهش میگن که تکفیر شده. کسی که تکفیر شده، گردن میزنن. زن و مردی رو به اتهام زنا گرفته بودن. زن رو سنگسار کردن و مرد رو گردن زدن. کلیپش هست. هیچکس جرأت نداره حرف بزنه یا اعتراض کنه وگرنه گردن خودش هم میزدن. چون زنها حق نداشتن از خونه بیرون بیان، کلیپهاش رو میدیدم.
بازجو: تو که خانم هستی چطور از دیدن این فیلمها نمیترسیدی؟
مدینه: داعش از نظر اعتقادی، روی فکر آدمها کار میکنه. اینقدر درباره خدا و گناه و ثواب و اجرای حدود الهی حرف میزنه که کسی از اجرای حکم بدش نمیآد. من لذت میبردم وقتی این کلیپها رو میدیدم!
بازجو: شما که این کارها رو میپسندی و خوشحال بودی، چرا از داعش بدت میاومد؟
مدینه: از دروغهاش. ظاهرا حکم خدا بود، ولی در باطن دلخواه خودشونرو انجام میدادن که مردم بترسن. من از برگشتن به سرزمین داعش خیلی میترسیدم. از شما هم خیلی میترسیدم.
بازجو: الان نمیترسی؟
مدینه: اولش که دستگیر شدم، ترسم بیشتر بود. فکر میکردم تا منو دستگیر کنین، شکنجه میکنین و میزنین. ولی شما اینجا خیلی چیزها به من دادین. میدونین، اینجا برای من خیلی بهتر از بیرونه. چون جاسوسهای داعش بالاخره منو پیدا میکنن و میکشن. وقتی حسن از برگشتن من و ترسوندن از مأمورهای اطلاعاتی، ناامید شد، تهدید کرد که خودش آدم میفرسته که سر منو ببرن!
وقتی دروغها لو میرود...
بازجو: شما در تمام مدتی که اونجا بودی، سیمکارتت روشن بوده. منعی هم برای موبایل نداشتی.
مدینه: داشتم به خدا. من گوشی رو روشن میکردم، ولی چندبار من و حسن رو دعوا کردن بهخاطر داشتن موبایل.
بازجو: مدینه، دروغ نگو! شما توی گروههای تلگرام فعال بودین. با همون آیدیهای قبلی. «مجاهد بلوچ» و «غریب فقیر» رو همه میشناختن. چرا الان راستش رو نمیگی. من میدونم تا آخرین روزهای قبل از فرار، تو گروهها فعال بودی.
مدینه: خب شما که همهچیز رو میدونید، خودتون بنویسید، من میخونم و امضا میکنم.
بازجو: خانم! شما ما رو چی فرض کردی؟ ما تمام موازین شرعی و قانونی رو رعایت میکنیم، رفقای شما این همه برامون شبنامه و جزوه درمیآرن؛ از تهمت شکنجه فیزیکی بگیر تا شکنجههای روحی و روانی و غیراخلاقی. شما ٤٠روزه که اینجا هستی، یک کلمه بیحرمتی از ما شنیدی؟
مدینه: نه به خدا.
بازجو: کسی یه تلنگر به شما زده؟
مدینه: نه والله.
بازجو: خب خانم مدینه، درست بگو ببینم ماجرای سیمکارتت چی بود؟
مدینه: راستش ما ادمین بودیم و گروهها رو اداره میکردیم. ولی خودم باورم نمیشد اطلاعات ایران اینقدر قوی باشه و بتونه منو بدون اوراق هویتی و آدرس و نشانی پیدا کنه. راستشو بگم من که ادمین کانال داعش بودم، خیلی از مطالب رو حتی درباره دین باور نمیکردم.
بازجو: چطور باور نداشتی و منتشر میکردی؟
مدینه: فقط بهخاطر لج و لجبازی.
بازجو: با کی؟
مدینه: با شیعهها. تعصب کور داشتم.
تبلیغات دروغ داعش
بازجو: چرا از ایران رفتی؟
وقتی ایران بودم، مدتی قبل از اینکه برم افغانستان، توی گروهها و و کانالهای داعش، مطالبی درباره «توحید و جهاد» خوندم. گروهی که عقاید سلفی داشتن و ٢٥نفرشون هم اعدام شدن. داعش درباره این ماجرا خیلی تبلیغات کرد و جمهوری اسلامی رو محکوم میکرد که چرا اینها اعدام شدن. رسانههای داعش میگفتن حکومت ایران جوونها رو فقط به جرم سنی بودن، میکشن. این حرفها روی من خیلی تأثیر گذاشت. ولی از وقتی شماها رو دیدم فهمیدم دروغ میگفتن و اونها مجرم بودن. یکی دو روز قبل از اینکه از اونجا فرار کنم، یه زن و شوهر از راه رسیدن که تازه با هم ازدواج کرده بودن. جوون نبودن و ازدواج دومشون بود. زن، یه بچه، مرد هم دو تا بچه داشت که رها کرده بودن و با هم اومده بودن افغانستان. میگفتن برای جهاد اومدن، ولی یکی به من گفت که شوهر این زن رو میشناسه. تو مریوان خیلیها دنبال این مرد بودن، بدهکار بوده و چک برگشتی زیاد داشته. میگفت مطمئنه که بهخاطر چکهای برگشتی و بدهکاری و زندان، از ایران فرار کرده اومده واسه داعش. یه پسر جوون هم بود که نمیدونم چه خلافی داشت و از ایران فرار کرد و اومد اینجا.
بازجو: حسن برای چی اومده بود اونجا؟
مدینه: برای دین، برای عقیده.
بازجو: یعنی حسن اینقدر آدم متشرعی هست؟ پس چرا با زن شوهردار ازدواج کرد؟ مگه شوهر تو عبدالمالک نیست؟ چطور با تو ازدواج کرد؟
مدینه: نه، قبلا شوهرم بود.
بازجو: کی تو رو طلاق داد که تونستی با حسن ازدواج کنی؟
مدینه: داعش گفت اگر شوهر ٣بار بگه تو رو طلاق داده، طلاق جاری میشه. عبدالمالک به جای ٣بار، ١٠٠بار قبلاً بهم گفته بود.
بازجو: کی دوباره ازدواج کردی؟
مدینه: به محض اینکه رسیدم اونجا.
بازجو: چرا از داعش طرفداری میکردید؟
مدینه: چون خودش رو حق جلوه میداد. توی اروپا هم خوب پول خرج میکنه. عمر متین رو میشناسید؟ همون که به کلوب همجنسگراها تو آمریکا حمله کرد.
بازجو: بله.
مدینه: عمر متین، همون روز که عملیات کرد، با داعش بیعت کرده بود. یعنی هنوز توی داعش آموزش ندیده بود و اصلا کسی رو ندیده بود که اون عملیات سنگین رو انجام داد. از قبل هم فقط دنبالکننده اخبار توی اینترنت بود، مثل من، اما وقتی بهنظرش میآد که دولت اسلامی حقه، بهعنوان یه سرباز وظیفهشناس، توی نخستین روز بیعت، عملیات میکنه. فیلمش رو منتشر کرد.
بازجو: میدونستی عمر متین تا قبل از حمله، خودش عضو کلوب بود؟
مدینه: نه.
بازجو: پس به همین راحتی حقانیت داعش رو قبول کردی؟
مدینه: امروز میفهمم ولی اون روزها اینطور نبود. فکر نمیکردم داعش ذرهای دروغ بگه یا ناحق باشه.
روزنامه شهروند