سید حمیدرضا عباسی
سید حمیدرضا عباسی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

ایران ای سرایِ ( ... )

ایران ای سرای امید

کجایی که ببینی فدایی‌ترین جوان‌هایت دیگر امیدی به تو ندارند

کجایی که ببینی آن‌هایی که بر تو حکومت می‌رانند گره‌ها را با دندان باز می‌کنند

همان گره‌هایی که به آسانی با دست باز می‌شد ...

مادر پیر و خسته‌جانم ... ایران!

کجایی که ببینی فرزندانت در این سرزمین غریب افتاده‌اند و به انتظار فردا نشسته‌اند ...

نمیدانم می‌شنوی صدایم را یا نه؟

نکند گوش‌های تو از فرط پیری سنگین شده‌اند ...

می‌دانی ... بنزین بهانه شد که اینترنت قطع شود؛

اینترنت قطع شد تا کسب‌وکارها آویزان شوند؛

کسب‌وکارها معلق شدند تا جوانان فرهیخته‌ات بیکار شوند؛

همان جوانانی به ایران عزیزشان دل خوش کرده‌اند

همان‌هایی که دلبسته «بودند»

آنهایی که سرمایه‌ای نداشتند، جز «مغزشان»

آنهایی که ماندند تا با قوه خِردشان نهال امیدی را که در دل کاشته بودند، آبیاری کنند

نهالی که در خزان ناامیدی خشکیده می‌شود

مغزی که دیگر نمانده است و به کاری نمی‎آید

مغزی که حتی مارهای ضحاک هم اشتهای خوردنش را ندارد

کاوه به دنبال سوخت ارزان برای گرم‌کردن تنورش آهنگری‌ش، در به در خیابان شده است

درِ کارخانه‌ تولید درفش کاویانی تخته شده!

باز منتظر بمانیم برای فردای نیامده؟!

باز می‎گویند فردایی دگر
باش تا آن دیگری پیدا شود
کاوه‌ای پیدا نخواهد شد، دریغ
کاشکی اسکندری پیدا شود...


آهای شمایی که آن‌ور دریا هستید... با شمایم ... آسمان، سمت شما همین رنگ است؟!


(ببخشید به خاطر این نوشته شلخته ... شلختگی ذهن، شلختگی قلم میاره )

منم آن سایۀ هیچ!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید