این روزا دیر میگذره. پدرام از تو خونه خسته شده و مدام داره غر میزنه. همسرجان استرس داره که وقتی میره سرکار کرونا نگیره و بعد منتقلش کنه به منو آقای پِدی :) و غر میزنه که چرا ادارهها رو به تایم سابق برگردوندند که به نظرم کاملا حق داره... من چی؟ من اولش خیلی برام فرق نمیکرد. کار بیرون از خونهای ندارم و اهل دور دور کردنو کافه و دورهمی رفتن هم نیستم. البته این قبلا یه ضعف بود که خونه نشین بودم اما الان یه مزیت محسوب میشه گویا. قبل از کرونا همیشه باید برای بقیه توضیح میدادم _چه کار طاقتفرسایی_ که بابا به خدا من از مدل زندگیم راضیم. همه آدما مثل هم نیستن. اگر یه سری تفریحات برای شما لذت بخش و چه بسا حیاتیه لزوما نباید برای منم خوشایند باشه. کرونا باعث شده به راحتی تو لاک خودم بخزم و هیچ کسی هم نتونه بهم گیر بده. ولی باید یه اعترافی بکنم که یکم خسته شدم. اصلا فکرشم نکنید دلم واسه مهمونی رفتن تنگ شده، نه، دلم واسه پیادهروی کردن تنگ شده. دوست دارم مثل قبلا خریدای مایحتاج خونه رو خودم انجام بدم. اینکه احساس کنم مجبور به خونه موندنم اذیت کنندهس دلم میخواد زندگی به روال چرکوله قبلا برگرده. از صبح تا شب مشغول کارای خونه و دیوانهوار کتاب خوندن و فیلم دیدن و موزیک گوش دادنم و در کنار همهی اینا باید پدرامو هم مشغول کنم و باهاش بازی کنم تا کمتر خسته شه از تو خونه موندن.
آهان راستی سراغی از آبرنگامم گرفتم و یکم نقاشی کشیدم که دوست عزیزم خیلی تشویقم کرد. البته در صورتی که از افعال معکوس استفاده کنیم. :)))))
این روزام میگذره. یعنی باید بگذره چون هیچی تو این دنیا موندی نیست. و اگر این جمله رو درک کنیم انقدر واسه هر چیزی به خودمون و بقیه سخت نمیگیریم.
تو خونه موندن شاید واسه آدمایی مثل من کمتر سخت باشه اما میدونم که واسه بعضیا چقدر اذیت کننده هست اما دوستانم خواهش میکنم تو خونههاتون بمونید تا زودتر این ویروس کنترل بشه و زندگیمون به روالِ چرکولک قبل برگرده.
به امید روزای خوب