Saeedeh
Saeedeh
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

رنگین کمان

روز به شب می‌رسد، بازی به آخر. و هر امروزی فردا می‌شود.
غم اما به آخر نمی‌رسد فقط ماهیتش را تغییر می‌دهد و گاهی هم آنقدر کش می‌آید تا لوث شدن گریبانش را می‌گیرد و درنهایت مثل یک زخم باز هر از چند گاهی نمک روزگار به خدمتش می‌رسد. آه از این دار مکافات...
دوستم پرسید چطوری؟ گفتم در حال کنار آمدن با چالش جدید زندگی‌ام. دلداری‌ام داد. از ناخن‌های تازه ژلیش شده‌اش فیلم فرستاد. گفتم خوش‌رنگ است و به دستش می‌آید. گفت با مادرش بحثش شده سر قبول و نقبول غسل‌هایش. گفتم سی سالگی زیادی برای نصیحت شنیدن دیر است و زیادی برای نصیحت کردن زود. چهارمیخ شده‌ایم روی باورهایمان و اگر چیزی بتواند تکانمان بدهد خودمانیم که قصد جا به جایی کرده‌ایم. گفتم بحث نکن، همین. نظرش را بشنو اما کاری که احساس بهتری نسبت به آن داری را بکن. و او مدام ادامه می‌داد تا حرفش را به کرسی بنشاند. انگار که مادرش روبرویش نشسته باشد. شاید فهمیده بود من هم بیشتر با مادرش هم نظرم.
غمم زور گرفت، ای کاش تمام غم و غصه‌ی من و مادرم هم خلاصه می‌شد سر قبول و نقبول غسل‌های من.

هر از چند گاهی که بیعار می‌شوم یادم می‌رود که غصه چقدر می‌تواند کاربلد باشد و فکر می‌کنم تا همیشه می‌شود به بیعاری زد و شاد بود. مادرم می‌گوید تو چرا انقدر فکری هستی هر آدمی خدایی دارد. چه کنم که دست خودم نیست و آب، زهر می‌شود به دهانم وقتی که خم به ابروی عزیزانم برود.
می‌گوید دم عید است دستی به سر و رویت بکش به خانه‌ات سر و سامان بده و من نمی‌گویم که دلم باید سامان بگیرد وگرنه خانه و سر و روی دست کشیده و ابروی نوک تیز شده قراری بر دل بی‌قرارم نیست.

دست به دعا می‌شوم، زیارت عاشورا می‌خوانم. شرح مصیبت و لعن و نفرین مصیبت دهنگان. سوز دل می‌خوانم تا سوز دلم آرام گیرد. این عادت آدمی تمامی ندارد که وقتی بداند فقط خودش درد نمی‌کشد تحمل برایش آسان‌تر می‌شود. باگ بشریت.
حدیث کساء می‌خوانم و دل می‌بندم به بند آخرش و همه‌ی همّ و غم‌ام را در ذهنم می‌آورم تا خدا، رهاییِ وعده داده‌اش را در حقم ادا کند.



وقتی که میان باران و خوشید صلح برقرار می‌شود، آسمان با یک رنگین کمان به بزم می‌نشیند.

من منتظر رنگین کمان زندگی‌ام هستم.

من و زمین و آسمانِ خدا و رنگین کمانش
من و زمین و آسمانِ خدا و رنگین کمانش


رنگین کماندعاامیدواریخدا
سال‌های سال است که به دنبال تو می‌دوم پروانه زرد، و تو از شاخه‌ی روز به شاخه‌ی شب می‌پری و همچنان... "حسین پناهی"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید