انسان موجود سازگاریست. هر چیزی که توان تغییرش را نداشت به آن عادت میکند. حتی اگر دیدنِ صحنهای آزار دهنده باشد، حتی به شنیدنِ خبر ِمرگِ کودکانِ بیدفاع، و هر چیزی که روزگاری غیر قابل تحمل باشد بعد از مدتی عادی میشود. و این چیزی نیست جز یک مکانیسم دفاعی برای بقا.
فعلا آتش بس است، البته آتش بسی متزلزل و غیر قابل اعتماد. باید دید که درنهایت چه میشود هیچ چیزی قابل پیش بینی نیست.
روز اولی که جنگ شده بود در دزفول همه خیابانها خلوت بود و مغازهها خالی. مردم از ترس در خانهها مانده بودند. حتی بعضیها به خارج از شهر گریخته بودند اما بعد کمکم دوباره به خانهها برگشتند. مغازهها دوباره باز شدند و رونق گرفتند. دوباره خیابانهای اصلی ترافیک شد. درحالی که پدافند در آسمان درگیر بود مردم در ساحلی نشسته بودند و تخمه میشکستند و تحلیل میکردند که تشییع جنازه کدام شهید شلوغتر بود.
از عادی شدن و عادت کردنمان همین بس که زن همسایهمان گفت از عید، پول نویی برات مونده؟ میخواست برای جشن عقد خواهر زادهاش دسته گل پولی درست کند. منم گفتم این چه کاریه آخه خب یه کارت هدیه بگیر بذار تو یه دسته گل.
کاملا سردرگم هستم. متاسفانه من نسبت به عادت کردن کمی از خودم مقاومت نشان میدهم. امروز داشتم فکر میکردم چه خوب شد تخت بچهها را جابهجا نکردیم، -آخه یکی از تختها زیر پنجره بود و خطرناک-
چه خوب شد جایی نرفتیم و در خانه ماندیم و اخبار متناقض خواندیم. به زودی به آتش بسِ ناپایدار عادت میکنیم...