ما نمیدانیم چرا چند وقتی است، تبریک که بهمان میگوید کسی، خیال میکنیم دارد دستمان میاندازد. یا حتی بدتر گاهی فکر میکنیم باید از ترس اتفاقی که بهخاطرش بهمان تبریک گفتهاند برویم و جای امنی پناه بگیریم. فرق هم ندارد گوینده رئیسجمهور محبوب باشد یا همسایهی مفلوک و یا فلانکَسَکِ منصوب. ما حس میکنیم باید بترسیم.
فیالمثل همین امروز باز یکی بهمان تبریک گفت، سخت در فکر شدیم. هر چه هم به مغز و قوهی عاقلهمان گفتیم فلان قَدَر بهت میدهیم که نروی آنجور جاها افاقه نکرد. این است که در این حدوداً یک ساعتی که خبرِ خوش را در اخبار شنیدیم، هی در سرمان این شعرِ یکی از شاعران عصر محمدشاه، از شاهانِ معظم سلسلهی قاجار، میچرخد که در خطاب به مرحومِ حاج میرزای آقاسی، صدراعظم وقت و در واکنش به خرید بیحساب و فکرِ توپ و تفنگ از خارجه و کندنِ هر گوشهی داخله به طمعِ قنات و چاه آب سروده بود:
نگذاشت به مُلک حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نَمی
نه خایهی خصم را از آن توپ غمی!!!
انشالله که الخیر فی ما وقع