یک اکفراسیس درباره تراژدی، نقاشی، ملال انتخاب و ضرورت آزادی
وَالْعَصْرِ (۱) إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ (۲)
سوگند به عصر(ی) که انسان همه در خسارت و زیانند.
سوره ۱۰۳: العصر، آیه ۱-۲
دریا از گلایۀ نوح طغیان کرده و سیل آمده است. زن، پسر و پدرِ مرد-انسانْ به گردآب سیل گرفتار شدهاند. مصیبتْ مهیب، هولناک و بیرحم واقع شده است. زن، به ریشۀ درخت، -انگار به طبیعت- چنگ انداخته و جگرگوشهاش را روی دست گرفته تا بلکه مرد-انسانْ او را نجات دهد، اما مرد-انسانْ بیاعتنا به آن دو، درحالی که به چشمان پر از وحشت پدر چشم دوخته است برای نجات او دست دراز کرده است. مرد-انسان نجات پدر را انتخاب کرده است!
این توصیف کوتاهی است از آنچه نقاش فرانسوی، ژوزف دزیره کورت (1797-1865) در تابلوی طغیان بزرگ (The Great Flood) از سرنوشت مردمانی تصویر کرده است که در بحبوحه طوفان و طغیان بزرگ از سفینۀ نجات نوح بازماندهاند. منتقدان فمینیست در تفسیری از این نقاشی، سوژه محوری یعنی مرد-انسان را بزدل نالایقی توصیف کردهاند که از زن و پسرش روی گردانده و نجات پدر را به عنوان سمبل پدرسالاری کهن انتخاب کرده است؛ همچنین منتقدان مدرن متأثر از روشنگری، مرد-انسان را که با سر و صورتی تاریک (به استعاره نور و روشنایی سر در دوران روشنگری که نماد عقل و روشنفکری است توجه کنید) در مرکز تابلو تصویر شده است، نمادی از جهالت واپسگرای سنتی توصیف کردهاند که بهجای نجات آینده (پسر)، یا نجات وطن و عشق (زن)، نجات پدر یعنی گذشته و سنت را انتخاب کرده است و با ذهن تاریک خود واپسگرایی فناتیک را به جهان تاریخیِ معطوف به پیشرفت مدرن ترجیح داده است.
اما پیشاپیش، قبلِ از راه رسیدن چنین تفسیرهای اخلاقی یا ارزشی، که تنها از منظر یک ایدۀ استعلایی و سرمدی ممکناند، به نظر میرسد چیز «شبحوار» دیگری سالها در لایههایی از این اثر نادیده مانده است و آن شبح چیزی است که عجالتا آن را «عدم امکان یا امتناع انتخاب مطلوب» مینامم. مرد-انسان ناگزیر به تنها یک انتخاب در میان چندین امکان موجه است؛ او تنها میتواند زن یا پسر یا پدر را در یک دقیقۀ مشخص، در یک زیستجهان معین، در یک مکان و زمان مشخص نجات دهد، به عبارت دیگر نجات تمام اوبژهها (متعلقهای انتخاب) در یک دقیقه تعیینیافته ممکن نیست. بداهت این عدم امکان یا امتناع با امکانات توجیه امرواقع و ملموس چندان هم دشوار نیست. به فرض محال تصور کنید که اگر مرد-انسان در عوض نجات پدر، پسر یا زن را نجات داده بود، بیشک منتقدانی از اردوگاه سنتگرایان یا مدافعان نظریۀ عدالت افلاطونی به اعتبار نابرابری ارزشهای جنسیتی یا اخلاقی، مرد-انسان را در پیشگاه قضاوت قرار میدانند. از همین رو است که بداهت امتناع انتخاب مطلوب آشکار میشود.
اکنون پس از پشتسرگذاشتن تجربه مدرنیته و پساروشنگری، میدانیم که نه تنها هر کدام از انتخابهای مرد-انسان، همان سوژه نقاشی دزیره-کورت بلکه هر انتخابی ضرورتا اشتباه است. انتخابها در هر بزرنگاه در دوگانههای ارزشی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فلسفی واجد ارجحیتهای متضاد هستند و این وضعیت را میتوان یک پروبلماتیک، مسئله یا بحرانی طبیعی درنظرگرفت؛ چرا که محدودههای این امتناع را منطق مکان و زمان، پیشاپیش معین کرده است. پس به همین اعتبار، «هر انتخاب ضرورتا یک انتخاب اشتباه است»، چرا که انتخاب بلطبیعت با احتمال پذیرش یک وضع ممکن و رد یا طرد دستکم یک وضع ممکن دیگر تقویم میشود؛ به اعتبار همین امر است که علیرغم اینکه انتخاب میتواند یک نتیجه ایجابی مسلم، یک یافته یا ماحصل داشته باشد، هموار حامل التهابی ناشی از «بیاعتنایی به»، «رویگردانی از»، «رد»، «طرد»، «نفیبلد» و «فقدان» دستکم یک یا چند وضع محتمل دیگر است که میتوانستند نتایج موجه باشند. انتخاب ایجاب و پذیرش یک نتیجه از پیش اشتباه و طرد و رد و نفی چندین نتیجه نادیدهگرفته شده اشتباه دیگر است. از همین رو، انتخاب در قلب خود همواره واجد خسران است. در نظر خود سوژه آگاه یا دیگری پرسشگر، انتخاب همواره از پیش غلط، ناکافی، ملتهب، ناموجه است و این منجر به نارضایتی «سوژه» و «دیگری» از نتیجه انتخاب خواهد بود، همان «امتناع انتخاب مطلوب». چیزی که حضور انسان را در یک خسران ابدی توجیه میکند. انتخاب یک ابتلا یا یک «وضعحمل» است. سوژه ناگزیر از انتخاب است و هر انتخابی پیشاپیش یک انتخاب نامطلوب و ناموجه است. پس اگر نه اینکه به ذات، بلکه به اعتبار شرایط و امکانات و محدودیتهای انتزاعی و انضمامی زیستجهان ما، به اعتبار طبیعت به معنای واقعی آن که اکنون معلوم شد هرگز از مسیر فرهنگ از آن گذر نکردهایم، بیشک ما مبتلا به انتخابهایی هستیم که از حیث نتیجه همواره و از پیش اشتباه هستند و بداهت آن در پرتوی کثرت منظرهای حقیقت و دریچههای مدعی شناخت آشکار میشود.
از این رو ناگفته پیدا است که انتخاب به ناچار «باید» همواره به نقد دیگری و مسئولیتپذیری سوژه گشوده باشد، اما گذشته از این حکم کلی که اخلاق و هنجار انتخاب را توضیح میدهد، پرسش از اعتبار وجودی انتخاب است. انتخاب همواره نامطلوب تنها در صورتی از حیث وجودی میتواند موجه باشد که ابطال انتخاب ممکن باشد. انتخاب باید ابطالپذیر باشد تا وجود داشته باشد. این مکاشفه نهتنها انتخاب را توضیح میدهد، بلکه معنا و ضرورت «آزادی» را اکنون آشکار میکند. آزادی هم ضرورت و هم غایت انتخاب است و هم خودش در نسبت با ضرورت ابطال انتخاب ضرورت مییابد؛ بهطوریکه ابطال انتخاب معنا و همچنین ضرورت آزادی را نشان میدهد. برخلاف تصور رایج، آزادی، نه امکان انتخاب (که انتخاب خودبهخود ناگزیر است) بلکه امکان ابطال انتخاب است و همچنین این تعبیر از آزادی هیچ ارتباطی با خواست اکثریت ندارد و در مقام یک اراده فردی واجد اهمیت راهبردی است. به همین اعتبار است که هرکجا که به اقتضای شرایط و ساختار، دخالت دیگری اقتدارگرا یا از انفعال سوژه امکان ابطال ماحصل انتخاب ممکن نباشد، آزادی تهدید، مخدوش یا سرکوب شده است.
وانگهی، گذشته از حسن یا سوتفاهم بر سر این مفاهیم، تعبیر آنتولوژیک یاده شده از انتخاب و آزادی، راهی به درک و تفاهم «تراژدی» میگشاید. اگر در این بزنگاه درنگ کنیم، خواهیم دید: انتخابی که قابلیت ابطال آن از پیش ممکن نباشد یا فاعلانه پیشبینی نشده باشد زایچه و رستنگاه «تراژدی» یا «وضعیت تراژیک» است. تراژدی التهاب، هولناکی و محتومیت مطلق خود را از بازنمایی یا خلق وضعیتی میآورد که در آن امکان یا آزادی ابطال انتخاب ممکن نیست. جبر طبیعی تراژیک در کشمکشهای فرد با طبیعت و سرنوشت، نمونههای بسیار واضح و آشکاری از این ادعا است. قوانین طبیعت یا سرنوشت، راه را بر امکان ابطال انتخاب سوژه تراژیک میبندد و هولناکترین تراژدی خلق یا بازنمایی میشود.
اتلو، انتخاب کرده است که دزدمونا را در خواب خفه کند، دزدمونا میمیرد و به اعتبار محدودیتهای زیستجهان یا امر واقع، امکان ابطال این انتخاب بههیچ وجه وجود ندارد، آزادی اتلو صلب میشود و تراژدی با تمام هیبت هولناک خود پدیدار میشود. مدهآ در برابر انتخابی هولناک قرار گرفته است، او یا باید خیانت شوهرش جیسون را نادیده بگیرد یا باید در عوض این خیانت از او انتقام بگیرد. مدهآ کشتن فرزندانش را برای انتقام از شوهرش انتخاب میکند. بیشک هر انتخاب مدهآ ضرورتا و از پیش یک انتخاب نامطلوب است ولی تراژدی زمانی رخ میدهد که مدهآ به اراده طبیعت نمیتواند نتیجه نامطلوب این انتخاب یعنی زنده کردن جگرگوشههای سربریدهاش را ابطال کند. مکبث نیز میان تن دادن به نکبت سرزنشها لیدی، بیاعتنایی به وسوسههای قدرت و گرفتن جان شاه و شکستن وفاداریش، کشتن دانکن را انتخاب میکند، هرچند که هر انتخاب دیگر او ضرورتا انتخابی نامطلوب بود، اما در امتداد این انتخاب است که امکان ابطال بهکلی از بین میرود و تراژدی مخوف و موحش و سهمگین به صحنه میآید. تهدید ابطال انتخاب از طریق مکانیزم اختلال در جریان آزادی، تراژدی میسازد و این تفاهم از تراژدی دیگر یک تفاهم صرفا زیباشناختی نیست. زیستن تراژیک، زیستن سوژهای است که امکان ابطال و طرد انتخابهایش از او گرفته یا ربوده شده است و آنچه امکان تحقق آزادی عملی را محقق میکند، ایجاد سازوکارهای ممکن برای ابطال نتایج انتخابهایی است، که همواره ضرورتا رهزن و اشتباهاند. تجربۀ آزادی نه امکان انتخاب که همواره ناگزیر، محتوم و اشتباه است، بلکه تجربه امکان ابطال انتخاب است و همین امر تامینکننده ضرورت آزادی است چراکه در فقدان آزادی به این معنا، امکان ظهور تراژدی با تمامیت هولناک و رنجبارش محقق میشود.