ارثيه سياه
من و شب همزادیم
وارث یک پدریم
ارث ما بخت سیاه
من و شب می ترسیم...
قسمت اول: درام
هميشه پيش خودم فكر ميكردم كه اگر ميشد فيلمي در ژانر وحشت به وجود بيايد كه در آن فضاي معماگونه بچه رزمري، با آن حس تعليق و قرار گرفتن در تنگنايي كه به چيزي جز نابودي نمي انجامد طالع نحس و همينطور اشارات روانشاناسانه درخشش در بياميزد و اين وسط، آن حس ترس ماورايي جن گير و احضار هم به روي آن سنگيني كند، چه ميشود!!! و حالا با فيلم موروثي، به اين نتيجه ميرسم كه بله، من اشتباه نكرده بودم. اين معجون اگر آشپزش كاربلد باشد، واقعا هم چيز خوشمزه اي از آب در مي آيد.
با من و ادامه اين نقد همراه باشيد.
(فقط پيش از شروع متن نقد، دلم ميخواهد چند نكته را لحاظ كنم:
1) اگر فيلم را نديده ايد، حسابي حواستان به بخش هايي كه در آنها نسبت به اسپويل و فاش شدن اتفاقات اصلي فيلم هشدار داده ام باشد.
2) در همين رسانه ويرگول، يك رمزگشايي خيلي عالي درباره اين فيلم نوشته شده كه مسلما خواندن آن خالي از لطف نيست و به همين خاطر لينك مطلب را در زير به اشتراك ميگذارم:
https://b2n.ir/832217
نقد فيلم
میان ترسناک بازها معمولا نوعی بیماری روانی خودآزارانه شایع است. این بیماری معمولا به گونه ای است که این دست از عاشقان سینما، از شکنجه شدن به وسیله ترسناکترین چیزهای ممکن و بالا رفتن ضربان قلبشان تا سر حد مرگ لذت می برند. آن ها معمولا عاشق این هستند که جهش آدرنالین را در تک تک رگهایشان احساس کنند و با اتفاقات وحشتناک فیلم تا رسیدن به نقطه التذاذی جنون آمیز همراه شوند. خوشبختانه یا متاسفانه من هم به این بیماری مبتلا هستم و به خاطر همین اصلا عجیب نیست که تا کنون فیلمهای ترسناک زیادی وجود نداشته باشند که دیدنشان حالم را بد کند. البته انکار نمیکنم، بعضی از از آثار این ژانر به گونه ای بوده اند که بعد از دیدنشان کابوس دیده ام، در رختخواب غلت زده ام، و حتی از شدت ترس نتوانسته ام بروم دستشویی، ولی فیلمی که حالم را بد کند و باعث شود به نوعی حالت تهوع به من دست بدهد، خیر. موروثی از آن فیلمهایی است که بعد دیدنش تنها چیزی که دلم میخواست، رفتن زیر دوش آب یخ بود. دلم میخواست آب سرد چنان بر سرم فرو بریزد و از میان چشمانم عبور کند که اصلا فراموش کنم چه چیزی دیده ام. شاید این حس بد به خاطر این باشد که شکنجه شدن مخاطب در موروثی، شدیدا واقعی است. خب البته این فرمول از بدو تولد مدیوم های ترسناک وجود داشته است. فیلمهای ترسناک هرچه بیشتر در مرز واقعیت قدم بزنند، وحشتناکتر، تلخ تر و بیمارتر و خواب بر هم زن تر خواهند بود و این يك کشف تازه براي موروثی نیست. ولي خب چيزي كه اين وسط موروثي را از ساير اين آثار متمايز ميكند درام خارق العاده، ضرباهنگ كاملا مناسب و يك شناخت و درك عميق از المان وحشت است. به خاطر همين، بررسي فيلم را به دو قسمت تقسيم كردم: قسمت اول: بعد درام فيلم و بخش دوم:بعد وحشت.
راستش را بخواهيد پر بيراه نيست اگر بگوييم كه موروثي در بيشتر لحظات خود بيش از آن كه يك اثر وحشت تمام عيار باشد، يك درام سياه خانوادگي است. در واقع در اين فيلم ما خانواده اي را ميبينيم كه تحت تاثير اتفاقاتي قرار مي گيرند كه شايد بروز آنها در دنياي واقعي چندان عادي نباشد، ولي خب وقتي به خانواده مورد نظر به عنوان سوژه هدف فيلم نگاه ميكنيم، متوجه ميشويم آن ها هم چندان در وضعيتي متداول و طبيعي قرار نداشته اند. خانواده در اين فيلم، مصداق بارز يك بي نظمي، آشوب و بحران كاملا گسترده است. مهم نيست اعضاي ان چگونه وانمود ميكنند يا از دور روابط آنها چه قدر طبيعي و سالم به نظر ميرسد. شروع نقد، همراه با اسپويل اساسی: هر چه قدر كه از زمان فيلم بيشتر ميگذرد رازهاي بيشتري از زندگي شخصي آنها در گذشته بر ملا ميشود؛ رازهاي عميق كه جايي ميان عميق ترين معضلات رواني اعضاي خانواده لانه كرده اند و اصلا همين اتفاقات گذشته است كه بر آينده خانواده آنها سايه مي اندازد. به همين خاطر فرقي نميكند كه خانواده چه قدر از بيرون مورد تهديد قرار ميگيرد يا قرباني چه دسيسه هاي شيطاني اي ميشود، تا زماني كه بنياد آن اينقدر سست است و تمام اعضاي آن ترجيح ميدهند از مشكلاتشان فرار كنند و آن ها را در همان وضعيتي كه هستند رها كنند و بعد هم خيلي راحت ناديده بگيرنشان، ديگر نيازي به توطئه سازي هاي پيشرفته و عجيب و غريب نيست و حتي يك تلنگر كوچك هم ميتواند تمام اساس خانواده را زير و رو كند و به حيات نباتي آن پايان دهد. همانطور كه شخصيت آني، به عنوان مادر خانواده در يكي از ديالوگ هايش اعتراف ميكند كه " گاهي اوقات گمان ميكنم همه چيز نابود شده" خانواده در اين فيلم همانند سيبي كرم خورده و تو خالي است. از بيرون همه چيز زيبا است؛ يك پدر و مادر كه همديگر را دوست دارند، پسر نوجواني كه مثل ساير هم سن و سالش در حال دست و پنجه نرم كردن با معضلات اين بازه زماني است و دختر بچه اي كه حالا هر چه قدر هم كه عجيب باشد، به هر حال سالم است و سرگرمي هاي خودش را دارد.
سایه اتفاقات گذشته، بر حال این خانواده همواره احساس میشود. خانواده در این فیلم مصداق بارز یک بی نظمی، آشوب و بحران کاملا گسترده است. به همین خاطر فرقی نميكند كه خانواده چه قدر از بيرون مورد تهديد قرار ميگيرد يا قرباني چه دسيسه هاي شيطاني اي ميشود، تا زماني كه بنياد آن اينقدر سست است و تمام اعضاي آن ترجيح ميدهند از مشكلاتشان فرار كنند و آن ها را در همان وضعيتي كه هستند رها كنند و بعد هم خيلي راحت ناديده بگيرنشان، ديگر نيازي به توطئه سازي هاي پيشرفته و عجيب و غريب نيست و حتي يك تلنگر كوچك هم ميتواند تمام اساس خانواده را زير و رو كند و به حيات نباتي آن پايان دهد.
اما همانطور كه گفتم، اين تنها ظاهر ماجرا است. در باطن آن ما شاهد شخصيتي هستيم به نام آني كه به عنوان زن خانواده به جاي آن كه دلش بخواهد حمايت مورد نظرش را از طريق همسرش بدست بياورد، ترجيح ميدهد از او فرار كند و چيزهايي را كه از گذشته اش روي دوشش سنگيني ميكنند را در گروه رواندرمانی حمایتی برای کسانی که عزیزانشان را از دست دادهاند مطرح كند. از طرفي خود او هم يك مشكل بزرگ براي ساير اعضاي خانواده است؛ به هر حال او زني است كه در دوران نوجواني، برادرش را وقتي كه خودش را به خاطر بيماري شيزوفرني دار ميزده، ديده و همينطور هم مرگ پدرش را، كه از قضا آن هم با نيت خودكشي انجام شده بوده اما با روشي دلخراش تر ( پدرش تعمدا به قدري به خودش گرسنگي داده بوده تا از روي ضعف بميرد!!!) و حالا تمام اين خاطران شوم جوري روي آينده او سايه انداخته كه انگار هيچ راه فراري از دست آن برايش ساخته نيست. به خاطر همين زخمهاي كهنه ذهني، حالا او درگير نوعي خواب گردي شده كه در طول آن، هيچ دركي از كارهايي كه ميكند ندارد و به خاطر همين يك بار در طول اين خوابگردي ها، روي خودش و بچه هايش كه خوابيده بودند، بنزين ميريزد و و درست وقتي كه كبريتي را روشن ميكند كه آن فاجعه غير قابل باور را رقم بزند، از خواب بيدار ميشود و كبريت را خاموش ميكند. اين مسئله به خودي خود باعث اختلاف عميقي بين او و پسرش شده كه به هيچ وجه نميتوانسته باور كند اين عمل مادرش غير عمدي بوده و بيشتر دوست دارد تا باور كند كه او مريضي رواني است، و از طرفي مرد خانواده هم كه در ابتدا به نظر ميرسد قصد حمايت از همسرش را دارد، از يك جايي به بعد ديگر از رفتارهاي غيرعادي او خسته ميشود و به راحتي ازعان ميدارد كه ديگر هيچ اهميتي به حال و روز زن نميدهد. در اين حالت خب طبيعي است كه در اين خانواده، همه به طور مداوم در حال فرار از يكديگر باشند. همه بهم لبخند بزنند و قبل از خواب يك شب بخير زوركي نثار هم كنند، اما در واقعيت در تلاش باشند تا مشكلاتشان را با روشهايي حل كنند كه خود اين روشها راه را براي تعرض به حريم امنشان توسط چيزهايي كه به قسمت ماورايي فيلم مربوط ميشوند و حالا قصد بيان كردنشان را ندارم، باز ميكنند. پايان اسپویل
پرداخت به چنين مسئله اي را پيش از اين در اثر فراموش نشدني استنلي كوبريك در ژانر وحشت يعني فيلم درخشش ديده بوديم. اگر درخشش را ديده باشيد، حتما شما هم اين حس دست و پا زدن در برزخي ميان واقعيت و فرا واقعيت را حس كرده ايد. اين كه مخاطب نميداند كه آيا تمام بلاهايي كه دارد سر اين خانواده دوست داشتني ( كه متشكل است از پدري نويسنده و فرهيخته، مادري مهربان و پسر بچه اي بامزه) مي آيد، به خاطر شياطيني است كه وجب به وجب هتل را در تسخير خودشان درآورده اند، يا نه، به خاطر مشكلات رواني شخصيت اصلي جك تورنس و انزواي بيش از حدي است كه زنداني شدن در ميان چندين متر برف براي هر كسي ممكن است ايجاد كند؟ آيا اين كه مردي براي سلاخي كردن زن و فرزند پنج ساله اش تبر به دست ميشود، همه اش به خاطر تاثير نيروهاي ماورالطبيعي است، و يا اينكه نه، بخشي از آن ريشه در روح خود مرد به عنوان يك تصميم گيرنده مستقل دارد و از عقده ها، حسرت ها، ناكامي ها و بحران هاي شخصيتي او ناشي ميشود؟ آيا از بين رفتن خانواده اي اين چنيني تنها به خاطر حضور در هتلي منحوس است و يا اينكه نه، سنگ بناي اين واپاشي مدتها قبل و در روابط عادي و روزمره و فاصله گرفتن تدريجي آنها از يكديگر نهاده شده؟ اين جنس سوالات در فيلم موروثي هم زياد تكرار ميشود و صد البته خود كارگردان فيلم هم ابايي از اينكه به اين مسئله اعتراف كند كه خيلي از لحظات فيلمش وام دار ساير آثار اين ژانر هستند، ندارد و حتي در برخي از سكانس ها، اداي ديني به اين آثار كرده است. مثلا در جايي شخصيت آني، با دهاني باز، سكوت را فرياد ميزند كه اين مسئله ناخودآگاه ميتواند هر كسي را به ياد دني تورنس فيلم درخشش بياندازد كه در راهروهاي هتل اورلوك و با مواجه شدن با دوقلوها، با دهاني باز و بي صدا جيغ ميكشيد، يا سكانس پاياني فيلم كه ما طي مراسمي، ميبينيم كه به يكي از شخصيت ها درود فرستاده ميشود ( در لفافه صحبت كردم تا از اسپويل شدن جلوگيري شود!) ، براي مخاطب سكانس نهايي فيلم بچه رزمري تداعي ميشود كه بر فرزند شيطان درود فرستاده ميشد.
چيزي كه هميشه در سينماي وحشت دوست داشتم شاهد آن باشم، يك ضرباهنگ خيلي خوب است. يعني فيلمي كه دارم تماشايش ميكنم، خودش را صرفا به خاطر اين كه دارد نام سينماي وحشت را يدك ميكشد، با استفاده از ترس هاي لحظه اي و جامپ اسكيرهاي سطحي فاسد نكند، برای رسیدن به آن آنارشیسم نهایی عجله به خرج ندهد، صبور باشد و بگذارد وحشت درست جايي در ميان لايه هاي داستاني و ذهن مخاطب شكل بگيرد. خبر خوب آن است كه اين مسئله در موروثي به معناي واقعي كلمه عالي است، آنقدر عالي كه حتي خيلي ها ممكن است اواسط فيلم بگويند اين كه خيلي ترسناك نيست، ولي خب فيلم حتي براي اين افراد هم پاسخي درخوري را تدارك ديده و براي اينكه بهتر بفهميد منظور من چيست، ارجاعتان ميدهم به پايان بندي فيلم. شروع اسپویل پایان بندی فیلم شاید قید قابلیت برداشت دوگانه را بزند ( در تمام طول فیلم و حتی با وجود شواهدی که یکی پس از دیگری نشان می دهند یک توطئه کثیف و شیطانی علیه این خانواده در حال وقوع است و با این کار قرار است که این خانواده مرزهای جدیدی از درد، فاجعه و بلا را درک کند، اما همیشه جایی در پس زمینه ذهن مخاطبین این صدا وجود دارد که: نکند تمام این اتفاقات، بخشی از کابوس بی انتهای ذهن مریض شخصیت آنی و خیال پردازی های او باشد؟ چیزی که با وجود عقبه ی این کاراکتر و مواردی که آن ها را به تفصیل در بالا شرح دادم چندان هم عجیب و دور از ذهن به نظر نمیرسد، اما خب فیلم در نهایت پایان بندی اش را جوری طراحی میکند که دیگر جایی برای این حدس و گمان باقی نمی ماند) پایان اسپویل
البته نظیر این پایان بندی را در گذشته و در فیلمهایی مثل بچه رزمری و جزیره شاتر هم دیده بودیم، با این تفاوت که موروثی و بچه رزمری بر خلاف اثر شاهکار اسکورسیزی یعنی جزیره شاتر، تکلیف خودشان را یکسره میکنند و جایی برای یک برداشت دیگر باقی نمی گذارند. البته این فیلم شباهت های زیاد دیگری به بچه رزمری پولانسکی دارد و چیزهای زیادی را از آن اثر وام گرفته است که در بخش دوم به تفصیل به آن خواهم پرداخت.
در انتها باید بگویم که موسیقی فیلم بشدت مور مور کننده، دلهره انگیز و به طور تمام و کمال در خدمت فضای فیلم است. از بازی خوب بازیگرها هم که هر چه بگویم نمیتواند ظرافت و برجستگی های فوق العاده آنها را بیان کند. از قضا در ميان تمام اين نقش آفريني ها بازي توني كولت بيشتر از باقي هنرمندان به چشم مي آيد. توني كولت در اين فيلم آزادي عمل بسياري دارد ( اين چيزي است كه به خاطرش بايد كارگردان را تحسين كرد) و از اين آزادي هم به نحو احسن استفاده ميكند تا شخصيت را چندين گام از متنش جلوتر ببرد. در اين فيلم يك سكانس مكالمه جدال آميز سر ميز شام وجود دارد كه يك سر اين مكالمه شخصيت آني با بازي كولت است و اين بازيگر آن چنان عالي تنش را حين اداي تك تك ديالوگهايش را به اتمسفر و صحنه تزريق ميكند كه كلمه اي غير از فوق العاده، نميتواند عملكرد او را توصيف كند. و در اين ميان بازيگران نوجوان فيلم هم به قدري عالي بازي كرده اند كه نه تنها حضورشان به روايت فيلم لطمه نميزند و از ترس آن نميكاهد، بلكه چيزهاي زيادي هم به آن اضافه ميكند، مخصوصا اكت ها شخصيت پيتر كه تماشايشان به معني واقعي كلمه لذت بخش و تاثر برانگيز بود.
قسمت اول، یعنی نقد درام فیلم در همین جا تمام میشود. رمز گشایی و نقد بخش وحشت فیلم، بماند برای یادداشت بعدی.
نوشته سید محمدصادق کاشفی مفرد