وقتی با تمام وجودم درک میکنم که برای کلی ادم تموم شدم..
وقتی باید در درون خودم فریاد بزنم که مهدا تو تمومی
برای همه
نه پیام
نه شوخی
نه نوشته..
هیچی قرار نیست دوباره شروعت کنه..
خیلی دلم میخاد بگم که دروغه و خودمو متقاعد کنم که من هنوز برای بعضیا تموم نشدم..
برای بانو..
برای صبا..
برای اکیپم..
اما..
همش بیشتر از قبل مجاب میشم که تمومم و یه روح بیشتر نیستم براشون..
یه روح بی ارزش که قرار نیس یادشون بیفته یه روزی..
توی کلاس هشتم..
باهم رفیق بودیم و کلی قول و قرار گذاشتیم..
هنوزم نمیخام باورش کنم..
اما..
واقعا تمومم نه؟..
پرونده ی من ..
برای همیشه برای همه تموم شده..
درسته؟..