زمانی که به خودم برگشتم
چیزی از من نمانده بود
جز خرابه ای
با چند دست آرزوی تنگ
یک تن خسته
و اندکی نگاه
که هیچکدام اندازه تنم نمیشد
#سیده معصومه شریفی
روزی خاطره ای میشوم
دور و پنهان
در گوشه ای از ذهن ها
که فقط با یادآوری اش
میتوان لبخند زد
ولی نه میتوان داشت نه خواست نه بوسید
آری همان روزی که دیر است
#سیده معصومه شریفی
ته کشیده ام
دیگر نه صدایم می آید
نه زندگی ام
گاهی:
در میان این تاریکی ها
لابه لای لحظه ها،پشت خنده ها
فقط قدری نفس میکشم که نگویند:مرده است
#سیده معصومه شریفی
پایان آرزو هایم نقطه ای گذاشتم و نوشتم:
دیگر تمام شده ام
و از من خلاصه ای ماندست
از غم ها و حرف ها
در لابه لای سکوتتان
مرا بخوانید،با صدای بلند
آخر،دردها فریاد میخواهند
#سیده معصومه شریفی
چه روز هایست
گاهی آدم دلش میخواهد
خودش را بردارد بریزد دور
میام این زندگی و زنده ماندن ها
ساعاتی تعطیل باشد
کمی بمیرد
اصلا نباشد که نباشد...
#سیده معصومه شریفی