خون فرهاد و غزل
شاعر: سیدمحمدباشتنی
باده از چشم تو در ساغر شعر اندازم
شاعر و شعر و قلم مست و خرابش سازم
تیر مژگان تو گر بوسه دهد بر لب من
خون فرهاد بگیرم غزلی پردازم
به قمار سر زلف تو و آن سلسله موی
دل و دین و همه موجودی خود میبازم
تو صدایم کن و موسیقی جانبخشم شو
تا ملائک شنود نغمه و خوش آوازم
مرغ پر بستهام و خوف ندارم ز قفس
با خیال تو قفس پایگه پروازم
تا به خلوتگه من سر زدی امروز به لطف
بر تبار همه عشّاق به جان مینازم
صورت سرخ تو از شرم چو گلهای بهار
کاش میشد که درآن لحظه تورا جان بازم
یا رب آن دلبر جانان به سر گور من آر
تا که بی صور به پا خیزم و عشق آغازم
۱۴۰۲/۸/۱۷