سید محمد باشتنی
سید محمد باشتنی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

سید محمد باشتنی - دلهای آینه ای

دلهای آینه ای
درد عشقت عاقبت در بسترم افکنده است
تب، مگو آتشفشانی در برم افکنده است
گفتمت بی تو بمیرم باورت هرگز نشد
سایه اش مرگی غریبانه، سرم افکنده است
صورت زردم ببین گویا جهودی بچه دزد
تا ستاند خون، به رگ ها نشترم افکنده است
در هوای کوثر آن لب سرودم بس غزل
عشق کوثر شعله بر شعر ترم افکنده است
واژه های شعر من طعمش خزانی بی تو شد
برگ زردش را خزان بر دفترم افکنده است
خستگی هایی که دارد هر درخت بی بهار
دیده تا صبرم به دوش و پیکرم افکنده است
من مسلمان بودم و آن چشم کافر کیش تو
آتشی بر دین و بر خشک و ترم افکنده است
بر سر بالین من بنشین خدارا لحظه ای
درد عشقت را ببین در بسترم افکنده است

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید