قصه ی عشق تو
شاعر:سیدمحمدباشتنی
قصه ی عشق تو هم قصه ی تکراری بود
نقش من باز همان تا به سحر زاری بود
سکهای بود مرا قصه ی عشق تو، دو رو
شیر و خط باختنم بر سر بیماری بود
عاشقت گشتم و تکرار بشد قصه ی من
سرنوشتم ز ازل تارتر از تاری بود
چشم تو طایفهای را به هم انداخت،مرا
باعث دربدری،بیکس و بی یاری بود
برده ام بار غمت بر سرِ دوشی خسته
خود تمنّای منت لحظه ی دیداری بود
رخصتی خواستمت تا که نشینم سرِ راه
بر دل ناز تو این خواسته آزاری بود؟
باد مسموم خزان سیلی ناجورم زد
کار من پشت در باغ فقط زاری بود
عطرت آمیخته شد با همه جانم گل من
گرچه بین من و تو فاصله دیواری بود
تو مگو بگذرم ازتو که به صدرنج چو خضر
یافتم آب بقا کز لب تو جاری بود
۱۴۰۳/۹/۸