اخیرا مطلبی خواندم به قلم خانم ندا رضوی زاده استادیار جامعه شناسی جهاد دانشگاهی مشهد با عنوان
"ایرانیها با افغانستانیها چگونه برخورد کردند؟". با خواندن نوشته ی ایشان مطالبی به ذهنم آمد که با
خود ایشان به اشتراک می گذارم تا اگر صلاح دیدند در کانال خود منتشر کنند.
من به طور خلاصه به چند نکته که در تحلیل ایشان غایب است اشاره می کنم، نکاتی که از نظر من جا
داشت به آنها اشاره و پرداخته شود از آن جهت که در تحلیل موضوعی که انتخاب شده نقش ایفا می کنند.
۱- در عنوان نوشته می خوانیم «ایرانی ها با افغانستانی ها چگونه برخورد کردند» و نه «ایران با افغانستان
چگونه برخورد کرد». وقتی عنوان را دیدم در ذهنم افراد ایرانی تداعی شد و منتظر بودم با شاخص هایی که
حاکی از نحوه ی برخورد شهروندان ایرانی با افغانستانی هاست مواجه شوم. این در حالی است که
اطلاعاتی که مورد استناد قرار گرفته اند بیشتر اختصاص دارد به سیاست های مهاجرپذیری ایران به عنوان
یک کشور و ترجیح شهروندان افغانستانی برای مهاجرت به ایران. از نظر من عنوان مقاله با محتوای آن
همخوانی ندارد. به عبارت دیگر سیاست های ایران به عنوان یک کشور می تواند مبتنی بر مهاجرپذیری
باشد اما این لزوما حاکی از نحوه ی برخورد مثبت یا منفی «ایرانیان» با مهاجران افغانستانی در مقام
شهروندان یک کشور نیست.
۲- دو عامل نزدیکی جغرافیایی ایران به افغانستان و زبان مشترک و به تبع آن عناصر فرهنگی مشترک بین
آن دو (دست کم در مقایسه با دیگر کشورها) نادیده گرفته شده اند. برای مثال اردن بیشتر ین جمعیت
آوارگان فلسطینی را در خود جای داده است.
۳- عامل امنیت کشورهای مقصد مهاجران افغانستانی در نظر گرفته نشده است. برای مثال پاکستان به
لحاظ امنیتی در مقایسه با ایران در مجموع وضعیت نامطلوب تری داشته است. برای مثال طبق طبقه
بندی World Economic Forum در سال ۲۰۱۹ ایران در شاخص امنیت رتبه ی ۷۷ را به خود اختصاص
داده در حالی که پاکستان رتبه ی ۱۲۳ از میان ۱۲۸ کشور را داراست.
۴- بعد از اتمام جنگ و روی کار آمدن هاشمی رفسنجانی و آغاز سیاست های آزادسازی اقتصاد نیاز به کارگر
ارزان افزایش پیدا کرد و همین می تواند عامل مشوقین برای انتخاب ایران به عنوان مقصد مهاجرت باشد.
۵- در بخشی از نوشته به درستی به این نکته اشاره شده است که «... مرور خبرها در خلال دهههایی که
ایرانیان میزبان همسایگان افغانستانی خود بودهاند، حاکی از قتل، غارت، جنایت، عملیات تروریستی، و
خشونت سازمانیافته علیه افغانستانیهای مقیم ایران نیست.» پرسشی که می توان طرح کرد این است که
چرا نویسنده معیارهایی چنین حداقلی را برای تحلیل انتخاب کرده است. برای مثال می شد به تبعیض ها
پیشداوری های ایرانیان علیه شهروندان افغانستانی پرداخت (سیاست های وضع شده از سوی دولت مبنی
بر اینکه مهاجران افغانستانی حق تحصیل دارند یا ندارند، حق جابجایی آزادانه به شهرهای مختلف را دارند
یا ندارند، تحت چه شرایطی از سوی ایرانیان به کار گرفته می شوند و ...) و از آن دیدگاه به تحلیل رفتار
ایرانیان با مهاجران افغانستانی پرداخت. البته ناگفته نماند که سیاست های دولت هم که در بالا به آنها
اشاره شد بر رفتار شهروندان با مهاجران تاثیر می گذارد.
- در جای دیگر می خوانیم «.. ایرانیان نیز در
حد وسع اقتصادی و فرهنگی خود در یکی از پرآشوبترین مقاطع تاریخشان، آغوش گرم و پذیرایی برای این
همسایگان رنجکشیده داشتهاند.» گمان کنم آن مناقشه و تنش همیشگی ای که جامعه شناسان با آن مواجه
اند (شاید هم من با آن مواجهم و آن را به جامعه شناسان نسبت می دهم) اینجا هم خود را نشان می دهد.
اینکه از سویی انسان ها تا حدی محصول شرایط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ای هستند که در
آن رشد می کنند و از سویی افرادی هستند با میزانی از عاملیت و اختیار که از شرایط فرهنگی، اجتماعی،
اقتصادی و سیاسی خود فراتر می روند و با این عوامل تعریف نمی شوند. من اعتراف می کنم که خودم
خیلی اوقات نمی توانم آن مرزی که اولی به پایان می رسد و دومی آغاز می شود را شناسایی کنم اما ترجیح
می دهم بیشتر تکیه بر دومی کنم بالاخص در مواردی چنین که پای مهاجران در میان است. اگر بخواهم با
استفاده از یک مثال افراطی موضعم را روشن کنم زمانی که خرید و فروش برده در جنوب آمریکا شیوه ی
مالوف بوده است و اکثریت چنین می کردند بودند عده ای که چنین رسمی را برنمی تافتند و بردگان را به
شمال فراری می دادند.
من نگران اینم که چنین تحلیل هایی - که به حق نگران بیماری خودحقیرپنداری ما ایرانیان است -
ناخواسته نوعی آسودگی اخلاقی در ما ایرانیان ایجاد کند مبنی بر اینکه «خوب ما که با توجه به شرایط
موجود خوبیم و سهم خود را ادا کرده ایم. پس دیگر چه انتظاری از ما دارید؟» شخصا نمی دانم آن مرزی
که هم از اعضای جامعه حمایت می کند و هم در راستای آگاهی بخشی بیشتر آنها را بی پرده نقد می کند
کجاست. شاید دغدغه ی نوشته ی خانم رضوی زاده اولی باشد (بالاخص با در نظر گرفتن این نکته که اگر
اشتباه نکنم نوشته ی ایشان مدت اندکی پس از فراگیر شدن یک نظرسنجی که نظر ساکنان تهران را در باب
مهاجران افغانستانی نشان می داد چاپ شد) در حالی که من از دومی سخن می گویم.
حتی با در نظر گرفتن ملاحظاتی که مطرح کردم همچنان می توانم با نوشته ی ایشان تا حدی همدل باشم.
آنچه به سختی می توانم با آن همدلی کنم از دست دادن یک فرصت است. فرصتی که پس از قتل جورج
فلوید در آمریکا در بسیاری از کشورها به وجود آمد تا مشکلات خود را طرح و به آن رسیدگی کنند. ما هم
می توانیم چنین کنیم بالاخص در سایه ی انتشار نظر ساکنان پایتخت درباره ی مهاجران افغانستانی. باید از
نیروی اجتماعی ای که هم اکنون در بسیاری از کشورهای دنیا به وجود آمده حداکثر استفاده را کرد تا
گرایش های نژادپرستانه یا ضدمهاجرتی را از حالت کمابیش مسکوت به درآورد و سیاستمداران و شهروندان
را مسوولیت پذیرتر و آگاه تر کرد. این فرصتی است که مقاله آن را نادیده گرفته است وشاید بی انصافی
نباشد اگر بگویم تا حدی خلاف جهت هم رفته است.