Shahryar Saljoughi
Shahryar Saljoughi
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

اولین تجربه من از احساس تعلق داشتن

این متن، برای آگاهی رسانی درباره CS Internship نوشته نشده، ولی قرار است اینکار را بکند.

این متن برای به اشتراک گذاشتن یک تجربه کاری هم نوشته نشده، ولی میخواهم این کار را هم بکند.

این متن، مرور خاطراتی شیرین از اتفاقاتی است که 7 سال پیش، پس از آنکه یک پست در کانال تلگرامی «Software Philosophy» دیدم، شروع شد.

زمستان سال 96 بود که پای تلفن اولین بار درباره CS Internship که آن موقع احتمالا چنین اسمی نداشت، شنیدم. شاید حتی اسمی هم نداشت. حالا که به روزهای حضورم در دوره CS Internship نگاه میکنم میتوانم در یک کلمه خلاصه اش کنم: تکامل پیوسته. هدفی که آقای داودی سال 96 به من توضیح دادند در طول سال ها تغییر چندانی نکرده، اما مسیر پیش رو تا اهداف را بچه‌های CS Internship در طول چند سال ذره ذره کشف کردند و هموارش ساختند.

بعد از صحبت با آقای داودی، قرار شد که ده فصل از کتابی را بخوانم و خبر بدهم که کتاب را خواندم. دو ماه بعد:

+ خوب شهریار کتاب رو خوندی؟

- آره ...

+ چطور بود؟

(نیمی از کتاب را خوانده بودم و همه توضیحاتم درباره همان نیمه بود.)

+ خوب درباره این بخش چه نظری داری؟

(نظری نداشتم! که درباره چیست)

لحظه تلخی بود.

- چرا دروغ گفتی به من؟

+ نمی‌خواستم پیش کسی که آدم بزرگیه خراب بشم.

این اولین تجربه من از دوره CS Internship بود. متعهد شدم که دیگر چنین دروغی نگویم. بعد دوباره برآورد کردم که برای تمام کردن کتاب چقدر زمان نیاز دارم و مو به مو کتاب را خواندم. یک ماه بعد وارد تیم ملک رادار شدم. اولین داکیومنت زندگی کاری‌ام را دیدم. هفت خان رستم بود که به اجرای بات تلگرامی ملک رادار روی سیستم شخصی ختم میشد درحالیکه از رستم رس اش را کشیده بودند:) من نه تنها باید مراحل را پیش می‌رفتم بلکه باید همان داکیومنت را براساس تجربه خودم بهبود می‌دادم.

می‌توانم این نوشته را صفحه به صفحه بنویسم و روز به روز تاریخ را جلو بیایم. بگذارید به جای اینکار آنچه از این خاطره‌ها برایم به جا مانده را بگویم: من داشتم تجربه می‌کردم و درس‌هایی که دوره قرار بود به من یاد دهد، عامدانه در دل این تجربه‌ها جا داده شده بود. انجام اولین تسکی که داشتم از نگار 10 دقیقه زمان می‌گرفت. اما تصمیم گرفته بودند که من انجام دهم. باید از نگار و هم تیمی هایم سوال میکردم. جلسه هماهنگ میکردم. کد میخواندم. اشتباه میکردم. اشتباهم را قبول میکردم و ... تا آن ده دقیقه کار را به انجام برسانم.

بعد بچه‌های دیگر هم به دوره اضافه شدند و فاز مطالعاتی‌شان را شروع کردند. هر کسی از قدیمی‌ها، در قبال چند نفر از کسانیکه بعد از خودش به دوره اضافه شده بودند، مسئولیت هایی را قبول میکرد. مسئولیت هایی که در دلشان، درس‌های دوره را پنهان کرده بودند. مثلا من قرار بود که هفته ای یکبار با کسی که تازه وارد دوره شده صحبت کنم، منابعی که باید مطالعه کند و تمرین‌هایی که باید حل کند را به او بدهم. درباره اینکه در هفته پیش رو چه هدفی دارد صحبت کنیم و آخر هفته نگاه کنیم که چقدر راه آمده. آن روز ها به هر کسی که دست کم در قبال یک نفر چنین مسئولیت هایی دارد می‌گفتیم «منتور»! (الان این کلمه به این معنا در دوره استفاده نمی‌شود). رفته رفته موضوعاتی فراتر از پیگیری کارها وارد جلساتمان شد. شاید ده دقیقه ای از آخر جلسه کسی درباره ماهیت و درستی و اشتباهی کارهایمان نظری میداد یا اعتراضی میکرد. این بحث های آخر جلسه داغ و داغ تر میشد. حامد کسی بود که پیشنهاد داد که باید جلسه‌ای جداگانه داشته باشیم که نه به پیگیری کارها، بلکه به ساختار کاریمان بپردازیم. حالا به دوره CS Internship چیزی اضافه شده بود به نام جلسات ساختاری!

در زمان جلسات و هفته کایی که میگذشتند ما مشغول ساختن و یادگرفتن بودیم. فرایند می‌ساختیم. کاستی می‌دیدیم و فرایندها را دوباره بررسی می‌کردیم. گفتگو کردن در جلسه را تمرین می‌کردیم. از دل تلاش و اشتباهاتی که میکردیم به یادگرفتن Diamond brainstorming و active listening و نگارش درست و ... می‌رسیدیم. بعد از اینکه عضوی را از دست دادیم، به طراحی exit plan پرداختیم و اهمیتش را درک کردیم. وقتی یک بار در برگزاری جلسه مصاحبه ناهماهنگ بودیم، فرایندی پیاده کردیم که احتمال اشتباه را از میان برداریم. در دل جلسات با 5 why technique آشنا شدیم.

وقتی به عنوان عضوی تازه وارد به جمع منتورها اضافه می‌شوید، از دیدن پشت پرده دوره و نحوه منحصر به فرد تکاملش شگفت زده می‌شوید. اینکه چطور میتوانید در ساخت دوره سهیم باشید. و آنچه تجربه کرده‌اید حاصل هم فکری کسانی‌است که مانند شما عضوی از این دوره بوده اند و برای رشد خودشان و دوره تلاش میکنند. "سی‌اس‌اینترنتشیب یعنی خودما!" این جمله ای بود که حسن با شگفت زدگی در یکی از جلسات ساختاری گفته بود.

"من اگه روز اول میگفتم بیاید اینکار رو بکنیم، هیچکس قبول نمی‌کرد" این جمله را در محیطی دورتر از CS Internship در ملک رادار شنیدم. فرایند تازه‌ای اضافه کرده بودیم. ولی تنها زمانی این فرایند را اضافه کردیم که درد نبودنش را همه حس می‌کردند. مطمئن هستم که درسی را که پشت این جمله است را شما هم می‌بینید.

بخشی از آنچه میخواستم بگویم را گفتم.

اطمینان خاطر دارم، امروز دوره CS Internship با آنچه من تجربه کردم فرق می‌کند و تمام این مدت به تکاملش ادامه داده. از صمیم قلب از تمام کسانیکه آن روزها کنار هم بودیم ممنونم. برای تک تک بچه‌های این دوره آرزوی بهترین ها را دارم.

همین چند ساعت پیش مشغول نوشتن motivation letter برای شرکتی در اروپا بودم. پرسیده بودند که چرا این شرکت؟ برایشان از CSIگفتم و گفتم که میخواهم تجربه ای که آنجا داشتم را ادامه بدهم. قرار مصاحبه‌ام، فرداست :)


آپدیت:

مقاله‌ی سی‌اس اینترنشیپ چه برنامه‌ای است؟ توضیحات دقیق‌تری درباره دوره دارد. اگر علاقه‌مند به این دوره هستید، خواندن این مقاله را پیشنهاد می‌کنم.


تجربهcs internship
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید