کاش Parasite یک فیلم باقی بماند.
صفرم-
*منظورم از ضعیف ترین قشر، کسانی اند که موقعیت کارگری هم ندارند، عملا در تولید هیچ دخالتی ندارند و توان مصرف هم ندارند. هیچ دارایی در تملکشان نیست. وعده غذایی در روز نمیخورند، بچههایشان از تحصیل محروم اند.(=لمپنپرولتاریا، در ادبیات اقتصاد سیاسی، و در ادامه این مقاله)
*منظور از پرولتاریا، مزدبگیرانیاند که در تولید دخالت دارند.
یکم-
همه ما مطمئن هستیم که همتی هیچ وقت برای آزادی بیان، آزادی رسانهها، سندیکاهای کارگری، و ... وقعی نخواهد گذاشت. این حقوق، که همتی و رئیسی به یک اندازه نسبت به لگدمال شدنشان بیتفاوت هستند، حقوقیاند که مختص یک طبقه نیست. وجودشان، برای کل افراد جامعه فارغ از مسلک و طبقه ارزش دارد. اگر همتی نشان میداد که پیگیر فقط یک حق از این دسته از حقوق فراطبقاتی میشود، رای میدادم.
تنها برتری همتی نسبت به رئیسی داشتن یک احتمال هست، احتمال اینکه وضعیت اقتصادی بهتر میشود.
از رفسنجانی به بعد، تعدیل اقتصادی و خصوصیسازی شروع شد و هیچ دولتی، نه روحانی، نه احمدینژاد از این سیاست در عمل عدول نکردند. هیچ وقت فضایی برای تغییر این سیاست از طریق انتخابات وجود نداشت.
سال هاست که کارگران(مزدبگیران) به اضافه لمپنپرولتاریا، هیچ مکانیسمی برای پیگیری مطالباتشان در بافت انتخابات ندارند. نه نماینده مستقیمی دارند و نه کاندیدی کوچکترین اشارهای به وجود داشتنشان! میکند. ماهعسل ج.ا با مستضعفین، خیلی زود به پایان رسید. (برای مطالعه درباره سابقه تعارض و تنش منافع لمپنپرولتاریا و پرولتاریا با سیاست های لایتغیر ج.ا و نمونههای تنش/سرکوب در دهه 70 و 80 مابین ج.ا و مستضعفین، رجوع شود به کتاب زندگی به مثابه سیاست، آصف بیات.)
این «وضعیت اقتصادی بهتر»، فقط برای قشرهای خاصی(که کم جمعیت نیست) معنی دار است، برای لمپنپرولتاریا، همین روند منفی دیرین ادامه دار خواهدبود. چرا که نتیجه سیاستهای همتیها را در زمین ترامپ و بدون ترامپ را دیدهایم.رشد اقتصادی با همتی، بدون رشد اختلاف طبقاتی نخواهد بود.
مخلص: پیروزی همتی، به سود همهمان نیست. تنها بعضیمان سود میبرند. همانطور که تورم به ضرر همهمان نیست.
دوم-
این سیاست که، کسانیکه از پیروزی همتی منتفع میشوند، عطای این نفع را به لقای آن ببخشند، غیرمنطقی نیست. من دو دلیل برای این سیاست دارم که در بخش های سوم و چهارم خواهم گفت. استدلال مطرح شده در بخش سوم، برگرفته از مفهوم «از هم گسیختگی» (dislocation) است و استدلال دوم در ارتباط با مفاهیم «خودآئینی» و «سعادتمندی» است.
سوم-
جورج صاحبخانه است و میزبان این میهمانی. بیل، راننده جورج، بارها به طور اتفاقی از جورج و همسر او شنیده که تناش بوی عجیبی میدهد! بویی که بیل و خانوادهاش متوجه آن نمیشوند! آن بو آنچنان در زندگی بیل حضور دارد که دیگر متوجه آن نیست. بوی ماشین رخت شویی فرسوده، بوی پودرهای شوینده ارزان، در یک کلام بوی فقر است. در مهمانی زیبای بالا سه قتل اتفاق میافتد. آخرین قتل به دست بیل، راننده جورج، اتفاق میافتد. درحالیکه، یک دختر جوان و یک مرد میانسال فقیر (کوستا) که تنش بوی فقر و عرق و چرک میدهد خونآلود به روی زمین افتادهاند، جورج سعی میکند سوییچ ماشیناش را از کنار جسد مرد میانسال بردارد. بوی کوستای فقیر برایش تحمل ناپذیر است، بینیاش را میگیرد که بو را متوجه نشود. این اتفاق ساده (گرفتن بینی) خشم رانندهی جورج، بیل، را شعلهور میکند تا بیل قتل سوم را رقم بزند.
آن سکانس عالی اسلوموشن شدهی گرفتن بینی، نشان دهنده تفاوت در ادراک بیل و جورج است. تفاوتی که به مرگ جورج و آوارگی بیل ختم میشود. در وسط بحبوحه جان دادن دختر بیل و کوستا، توجه جورج به بوی بد کوستا، نمایانگر دره عظیمی است که مابین بیل و جورج قرار دارد. دره آنچنان بزرگ شده که گویی قوانین فیزیکی متفاوتی در دو طرف حاکم است. گویی دو جهان جدا از هم وجود دارد که مردمان دو جهان تعلقی به هم ندارند. قوای حسی شان نسبت به درک یکدیگر عاجز است. این زندگی در دو جهان، خطرناک است و ترسناک. نکته اینجاست: کوستا واقعا بو میداد اما فقط برای جورج! جورج درگیر نفعی بود که فقط برای خودش اهمیت داشت نه بیل.
اختلاف طبقاتی، تا آستانهای به معنای اختلاف در بهره مندی است، بعد از آن آستانه، با پدیدهای روبرو هستیم که احساسات ما مردم را نسبت به همدیگر، اینکه ما مردم چقدر یکدیگر را «همنوع» میدانیم را تغییر میدهد.
کودکانی که دور میدان ونک تا نیمه شب گدایی میکنند را دیدهاید. فکر میکنید شما را شبیه چه چیز میبینند؟ هموطنانی که کودکان امید بستهاند فضیلت به خرج داده و کمکشان کنند؟اینطور نیست. این برداشت من است:
آنها من را شبیه به ماشینی میبینند که باید بهترین استراتژی استخراج پول در قبال آن را کشف و پیادهسازی کنند. اینکه من کمکی کنم یا نه تاثیری در نگاه آنها آنها نسبت به من ندارد. عاملیتی برای من قائل نیستند. این کودکان من را همانطور میبینند که من Siri و Cortana و لپتاپم را میبینم. فرض کنید Siri یا کورتانا به شما بگویند که از اینکه بهشان بگویید کاری را انجام دهند خستهاند! شما در قبال این هوش مصنوعیها، آیا احساسات انسانی دارید؟ آیا از خستگیشان ناراحت میشوید؟ آیا به هوشمندیشان به چشم فضیلت نگاه میکنید؟ سعی برای شادیشان میکنید؟ اصلا تصور شاد و غمگین بودن برای Siri قائل میشوید؟نه! صرفا بهترین استراتژی ممکن برای استفاده را به خرج میدهید. آن کودکان تصور اشتباهی دارند؟ نه! فکر نمیکنم! نحوه توزیع ثروت، نحوه سیاست گذاری تولید و در یک کلام، فرماسیون حاکم، هیچ جایی برای اجتماعی بودن من باقی نگذاشته. وقتی که ارتباط من و همنوعم با تقریب خوبی تنها با بازار برقرار میشود جایی برای انسان دیدن همدیگر باقی نمانده. نگاه آن کودکان، کاملا موافق است با نظامی که ساختهایم.
پیگیری نفع طبقاتی، با انتخاب همتی، هرچند برای خیلیمان مفید است و من کوچکترین ادعایی ندارم که این فایده نادرست/آلوده است، اما نشان دهنده این واقعیت است: ما شروع کردهایم به وفق دادن خودمان با دره عظیمی که وسط جامعه پیدا شده. وجود آنرا قبول کردهایم و شروع کردهایم به ساخت جهانی در یک طرف آن، بدون در نظر گرفتن سمت دیگر دره. آیا جورج نباید به جای اینکه درگیر بوی بد کوستا شود، دستکم احساساتش در آن لحظه معطوف دختر بیل میشد؟
نگارنده، پرهیز دارد از اینکه توجه به دو سمت دره را تنها با تکیه به احساس خطر از اتفاقی مانند کشته شدن جورج، موجه بداند. باید استدلالی در توجیه جلوگیری از بیگانگی اعضا جامعه نسبت یکدیگر وجود داشته باشد، استدلالی که بدون توجه به نتیجه این بیگانگی اقامه شده است. نگارنده در ارائه اقناع آور این استدلال عاجز است و این است که آن استدلال آورده نشده.
با توجه به ماهیت سود طبقاتی انتخابات، رای ندادن از این اصل نشات گرفته که همچنان دو سوی دره هویت مشترکی دارند، و همین به آن ارزش میدهد. جامعهای که از خیر همتی میگذرد، جامعهای است که دستکم، توجه اش را معطوف به دختر بیل کرده، نه بوی بد کوستا. جامعهای است که سعی خود را کرده تا نشان دهد، درد آبان در آن سوی دره، همچنان در این سوی دره ادراک میشود. نه تنها رای ندادن، که هر اقدامی که نشان دهندهی هویت مشترک دو سوی دره باشد، ارزشمند است.
چهارم-