اگر اهل پرسه زدن در میان قفسه های کتاب کتابفروشی ها باشید حتمن دیده اید که قفسه های کتاب مذهبی، که مشخصن کتابهایی با موضوعات و سوژه های مذهبی دارند، مشتری کمتری دارند. یا لااقل اگر مشتری پر و پا قرصی هم برای این دسته پیدا کنید، به حسب وظیفه و "ما باید کتاب بخوانیم" و اینها کتاب مذهبی میخوانند. به این گمان که خواندن کتاب مذهبی تبلیغ است؛ یا خرید کتاب با سوژه مذهبی که احتمالن نویسنده اش طلبه هم هست، و باز خود نویسنده هم از سر وظیفه و جنگ در جبهه فرهنگی قلمی زده، حمایت از فرهنگ است و کتابخوانی به فرموده، مهم است و چه و چه و چه!
خب اینها هست و این یک واقعیت نمایان.
اما تخصصی و حرفهای نگاه کنیم. قطعن قسمتی از کتاب هایی که در حوزه ادبیات و به خصوص ادبیات روایی چاپ میشود، همین دسته کتاب ها است. رضای امیرخانی یک جایی مینویسد: (چاپ کتاب در ایران سیزده برابر آمریکا راحتتر است.) در مملکت ما چاپ کتاب آنطور ها هم که میگویند سخت نیست. در سالهای اخیر هم بسیار دیدهایم آدم های خر حزباللهی که از سر احساس وظیفه پوتین به پا و چفیه به گردن و شیش جیب پوشیده، آمده اند در جبهه کتاب رزم کنند. دست آخر هم اباطیلی چاپ میکنند و میشوند چهره فرهنگی که -خیر سرشان- فلان تیراژ کتاب چاپ کرده ایم و همین میشود، رزومه و کارنامه که چند صباحی بعد توی فلان دانشگاه، یا فلان ارگان یا فلان موسسه حقوق یا مفت نفتی بگیرند. جنابان عالیان، نماینده ولی فقیه، نماینده نهار رهبری، دبیرکل، و...؛ و حمایت از این کتاب ها که یک ضدفرهنگ اساسی است، بماند، شبهه اشکال شرعی هم دارم که حرمت نداشته باشد. در مدت زمان کوتاه نگاه کنیم، طرف با خرید و تبلیغ و جشن و مسابقه از این کتاب ها کار فرهنگی کرده و حمایت از نویسنده بد بخت که چقدر احتمالن ناشر چاپیده باشدش و با چندرغاز درصد از فروش، دهانش را بسته باشد. این در حالی است که پخشی خوب برود کتابش و ناشرش حرفه ای باشد و نویسنده اش، خر شانس!!!
در یک برهه بلند مدت زمانی نگاه کنی، خیلی تفاوت معامله است. اثری که ارزش هنری اش پایین بوده را با تعریفها و تمجیدهای مکرر و بعضن مشمئز کننده، غالب چهار نفر کرده ای تحت عنوان کتاب ادبی عالی؛ و این یک دروغ است. اهلش، میدانند، اتصاف این حضرات تازه کتابخوان به صفت "دوستداران ادبیات عامه پسند" نوعی فحش ادبی است، به معنای این که این قشر محترم را به اسافل اعضایشان حواله کردهاند. کتاب هایی که خالی از تکنیک و روح هنری است؛ همین جا دفع دخل مقدر کنم. همه این مطالب را قلم نزدم تا برسم به بحث جنجالی و نامیرایی که همیشه نقل محافل ادبی و روشنفکری است. مهم بودن تکنیک یا محتوا و مضمون؛ تکنیک خیلی مهم است. شما جلو مهمانتان میوه کیلیویی خدا تومن را توی پلاستیک زباله میگذارید و بعد احتجاج کنید که قالبش را بیخیال، مضمونش مهمتر است؟ عقل سلیم حکم میکند به سنخیت ظرف و مظروف؛ حواسم هست بحثم یواش یواش دارد خیلی طلبگی میشود؛ هنرمند تعریف دارد. هنر هم؛ اثر هنری هم.
هنرمند آیینه است. آنچه آیینه بازمیتاباندش، حقیقتی است در عالم که هنرمند درکش کرده. اثر هنری تصویری است که آیینه نشان میدهد. و هنر، فرایند آیینهگی کردن است.
نویسنده هنرمند است. مضمون کتابش حقیقتی است که به خاطرش کتاب مینویسد. اثر هنری کتابش است و آیینه اش تکنیک ها و ابزار های نوشتن.
هرچه هنرمند تکنیک را بهتر شناخته باشد، میتواند توانایی بیشتری داشته باشد در آیینهگی کردن. اصل آیینهگی هنرمند به معنویتش است. به بزرگی روح و وسعت وجودی هنرمند است. اما تکنیک وسیله ای است تا کمک کند به آیینه.
محتوا آنچیزی است که مخاطب برداشت کرده. مضمون آنچه نویسنده نگاشته و فرم مجموعه ای از تکنیک ها که قالبی میشود برای مضمون. حس حماسی یا ژست حکمت از یک مضمون واحد با دو شاعر و در واقع با دوفرم و تکنیک مختلف همان اثر محتوا است.
تصور کنید سعدی سروده باشد:( خدا کشتی آنجا که خواهد برد / اگر ناخدا جامه بر تن درد)؛ بعد از خواندن این شعر مخاطب، دستی به ریش میکَشد و ژست حکمت میگیردش. حالا همین را اگر فردوسی بسراید. -قبل از خواندن شعر بیایید تصویر مجسمه سفید فردوسی را در حالی که کتابی قطور در دست دارد و ابروانی سخت در هر فرورفته و جدی، با آن لباسی که باد تکانش میدهد و ریش مردانه و عمامه ای که قسمتی از آن بیرون زده و مثل تاج روی سرش است تصور کنید_ و حالا اگر فردوسی باشد خواهد گفت: (برد کشتی آن جا که خواهد خدای / وگر جامه بر تن درد نا خدای) ؛ حستان حماسی میشود. لحنتان بر جدیتش افزوده میشود. احتمالن کمرتان صاف میشود و استوار تر مینشینید. این ها همه اثر جادویی فرم است. و فرم یعنی جعبه ابزاری از تکنیک.
حالا چرا سوژه های مذهبی ابدا نمیگیرند؟ چون درواقع خلق درستی ندارند. شما تصور کنید نویسنده ای بیاید و یک موضوع مهم مثل ایثار یا شجاعت یا ... را فقط به شخصیتی در داستانش نسبت دهد. شما چه نسبتی بین خودتان با آن شخصیت پیدا میکنید؟ چه ارتباطی عمیق و معنادار ژرفی میتواند بین شما و شخصیت داستان برقرار شود؟ معلوم است که هیچ. ماریو بارگارس یوسا صراحتن دریک جایی توی "چرا ادبیات؟" مینویسد فقط کتاب میخواند تا در زندگی دیگران زندگی کند. ادبیات آمده تا عرض زندگی ما را زیاد کند. آمده است تا بشر بتواند جای دیگران زندگی کند.
حالا به عنوان مثال، نویسنده ای که بدون آموزش و تمرین و از سر وظیفه آمده تا بنویسد، را مسلح کنید به تکنیک. به مثلا تکنیک "نگو، نشان بده" ؛ کولاک میکند. دیگر در تمام متن شما اثری از شعار زدگی نمیبینید. جای همه این سخنرانی کردن ها وسط متن که حالا دیگر نیست، شما شخصیتی را دیده اید که جانش را به خاطر کسی که ممکن است حتی از او بدش بیاید به خطر انداخته تا مثلن جان یک نفر انسان را حفظ کند. شما شجاعتی نخوانده اید. هیچ اثری از کلمه ایثار در متن نمیبینید. هیچ سخنی، مطلقا، هیچ سخنی درباره حسن ایثار و قبح خودپسندی نخوانده اید. اما کتاب که تمام شد شما با مسئله ای به نام ایثار یا شجاعت یا... درگیر شده اید.
تولستوی در "پدرسرگی" طوری از "پرنسکاساتسکی" مینویسد که کتاب که تمام شد، بار سنگین گناه را بر دوش خودت حس میکنی. جلال "در سنگی برگوری" جوری از بچهدار نشدنش نوشته که کتاب را که زمین گذاشتی ترس برت میدارد. من مخاطب میخواهم ببینم. به من نشان بده. نگو فلان چیز خوب است. فلان چیز را میخواهم ببینم. مشکل ادبیات مذهبی امروز همین تکنیک است.همینگوی هر چه نوشته تجربه کرده. جلال همینطور. ج
مشکل ادبیات هم امروز، کتاب ضعیف است. کتاب زرد. کتابی که ارزش ادبی ندارد. اگر هم جذاب است دلیل ثانویه دارد. امنیتی است، جذاب است. عاشقانه است، همه میپسندند. مذهبی است، عده ای وظیفه خود میدانند مشتری اش باشند. و مشکل اساسی تر از این حرف ها، پدیده حباب هنری است که بازار هنر را به رخوت میاندازد.
فرصتی اگر باشد از حباب هنری هم خواهم نوشت.
امضا، سجاد
8تیر402