ویرگول
ورودثبت نام
سید علی اکبر هاشمی
سید علی اکبر هاشمی
خواندن ۱۷ دقیقه·۴ سال پیش

تحلیل اتفاقات تاریخی نسخه دوم بازی اساسین کرید

باسمه تعالی



سری بازی‌های اساسین کرید همیشه دقت تاریخی شگفت‌انگیزی دارند: شهرها و ساختمان‌ها و حتی نوع پوشش افراد با دقت فراوان بازسازی شده‌اند. اما آیا شخصیت‌های تاریخی هم در این سری مطابق با واقعیت بازنمایی شده‌اند؟

هدف بیشتر افراد از تجربه بازی‌های رایانه‌ای، سرگرمی و لذت بردن است. اما گاهی بعضی آدم‌ها هم هستند که به دنبال چیزی فراتر از سرگرمی می‌گردند؛ کسانی که به ریزه‌کاری‌ها اهمیت می‌دهند و تفکیک راست و دروغ برایشان مهم است. دسته دوم معمولا از تجربه سری بازی‌های اساسینز کرید راضی خواهند بود، زیرا در مواجهه با بازسازی شگفت انگیز شهرها و محیط‌های تاریخی، کاری جز تحسین از دستشان بر نمی‌آید و برچسب واقع‌گرایانه را روی بازی می‌زنند. اما بازسازی دقیق ساختمان‌ها، دلیل بر دقیق بودن بازسازی افراد نیست؛ نکته‌ای مهم که معمولا در بررسی این سری بازی نادیده گرفته می‌شود. با کمی بررسی تاریخی، متوجه می‌شویم که این سری آنقدرها هم در بازسازی تاریخ دقیق نیست و نباید در مواجهه با آن شتاب زده عمل کرد. در این نوشته می‌خواهیم به بررسی شخصیت‌های کلیدی نسخه دوم بپردازیم تا ببینیم دقت تاریخی بازنمایی آنها چقدر است. ابتدا با خلاصه‌ای از داستان اتزیو شروع می‌کنیم.


بخشی از منابع استفاده شده برای نگارش این متن
بخشی از منابع استفاده شده برای نگارش این متن




پرواز عقاب بی آشیانه

از آنجایی که هدف این نوشته بررسی اتفاقات تاریخی این نسخه است، از خط زمانی حال حاضر صرف نظر می‌کنیم و به وقایع زندگی اتزیو آدیتوره دافیرنزه پرداخته و ماجراهای او را بررسی می‌کنیم.

اتزیو فرزند خانواده آدیتوره است، خانواده‌ای اشراف‌زاده که به عنوان بانکدار فعالیت می‌کنند و رابطه نزدیکی با حاکمان فلورانس یعنی خاندان مدیچی دارند. همانطور که از یک اشراف زاده انتظار می‌رود، اتزیو زندگی آرام و بی دغدغه‌ای را سپری می‌کند و به عیاشی و خوشگذرانی مشغول است. تا اینکه یک بار وقتی برای انجام کارهای پدرش در عمارت حضور ندارد، پدر و دو برادر او دستگیر می‌شوند. اتزیو مخفیانه به ملاقات پدرش می‌رود. جیووانی آدیتوره آدرس اتاقی مخفی را به اتزیو می‌دهد که کلید نجاتش در آنجا نهفته است و از او می‌خواهد نامه‌ای را به دوستی تحویل دهد تا او و پسرانش نجات یابند. اتزیو نامه را تحویل می‌دهد، اما دوست مدنظر تو زرد از آب درآمده و درنهایت، پدر اتزیو و دو برادرش جلوی چشمان او اعدام می‌شوند.

پدر اتزیو و دو برادرش جلوی چشمان او اعدام می‌شوند.
پدر اتزیو و دو برادرش جلوی چشمان او اعدام می‌شوند.


از اینجا اتزیو کم‌کم با میراث خانوادگی خود آگاه شده و پی انتقام خانواده‌اش را می‌گیرد. در مسیر انتقام، افراد زیادی را به قتل می‌رساند تا اینکه به سردسته تمپلارها (دشمنان ازلی اساسین‌ها) می‌رسد:رودریگو بورجیا. اما اتزیو هنوز به قدر کافی قوی نیست تا او را بکشد. پس متحدانی برای خود دست‌و‌پا می‌کند و در این میان با دقت حرکات بورجیا و هم‌پیمانانش را زیر نظر می‌گیرد. در همین تعقیب و گریزها است که برخوردی میان اتزیو و رودریگو رخ می‌دهد و مسأله سیب عدن جدی می شود. رودریگو می‌گریزد. در این هنگام متحدان اتزیوحقیقت را برای او فاش می‌کنند:آنها همه اساسین هستند. اتزیو در اینجا رسما یکی از اساسین‌ها می‌شود و اهداف فرقه، برای او مهم می‌شوند. ده سال می‌گذرد. رودریگو بورجیا، بر واتیکان تسلط یافته و پاپ شده است. اتزیو با نفوذ به واتیکان، برای قتل رودریگو اقدام می‌کند و بالأخره انتقام خون پدر و برادرانش را می‌گیرد.


ماجرای اتزیو در این نسخه، به پایان رسیده است. حقیقتا، خط داستانی قطعات عدن، دزموند و پایان دنیا به شدت اضافی به نظر می‌رسند و نگارنده ترجیح می‌دهد به کل آنها را نادیده بگیرد. موضوعی که البته سازندگان هم متوجه پوچی و بی هدفی آن شده‌اند و هر نسخه جدیدی از این سری که منتشر می‌شود، شاهد این هستیم که این خط داستانی کم‌رنگ‌تر شده و بیش‌تر در حاشیه قرار می‌گیرد.

باید اعتراف کرد که داستان اتزیو از به‌یادماندنی‌ترین ماجراجویی‌های صنعت بازی‌های ویدیویی تا به امروز است. این داستان به یاد ماندنی هنگامی که با گیم‌پلی لذت بخش و تغییرات بنیادی فراوان نسبت به نسخه اول همراه می‌شود، از نسخه دوم مجموعه اساسینز کرید معجونی همگن و لذت‌بخش می‌سازد که اگر آن را تجربه کرده باشید، مزه‌اش تا مدت‌ها زیر زبانتان خواهد ماند.

این معجون خاص، یک ویژگی کلیدی دیگر هم دارد و این ویژگی کلیدی،توجه فراوان به جزییات تاریخی است. فلورانس، ونیز و رمهر کدام با دقت فراوان در بازی شبیه سازی شده‌اند. همچنین شما با شخصیت‌های نام آشنای زیادی برخورد خواهید داشت، از داوینچی مشهور گرفته تا نیکولو ماکیاولی، خاندان مدیچی و ..... . یکی از شخصیت‌های مهم تاریخی که در طول سفر اتزیوبا او برخورد خواهید داشت، جیرولامو ساوونارولا (Girolamo Savonarola) است. به احتمال بسیار زیاد تا قبل از تجربه بازی، نام او را نشنیده بودید و بعدا هم به نام او برخورد نکرده‌اید، اما وی شخصیتی مهم و مؤثر در بازه زمانی مورد اشاره بازی است.

ابتدا نقش ساوونارولادر داستان قسمت دوم را به طور کامل بررسی می‌کنیم و بعد با مراجعه به منابع معتبر تاریخی، به دنبال واقعیت تاریخی او خواهیم گشت.

جیرولامو ساوونارولا
جیرولامو ساوونارولا





ردای سوخته

بعد از ماجراهای قلعه کاترینا اسفورتزا و دزدیده شدن سیب عدن، اتزیو به دنبال سیب رفته و در این حال، طی اتفاقاتی بیهوش می‌شود. اینجا ساوونارولا وارد شده و سیب را از دستان اتزیو می‌رباید. متحدان اتزیو بدن بیهوش او را پیدا کرده و از او مراقبت می‌کنند. هنگامی که اتزیو به هوش می‌آید، به دنبال راهب سیاهپوشی که سیب را ربوده می‌رود. نشانه‌ای که اتزیو از راهب به یاد دارد، این است که او یک انگشت ندارد. بعد از جست و جوهای فراوان، اتزیو متوجه می‌شود افراد رودریگو هم در تعقیب ساوونارولا هستند و می‌خواهند سیب عدن را از او بربایند. اتزیو به جست و جو ادامه می‌دهد و رد پیروان ساوونارولا را تا بندری در ونیز دنبال می‌کند. با پرداخت پول به پیروان ساوونارولا، اتزیو به میان آنها راه پیدا می‌کند تا خود ساوونارولا را بیابد.

هنگامی که اتزیو در حال گوش دادن به سخنرانی واعظ است، پیرو دی مدیچی، پسر لورنزو دی مدیچی، حاکم فقید فلورانس و دوست نزدیک اتزیو از راه می‌رسد. پیوند میان اتزیو و خاندان مدیچی بسیار عمیق است. پیرو در اینجا حرف‌هایی درباره ساوونارولامی زند:

"اون مادر به خطا شهر و دیار منو به زانو درآورده، اونجا رو به مرز جنون کشونده."
"از سرزمین خودم توسط اون شاه آشغال فرانسوی، شاه چارلز، بیرون انداخته شدم؛ آدمی که با دخالت هاش باعث تعویض من با سگ خدا، ساوونارولا شد."
"از اون راهب دیوونه حمایت نکنین! اون یه احمق خطرناکه. شبهات خود بزرگ بینی اش داره غوغا می کنه. باید مثل یه سگ وحشی گرفت کشتش!"

پیرو با برهم زدن اجتماع پیروان ساوونارولا، برنامه اتزیو را به هم می‌ریزد، اما به او می‌گوید که ساوونارولا در فلورانس است. پیرو اما نمی‌خواهد به فلورانس برگردد و راهش را از اتزیو جدا می‌کند.

پیرو دی مدیچی
پیرو دی مدیچی


در ادامه داستان اتزیو در کتاب رنسانس، این چنین می‌خوانیم:

"برادر جیرولامو ساوونارولا به سال ۱۴۹۴ حکومت دولت-شهر مقتدر فلورانس را در سن چهل و دو سالگی به دست گرفت. او مردی عذاب کشیده، با ذهنی پیچیده و از همه بدتر، دچار بالاترین درجات تعصب بود. اما ترسناک‌ترین مسأله در مورد او، اجازه مردم به وی نه تنها برای رهبری، بلکه برای تحریکات و واداشتن آنها به احمقانه‌ترین و مخرب‌ترین اعمال ممکن بود. به خاطر ترس از آتش جهنم و این نظریه که تمام لذت‌ها، تمام مصنوعات بشری و هرچه زمینی می‌نمود، پست و بی‌ارزش است و هر انسانی با خود انکاری محض، می تواند نور حقیقت را دریابد."

این قسمت از متن کتاب، به طور کامل دیدگاه بازی را درباره ساوونارولا بیان می‌کند و اگرچه عین کلمات به طور صریح داخل بازی موجود نیستند، اما با فضاسازی و روایت بازی هماهنگی کامل دارند. چند نکته مهم در این قسمت از متن کتاب، توجه ما را به خود جلب می‌کنند:

اول توصیفاتی که از شخص ساوونارولا و درونیات او می‌شود و اشاره به عذاب کشیده بودن او، ذهن پیچیده‌اش و تعصبات شدید وی دارد.

دوم، اشاره به نقش مردم در به قدرت رسیدن او است. مردم به ساوونارولا اجازه داده‌اند که آنها را به احمقانه‌ترین کارها وادار کند.

و سوم، پایه فکری ساوونارولا و پیروانش است که هر انسانی با خودانکاری محض، می تواند نور حقیقت را دریابد.

این سه نکته، مهم ترین نکاتی هستند که ما برای مقایسه میان روایت بازی و واقعیت تاریخی، از آنها استفاده می‌کنیم. اما قبل از این کار، فرجام داستان جیرولامو ساوونارولا را دنبال می‌کنیم تا عاقبت داستان او و اتزیو را بدانیم.

مهم‌ترین استراتژی اتزیو و هم‌پیمانانش برای شکست ساوونارولا، استفاده از ضعف‌های خود او در اداره شهر و هم‌چنین کمک به مردم است. در نهایت، مردم علیه ساوونارولا شورش می‌کنند و خواستار رفتن او هستند. از این جا است که ضعف شخصیتی او آشکار و وابستگی‌اش به سیب نمایان می‌شود؛ زمانی که خشم مردم را می‌بیند سعی می‌کند که با استفاده از قدرت سیب، اطاعت مردم را جلب کند. اما اتزیو و همراهان سر می‌رسند و سیب را چنگ او در می‌آورند. همین که سیب از اختیار ساوونارولا خارج می‌شود، او کاملا قدرتش را از دست داده و توسط مردم دست‌گیر می‌شود. در این هنگام، گویا مردم ناگهان از خواب بیدار شده و انگار که تا به حال تحت افسون بوده‌اند، هشیار می‌گردند و از این که چنین تصمیم احمقانه‌ای گرفته و باعث قدرت گرفتن ساوونارولا شده‌اند، احساس تعجب می‌کنند.

عاقبت ساوونارولا و همراهانش به آتش کشیده شدن است. ساوونارولای رقت‌انگیز که اکنون فقط عجز و لابه می‌کند و مانند دیوانگان سخن می‌گوید، حس ترحم اتزیو را بر می‌انگیزد. اتزیوتصمیم می‌گیرد که به او لطف کند و مانع از عذاب کشیدن کشیش متعصب شود.

عاقبت ساوونارولا و همراهانش به آتش کشیده شدن است
عاقبت ساوونارولا و همراهانش به آتش کشیده شدن است


دیدگاه بازی به پایان کار کشیش قصه ما، از چند وجه جالب‌توجه است؛ اول اینکه تمام وجهه و اقتدار ساوونارولا را نشأت گرفته از سیب می‌داند. به عبارت دیگر، ساوونارولا کشیش مجنونی بیش نیست و این اتفاق عجیب که در عصر شکوفایی انسان‌گرایی و درهم شکستن اقتدار کلیسا، چنین فردی حاکمیت فلورانس را در دست می‌گیرد، فقط و فقط ناشی از یک عنصر فراطبیعی یا همان سیب عدن است و دلیل دیگری ندارد. تنها دلیل پیروی مردم از این دیوانه هم این است که او، مردم را جادو کرده است. هنگامی که سیب را از دست می‌دهد، جادوی او از بین رفته و مردم ناگهان عاقل می‌شوند و از وضعیت خود، متعجب شده و به سرعت، به نابودی او و پیروانش می‌پردازند.

دومین نکته، این است که خصومت اتزیو با این کشیش مجنون، اصلا و ابدا شخصی نیست و تا زمانی پایدار است که سیب را در دست خود دارد. هنگامی که سیب از کنترل ساوونارولا خارج می‌شود، ناگهان نفرت و دشمنی اتزیو به ترحم و دل‌سوزی تبدیل می‌شود.

تا اینجا، داستان جیرولامو ساوونارولادر بستر بازی اساسینز کرید را بررسی کردیم و به توصیف دیدگاه بازی در رابطه با شخصیت او و اعمالش پرداختیم. در قدم بعد، به سراغ منابع معتبر تاریخی می‌رویم و بعد از بررسی واقعیات تاریخی، به دنبال پاسخ به این پرسش مهم می‌گردیم: رویکرد بازی نسبت به ساوونارولا تا چه حد منطبق بر واقعیت است؟




واعظ محبوب

جیرولامو ساوونارولا
جیرولامو ساوونارولا


جیرولامو ساوونارولا فرزند سوم خانواده‌ای بود که پزشکی را پیشه خود ساخته بودند. او نیز ابتدا به دنبال تحصیل پزشکی رفت اما فلسفه را بسیار جالب‌تر از کالبدشناسی می‌دانست و مطالعه را لذت بخش‌تر از بازیگوشی می‌انگاشت. در دانشگاه که بود، از این که دانشجویان به فضایل اخلاقی پای‌بند نبودند آزرده خاطر شد و اینطور نوشت:

"در اینجا برای اینکه انسان مردی به حساب آید، باید زبان خویش را به کثیف‌ترین و وحشیانه‌ترین و خوفناک‌ترین سخنان کفرآمیز آلوده کند... اگر به تحصیل فلسفه و هنرهای خوب بپردازد، خیالباف نامیده خواهد شد؛ اگر با پاکدامنی و فروتنی زندگی کند، ابله؛ اگر پرهیزگار باشد، ریاکار؛ و اگر به خدا معتقد باشد، مخبط به شمار می‌آید."

به همین دلیل دانشگاه و تحصیل پزشکی را رها کرد و به تذهیب نفس پرداخت و در دیری در بولونیا، به وعظ و خطابه مشغول شد. بعد ها به فلورانسرفت، اما از وعظ و سخنان او استقبال نشد و ناچارا، سر خود را با اموری دیگر گرم نگه داشت.در این زمان، روزه می‌گرفت و ریاضت می‌کشید تا بر وسوسه‌های ذاتی طبیعت بشر غلبه کند. دگربار سراغ موعظه رفت و این‌بار، روش خود را تغییر داد؛ به نکوهش فساد اخلاقی می‌پرداخت و به توبه و انابت دعوت می‌کرد. شهامت او در سخنوری، مردم را متعجب و شیفته او می‌ساخت؛ او روحانیون و پاپ‌ها را بیش از جماعت غیر روحانی، و شاهزادگان را بیش از مردم عادی به باد انتقاد می‌گرفت، و با حمله به اهل سیاست، از مردم تهیدست طرفداری می‌کرد. تمام اینها در زمان حکومت لورنزو مدیچیرخ می‌داد. لورنزو که کشیش مشهور را به عنوان دشمن خود می‌دید، با توسل به انواع روش‌ها سعی در ساکت کردن یا نابودی او داشت. گرچه برخلاف این تلاش‌ها، روز به روز به محبوبیت کشیش افزوده می‌شد و جمعیت بیشتری برای شنیدن سخنانش گرد او جمع می‌شدند.


دگربار سراغ موعظه رفت
دگربار سراغ موعظه رفت


لورنزو که در اواخر عمر بیمار شده بود، تاب و توان مقاومت در برابر کشیش محبوب را نداشت و دیگر سعی نمی‌کرد جلوی وعظ او را بگیرد. پس از مرگ لورنزو، ضعف فرزند او، پیرو، موجب شد که ساوونارولا نیرومندترین شخصیت فلورانس شود. پیرو، حقیقتا شخصیتی ضعیف داشت و علاوه بر آنکه به امور مردم توجهی نمی‌کرد، همیشه مشغول ورزش و شادی و عیش و نوش بود. زمانی که شاه چارلز فرانسوی با لشکرش به سمت فلورانس حرکت کرد، پیرو در خارج شهر به استقبال او رفت و قول داد که به او خراج پرداخت کند. شاه چارلز هم بدون حمله کردن، از فلورانس عبور کرد. از آنجایی که این افدام پیرو خودسرانه و بدون مشورت با شورا بود، مردم بسیار از او خشمگین شدند؛ بر او شوریدند و او را از شهر بیرون راندند.

پیرو
پیرو


پس از برانداختن حکومت خاندان مدیچیتوسط مردم، دولت موقتی با رأی مردم تشکیل شد اما به دلیل تجربه ناکافی و اختلافات خانوادگی فراوان، دستگاه حکومتی از هم گسست و جامعه شهری فلورانس دچار اختلال شد. این بار، مردم تنها چاره برقراری آرامش را، در دعوت از ساوونارولابرای حکومت دیدند. کشیش محبوب با تشکیل هیأتی، یک قانون اساسی جدید مشابه قانون اساسی ونیز تدوین کرد و برای آسایش و آزادی مردم کوشید. دولت تحت کنترل ساوونارولا، همه پشتیبانان رژیم ساقط شده مدیچی را شامل عفو عمومی کرد، همه مالیات‌ها را جز یکی لغو کرد و سازمانی برای اعطای وام دولتی با بهره پنج تا هفت درصد تأسیس کرد تا مردم فقیر دیگر سراغ وام‌دهندگان خصوصی که گاه تا سی درصد بهره می‌گرفتند، نروند.

همچنین شورای شهر به تلقین همین راهب قوانینی برای تذهیب اخلاق عمومی وضع کرد؛ مانند ممنوعیت کارناوال و قمار و اسبدوانی. مردم شهر این اصلاحات را پذیرفتند؛ تجملات را کنار گذاشتند، لباس‌های ساده بر تن کردند و در خیابان، سرود های مذهبی ‌خواندند. کلیساها پر می‌شدند و میزان کمک‌های اهدایی به کلیسا در ابن زمان سر به فلک کشید. حتی برخی بانکداران و بازرگانان سودهای نامشروعی را که اندوخته بودند پس دادند. با توجه به استقبال مردم، می‌توان گفت که فلورانس تا پیش از این، به ندرت اینقدر شادکام بوده است.

پیامبری که شکست خورد

اما اوضاع برای همیشه اینگونه نماند و اشرافی که خود در سرنگونی خاندان مدیچی مؤثر بودند و به خصوص نسل جوان خاندان مدیچی، از اینکه می‌دیدند حکومت شهر در دست یک راهب افتاده و راه سودجویی‌هایشان بسته شده، ناراحت و خشمگین بودند. همچنین عده‌ای از نظر مذهبی با ساوونارولامخالفت می‌کردند.

در همین میان، ساوونارولا با پاپ و کلیسای رم به مخالفت شدید می‌پرداخت و همین مخالفت، اوضاع را وخیم‌تر می‌کرد. پاپ مدتها سعی داشت با روش‌های مسالمت آمیز، دشمنی ساوونارولا را به دوستی بدل کند، اما ساوونارولا قبول نمی‌کرد و حتی مخالفت‌های خود را تشدید می‌کرد. محبوبیت راهب گرچه گاهی اوقات دچار افول شد، اما هیچگاه از بین نرفت و مردم از شهرهای دور برای شنیدن سخنان او به فلورانسسفر می‌کردند. تا اینکه پاپ او را تکفیر کرد و این تکفیر، آغازی بر پایان کشیش محبوب بود...

بالأخره اشراف و طرفداران آنها طی یک راهپیمایی، به سمت دیر ساوونارولا حمله بردند و در میان راه، پیروان او را سلاخی کردند. راهبان دیر آماده دفاع از ساوونارولا شدند، گرچه کشیش آنها را از مقاومت منع کرد. به هرحال، راهبان دیر پس از کمی مقاومت، اسلحه خود را زمین گذاشتند و کشیش و تنی چند از پیروانش، سلیم و دستگیر شدند.

ساوونارولا و دوتن از همراهانش هفته‌های متمادی تحت شکنجه‌های مرسوم در دستگاه تفتیش عقاید کلیسا قرار داشتند تا بالأخره به اتهاماتی که مدنظر کلیسا بود، اعتراف کردند. جمعیت انبوهی برای تماشای مراسم اعدام جمع شدند. این بار، دولت خوراک و نوشیدنی تماشاچیان را هم فراهم کرد. ساوونارولاو دو تن از همراهانش با سینه‌های سپر و سرهای افراشته، به دار آویخته و سپس سوزانده شدند.

به دار آویخته و سپس سوزانده شدند.
به دار آویخته و سپس سوزانده شدند.


خاکستر آنها نیز در رودخانه ریخته شد، مبادا که بعدها به عنوان قدیس مورد پرستش قرار گیرند. تا پنج سال، هرسال، نقطه‌ای که خون گرم راهبان در آن ریخته شده بود گلباران می‌شد. امروزه لوحی که روی سنگفرش آنجا نصب شده است، محل مشهورترین جنایت تاریخ فلورانس را با علامت نشان می‌دهد.

محل مشهورترین جنایت تاریخ فلورانس
محل مشهورترین جنایت تاریخ فلورانس


ساوونارولا، فساد اخلاقی ایتالیا را که در اثر نفوذ ثروت و کاهش معتقدات دینی بوجود آمده بود، به چشم دید و دلیرانه و متعصبانه، اما بدون نتیجه، در برابر روح شهوانی زمانه قد برافراشت.

ویل دورانت، تاریخ نگار مشهور درباره او می‌گوید:


"بزرگی ساوونارولا در تلاش او به خاطر ایجاد انقلاب اخلاقی و ساختن انسان‌هایی شریف و خوب و درستکار نهفته است. می‌دانیم که این دشوارترین انقلاب‌ها است و تعجب نمی‌کنیم که ساوونارولا ناکام ماند؛ چه عیسی مسیح نیز فقط توانست در اقلیت ناچیزی تأثیر بگذارد. اما این را هم می‌دانیم که این تنها انقلابی است که زندگی بشری را بهبودی واقعی می‌بخشد، و نیز می‌دانیم که دگرگونیهای خونین تاریخ در مقایسه با چنین انقلابی، نمایشهای تماشایی و زودگذر و بی‌تأثیری هستند که همه چیز را، جز انسان، تغییر می‌دهند."
ویل دورانت، تاریخ نگار مشهور
ویل دورانت، تاریخ نگار مشهور




پیامبر یا دیوانه؟

حالا که جیرولامو ساوونارولا را در آیینه تاریخ مشاهده کردیم و شخصیت و اعمالش را شناختیم، زمان این رسیده که تاریخ را با روایتی که بازی در مقابل ما می‌گذارد، مقایسه کنیم.

ابتدا شخصیت ساوونارولا را محور مقایسه قرار می‌دهیم. در بازی، وی فردی مجنون، خیالاتی، متعصب و به نوعی مریض معرفی می‌شود که گویا درکی از واقعیت ندارد و در دنیای توهم خویش زندگی می‌کند. اما دیدیم که وی، فردی بود که به اخلاقیات اهمیت بسیار زیادی می‌داد و رسالت خود را در هدایت اطرافیانش به رعایت اخلاق می‌دید. پیدا است که او به واقعیت‌های جامعه خویش آگاه بوده که تصمیم به واکنش به آنها گرفته است.

در قدم بعدی، علت محبوبیت او را محور مقایسه قرار می‌دهیم. این مقایسه، شاید مهم‌ترین قسمت این متن است. در بازی، محبوبیت کشیش مجنون و مریض احوال تنها یک علت دارد:دست‌یابی اتفاقی او به سیب عدن. این دست‌یابی اتفاقی باعث می‌شود که کشیش مجنون، اذهان مردم را جادو کرده و قدرت را درجهت به ثمر نشاندن متوهمات شخصی خویش، به کار یگیرد.

اما تاریخ چیز دیگری می‌گوید. همانطور که دیدیم، مردم و به خصوص قشر فرودست، شیفته ساوونارولا و سخنانش بودند و از او حمایت می‌کردند. در نهایت هم این اشراف و کلیسای رم بودند که باعث سرنگونی او شدند و ساوونارولا، حتی پس از مرگ هم محبوب دل مردم بود.

عجب! این همه اخلاف بنیادین! اما ریشه این اخلاف کجا است؟

دروغ دوست داشتنی

برای یافتن ریشه این تحریف شاخدار شرکت فرانسوی، باید به ابتدای داستان اتزیو و ریشه‌های او بازگردیم. همانطور که در ابتدای متن گفته شد، اتزیو یک اشراف زاده است و خانواده او رابطه بسیار نزدیکی با خاندان مدیچی دارند. پس، در حقیقت، اتزیو در طبقه اشرافی قرار می‌گیرد که با قدرت یافتن ساوونارولا، منافع خود را از دست دادند و به همین دلیل به مخالفت با او پرداختند. حتی اگر توجه کنید، مضمون این سخن که "عجب اشتباهی کردیم این کشیش دیوانه را سر کار آوردیم که ما را به کارهای احمقانه وادار کند" دقیقا با وضعیت اشراف هماهنگی دارد. آنها ابتدا با ساوونارولاهمکاری می‌کردند و زمانی که مردم به سمت اخلاق حرکت کردند و وام‌های با بهره پایین در دسترس قرار گرفت، منافع خود را در خطر دیدند و فهمیدند که چه اشتباهی کردند با کمک به یک راهب!

پس مخالفت اتزیوو هم پیماناش با ساوونارولا اصلا عجیب و دور از ذهن نیست.

شعار و هدف فرقه اساسین‌ها که مداوما به طرق مختلف در نسخه‌های مختلف سری به آن اشاره می‌شود، برقراری عدالت و حمایت از ضعیفان و حفظ اعتدال نظام هستی است. شعاری که اکنون با این مقایسه، به شدت پوچ و نادرست به نظر می‌رسد. اولا که در مخیله اتزیو نمی‌گنجد چنین فردی با محبوبیت مردم صاحب قدرت شود، حتما یک چیز فراطبیعی داشته که به او کمک کرده مردم را جادو کند! ثانیا، اتزیو رسما کمر به نابودی تهیدستان بسته و علاوه بر حمایت از اشراف برای استثمار فقیران، مستقیما دولت دست نشانده و منتخب مردم را سرنگون می‌سازد! چگونه چنین کارهایی را می‌توان عدالت نامید؟ پاسخ ساده است، نمی‌توان!


اتزیو: قهرمان یا اهریمن؟
اتزیو: قهرمان یا اهریمن؟




طعم گس شک

شکی نیست که خاندان مدیچی با حمایت‌های خود از هنرمندان، به پیشرفت هنر خدمت بسیار کرده‌اند، اما در عین حال بخش عمده جامعه تحت حکومت چنین اشرافی در حال له شدن بودند. هیچ کدام از این موارد قابل نادیده گرفتن نیستند. باید در نظر داشته باشید که در رابطه با تاریخ، هیچ قطعیتی وجود ندارد. ممکن است شخصیت واقعی جیرولامو ساوونارولاکاملا مطابق با توضیحات تاریخ‌دانان نباشد. اما یک چیز بدون هیچ شکی مشخص است:روایت اتزیو، روایت زندگی اشراف است و عدالت هم در همین زمینه معنا می‌شود. اما باید بدانیم تاریخ هیچ‌گاه یک طرفه نیست و همیشه با وجود اشراف، طبقه تهی‌دست هم وجود دارد و در حال صدمه دیدن است. اگر با استثمار فقیران مشکلی ندارید، اگر موافق استفاده ابزاری از انسان‌ها و بهره‌کشی از آنها هستید، اگر با نادیده گرفتن اراده مردم موافقید، پس می توانید به راحتی بگویید اتزیو یک قهرمان به تمام معنا است و هدفش برقراری عدالت و نظم است.

اما اگر با موارد گفته شده زاویه دارید، بهتر است بیشتر در بازی‌هایی که انجام می‌دهید دقیق شوید و خودآگاهی خویش را تقویت کنید تا اینگونه توسط اصحاب ثروت و قدرت، فریب نخورید! البته ساوونارولاتنها موردی نیست که بر این مورد تأکید دارد. اگر عمری باشد، در نوشته بعدی به کاترینا اسفورتزا خواهم پرداخت تا بیشتر به ابعاد ماجرا پی ببریم.

کاترینا اسفورتزا
کاترینا اسفورتزا


نظر شما چیست؟ شما چه تصویری از اتزیودر ذهن خود دارید؟ آیا معتقدید اتزیو مطابق عدالت رفتار می‌کند؟

تاریخویدیو گیماتزیو
در جست و جوی معنا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید