امپرسیونیستها با شکستن قوانین و سنتهای قدیمی و سرپیچی از چارچوبهایی که هنر را محدود میکردند، توانستند مرزهای هنر نقاشی را گسترش دهند و راه را برای هنرمندان بعد از خود هموار کنند، اما تسلط آنها بر هنر آوانگارد فرانسه خیلی طول نکشید.
پیدایش:
اکنون که نقاشی کردن درباره موضوعات مختلف و با تکنیکهای جدید در جامعه هنری پذیرفته شده بود، هنرمندان آزادی و استقلال بیشتری داشتند تا استایل شخصی خود را در هنرشان پرورش دهند. در نتیجه هنرمندانی چون پل سزان، پل گوگن، وینسنت ون گوگ، ژرژ سورا و ... که اکثرا ابتدا امپرسیونیست بودند، از این جنبش جدا شدند تا به طور کامل روی موضوعات دلخواه و استایل شخصی خود تمرکز کنند. موضوع اصلی نقاشیهای امپرسیونیسم طبیعت، ثبت دقیق نور و تششعات آن و رنگها بود در حالیکه که این هنرمندان در انتخاب موضوعات خود فراتر رفتند و نقاشی را راهی برای ابراز احساسات درونی و حالات ذهنی خود میدانستند. بیشتر آنها در تنهایی و انزوا نقاشی میکردند و با وجود اینکه گاهی آثار خود را در گالریهای خصوصی به صورت گروهی به نمایش میگذاشتند، به هیچعنوان خود را به عنوان یه گروه و زیر سایه یک جنبش مستقل نمیشناختند. در واقع سالها بعد برای نخستین بار، هنرمند و منتقدی به نام راجر فرای اين هنرمندان را در یک دسته قرار داد. او در سال ۱۹۱۰ یک نمایشگاه در گالری گرفتون لندن برگزار کرد و آثار آنها را با عنوان "مانه و پست امپرسیونیستها" به نمایش گذاشت. فرای در توضيح پست امپرسیونیسم میگوید: "این هنرمندان اعتقاد داشتند که نقاشی تنها حول محور سبک و استایل و زیباییشناسی نمیچرخد و به یک ابزار بصری محدود نمیشود بلکه راهی است برای انتقال پيامی از خودآگاه هنرمند و احساساتش."
امروزه ما هنری را که حدوداً بین سالهای ۱۸۸۶ تا ۱۹۰۵، یعنی از آخرین نمایشگاه گروهی امپرسیونیستها تا تولد فاویسم، توسط این هنرمندان مستقل تولید شد، به عنوان هنر پست امپرسیونیسم میشناسیم.
تکنیک:
همانگونه که ذکر شد، هنرمندان پست امپرسیونیست در زمان خود جنبش واحدی تشکیل نداده بودند و هرکدام کاملا به شکل مستقل فعالیت میکردند در نتیجه به سختی میتوان این جنبش را تعریف کرد یا خصوصیات کیفی مشترکی بین تمامی آثار آن پیدا کرد زیرا که تفاوتهای زیادی دارند. پست امپرسیونیستها همانند همکاران امپرسیونیست خود از رئالیسم فاصله گرفته و رد قلممو در بستر آثارشان به راحتی قابل تشخیص است، اما برخلاف امپرسیونیستها از رنگهای تیرهتر و غیر طبیعی و اشکال اغراق شده و غیر واقعی استفاده میکردند تا بتوانند احساسات و حالات درونی خود را منتقل کنند.
پست امپرسیونیستهای شاخص:
کمتر کسی پیدا میشود که با نقاشی اندک ارتباطی داشته باشد و نام "وینسنت ون گوگ" را نشنیده باشد. این هنرمند هلندی پس از مهاجرت به پاریس در سال ۱۸۸۶ با امپرسیونیسم و نیز هنرمندان آوانگاردی همچون امیل برنار و پائل گوگن آشنا شد. در اینجا بود که او تحت تاثیر هنرمندان پاریسی، از فضای تیره نقاشیهای قبلیاش فاصله گرفت و پالت خود را با رنگهای روشن و زنده و با کنتراست بالا پر کرد. او سپس به آرل رفت و آنجا خیلی بیشتر روی سبک مخصوص به خودش و آنچه ما امروزه از او میشناسیم کار کرد. او در طول زندگی کوتاهش بارها محل زندگی خود را تغییر داد که این جابهجاییها بسیار بر هنرش تأثیرگذار بود و در نقاشیهایش تفاوت ایجاد میکرد.
آثار ون گوگ بسیار متفاوت و منحصر به فرد هستند. رنگهای بسیار روشن و تند، ضرب قلمهای دراماتیک و جسورانه و گذاشتن تکههای رنگ غلیظ و ترکیب نشده روی بوم، همچون امضای او در تمام آثارش مشخص است و آنها را متمایز میکند. با اینکه امروزه او را به عنوان یک نابغه ستایش میکنیم، در زمان حیاتش و قبل از اینکه در ۳۷ سالگی به زندگی خود پایان دهد، هیچگاه مورد قبول واقع نشد و او را همواره به چشم یک فرد شکست خورده و ديوانه نگاه میکردند. ون گوگ در طول زندگی تراژیک خود از بیماریهای جسمی و روانی بسیاری رنج برد و مدتی در یک بیمارستان روانی بستری شد که تاثیر آن را میتوان در مجموعههای آخر او و به ویژه مجموعهی "شب پر ستاره" به وضوح مشاهده کرد. نقاشیهای او عمیقا از روان رنجوریها، توهمات و احساسات ناپایدارش تاثیر میگرفتند.
ژرژ سورا رویکردی علمی به هنر در پیش گرفت و با تاثیر از تحقیقات علمی شیمیدانی به نام شِورول و تئوریهای او حول خواص رنگی نور و تاثیر بصری که میتوان از کنار هم قرار دادن رنگها به دست آورد، جنبش پوآنتیلیسم را به وجود آورد. به اینگونه که رنگ را در اندازههای کوچک و نقطهای روی بوم قرار میداد. از دور این نقطههای رنگی ترکیب نشده، طیفهای جدیدی از رنگ را نمایش میدادند و به نقاشی حالتی پویا میدادند. او تابلوی معروف خود: "بعد از ظهر یکشنبه در جزیره گراند ژات" را در آخرين نمایشگاه انجمن نقاشان و مجسمهسازان ناشناس به نمایش گذاشت که بسیار مورد توجه واقع شد. او را همچنین به خاطر نوآوریهایی که در هنرش پدید میآورد، به عنوان موسس جنبش نئوامپرسیونیسم میشناسند.
در ابتدای سال ۱۸۸۶ پل گوگن که به تازگی به امپرسیونیسم علاقهمند شده بود، برخی آثارش را در هشتمین و آخرين نمایشگاه گروهی امپرسیونیستها به نمایش گذاشت اما بازخورد خوبی نداشت و در عوض تمام حواسها متوجه ژرژ سورا بود. گوگن میدانست که مانند سورا باید شیوه نقاشی مخصوص به خود را پيدا کند. او به دنبال منبع الهام از پاریس به شبه جزيره بریتانی واقع در غرب فرانسه رفت. این جزیره از بسیاری جهات به ویژه فرهنگ و سنت با سایر بخشهای فرانسه متفاوت بود و مردمی مذهبی داشت. بکر بودن و بدویت بریتانی، الهامی را که گوگن نیاز داشت به او بخشید. گوگن مدتی در پاناما و مارتینیک نیز اقامت کرد و تحت تاثیر آب و هوا و پوشش گیاهی و رنگهای جواهرگون این مناطق تعدادی از بیپرواترین تابلوهای خود با رنگهایی بسیار گرم و تند، نظیر "گیاهان استوایی" را کشید.
گوگن در سال ۱۸۸۸ به پون آون رفت و ملاقاتش با امیل برنار شیوه نقاشی او را دگرگون کرد. برنار در هنرش از گوگن نیز جسورتر بود. آثار او شامل نواحی رنگهای تند و تخت با دورگیریهای ضخیم و سیاه بودند. این دو هنرمند به این نتیجه رسیدند که نقاشیها به جای آن که از روی مدلهای زنده و واقعی کشیده شوند باید با کمک قوه تخیل خلق شوند و پر از رنگها و فرمهای ساده باشند تا بتوانند احساسات و "حقیقتشان" را منتقل کنند. این شیوه جدید نقاشی را سنتسیسم نامیدند.
گوگن مدتی در آرل با ون گوگ زندگی کرد اما تفاوت عقيدههایشان در نقاشی به اختلافات زیادی بین آنها انجامید. ون گوگ زیر شخصیت خودخواه و انتقادگر گوگن احساس خوردشدگی میکرد و هنگامی که گوگن او را ترک کرد، افسردگی شدید به بریدن گوشش انجاميد.