«میگن فقط دو نفر توی دنیا هستند که فرمولِ ساخت کوکا کولا رو میدونن. این دو نفر حق ندارن باهم سوار وسیله نقلیه بشن. چون اگه توی حادثه، هر دو نفر کشته بشن، فرمول از دست میره!»
اصلا کاری ندارم که این روایت یک خطی واقعیت داره یا نه اما بعد از خوندنش، برای کوکاکولا ارزش بیشتری قائل میشیم. چرا؟
چون یک حس در ما ایجاد میکنه. حسِ منحصر به فرد بودن! از این به بعد وقتی برید رستوران و فروشنده بپرسه: «کوکا یا پپسی؟» این داستان توی ذهن شما یک بار دیگه پلی میشه و بدون فکر میگید: «کوکاکولا لطفا!» و اگه دوست شما بپرسه چرا کوکاکولا انتخاب کردید؟ این روایت رو یک بار دیگه براش میگید! این چرخه ادامه پیدا میکنه!
پس راز این قصهی یک خطی، نه در صدق و کذبشه بلکه در حسیه که توی شما ایجاد کرده. این حس رو دیگه چطور میشه ایجاد کرد؟ مهم نیست. شاید خیلی راههای دیگه باشه اما به نظر من بهترینش همینه.
تاثیر قصه گویی در تولید محتوا، چیزی نیست که کسی از شما پنهان کرده باشه. توی اکثر دورههای آموزش تولید محتوا، تبلیغات و فروش به این جادو اشاره شده. اما فقدان بزرگ این روزهای دنیای محتوا، همین عیانِ در معرضِ نمایشه.
من قصد ندارم از پیشینهی قصه گویی براتون بگم چون بیشک همه میدونیم که بخش عمدهی ادبیات، تاریخ، فرهنگ و حتی تربیت ما از طریق قصه گویی به ما منتقل شده. پس این روشنه. اما قصه گویی در کسب و کار چه تأثیری داره؟
احتمالاْ مامان شما هم براتون داستان شنگول منگول رو گفته تا بهتون یاد بده که نباید در خونه رو برای غریبه باز کنید. شما هم احتمالاْ این موضوع رو یاد گرفتید. اما اگه مامانتون داستان رو تعریف نکرده باشه و فقط گفته باشه : « بچه جان، در رو روی غریبه باز نکن.» شما تا الان در رو روی غریبه باز کردید و الان از داخل شکم گرگ این مقاله رو میخونید! ترسی که اون داستان توی وجود کودک ایجاد میکنه باعث میشه که موضوع رو به خوبی درک کنه و هرگز فراموشش نکنه.
این راهکار برای معرفی کسب و کار هم همینقدر جواب میده. البته نه فقط معرفی! قصهها برای برند شما بیشتر از این حرفها سود به دنبال دارند.
6 نکته برای برندهای نوپا
وقتی مخاطب شما با هر چرخش سر، یک برند میبینه، هر بار که گوشی رو اسکرول میکنه با محصول تازهای مواجه میشه، پیجهای اینستاگرامی زیادی رو دنبال میکنه که هرکدوم ادعای برند بودن دارند، چطور باید برند شما رو ببینه؟
قصه همون قلّابی هست که ذهن مخاطب رو شکار میکنه. هر جمله تبلیغاتی، اسلوگان، شعار یا تصویری، به صورت روزمره اطراف افراد رو پر کرده اما اونها مشتاق شندین یک روایت هستند.
مشتری که قصد استفاده از خدمات شما یا محصولات شما رو داشته باشه رو توی دستهبندی دیگهای قرار بدید. اینجا کاری باهاش نداریم! بریم سراغ اون مشتریهایی که دودل هستند یا اصلا قصد خرید ندارند بریم. این افراد احتمالاً حوصله دیدن تیزر تبلیغات، خوندن توضیح محصول تکراری، جملات شعاری و … رو ندارند. شما با تعریف کردن یک داستان، به خودتون فرصت این رو میدید که مدت بیشتری برای ایجاد نیاز و بعد از اون، معرفی کردن برند،ف محصول یا خدماتتون داشته باشید. حالا میتونید مسیر ذهنی اون مخاطب رو با استفاده از ترفندهای مارکتینگ، به سمت هدف خودتون بکشید.
آدمها معمولاً به راحتی نمیان برای یه غریبه قصه گویی کنند یا خاطره تعریف کنند. این مرحله از ارتباط زمانی اتفاق میوفته که یا صمیمیتی باشه یا احساسی توی یکی از این دو نفر وجود داشته باشه. احساسی مثل غم، شادی، دلسوزی، نوع دوستی، نگرانی و … .
اما بعد از روایت قصههاست که دیگه احساس به نوعی ارتباط بدل میشه. یا ارتباط، به مرحله عمیقتری میرسه. پس بهتره این “تبدیل” بین شما و مخاطب رخ بده.
آدمها داستانهایی که توی کودکی شنیدند رو هنوز به خاطر دارند. حتی داستانی که سالها قبل، دوستی درباره یکی از اقوامشوان گفته رو به خاطر دارند. در بدترین شرایط، بخشهایی از قصه رو فراموش میکنند، نه تمام روایت رو!
پس اگه شما برای برند، محصول یا کمپینی که قصد اجراش رو دارید، داستان پردازی کنید تا مدتها توی ذهن مخاطب باقی میمونید.
طبیعتاً نه! اهالی محتوا به خوبی میدونن که قدرت کلمات همیشه مثل شمشیر دو لبهاس!
تمام تأثیرات مثبت داستان گویی در محتوا، کمتر از چند ثانیه میتونه تیشه به ریشهی محتوای شما بزنه. برای این کار باید هویت برند، پرسونای مخاطب، میزان اهمیت محصول موضوعات روز و بسیاری از موارد دیگه رو به صورت دقیق بررسی کرد.
در بلاگهای بعدی ویژگیهای یه داستان خوب رو با هم بررسی کنیم؟