صبا
صبا
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

یک من بهتر

بسم الله الرحمن الرحیم
با صدای بچه هاییکه تو کوچه گل کوچک بازی می کنند چشم هایم را باز کردم به سختی از تخت بلند شدم پنجره رو بستم، صدا کمتر شد جند لحظه ای از پشت شیشه به آنها نگاه کردم، دلم برای بچگی ها و دنیای کودکی ام تنگ شد.
چقدر با هیجان دنبال توپ می دوند و بهش ضربه می زنند بیچاره توپ که تا بخودش میاد که ارام بگیرد ضربه ای نثارش می شود بیچاره خودم که مدتی است مثل توپ به این طرف و آنطرف پرتاب می شوم اتفاق پشت اتفاق، غصه پشت غصه، قصه ی از دست دادن ها و رفتن ها غصه ی نبودن ها. با صدای خوشحالی بچه ها و فریاد گل ل ل به خودم آمدم به تختم برگشتم پتوی نرم و سبکم را تا روی سرم کشیدم و خوابیدم مثل هر روز، مثل این چند وقت که از همه کس و همه جا نا امید شده بودم و فقط می خواستم بخوابم تا زمان را نفهمم. چشمهاایم را می بندم و سعی می کنم بخوابم. خوابم نمی رود به توپ و ضربه و گل و خودم فکر می کنم. شاید توپ بیچاره نباشد و ضربه ها دردناک نباشند توپ قرار است گل شود شاید من بیچاره نباشم، شاید آخر این ضربه ها گل شوم شاید فشارها و اتفاقات زندگی قرار است از من یک من تازه بسازد، یک من قوی تر، یک من امیدوارتر، یک من صبورتر، یک من بهتر
پتو رو کنار میزنم بلند می شوم پنجره را باز می کنم هیاهوی بجه ها تو اتاقم می پیچد گل ل ل.

توپفوتبالافسردگیشاد بودن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید