سال ۱۰۹۵، پاپ اوربان دوم در شهر کلرمون فرانسه سخنرانیای ایراد کرد که تا به امروز یکی از تکاندهندهترین سخنرانیهای تاریخ محسوب میشود. او برای این کار جایی در اطراف کلیسا را انتخاب کرد تا صحبتهایش به گوش همگان برسد. در طول این صحبتها، او از رنج زائران مسیحیای گفت که برای زیارت به ارض مقدس یعنی شهر اورشلیم میروند، از خطر قوم جدید و وحشیای از مسلمانان ترک که دارند مسیحیت را در آن منطقه به نابودی میکشانند. سخنرانی او یک فراخوان برای جنگ بود. جنگی که ۱۹۶ سال به طول انجامید و باعث شد دهها هزار اروپایی خانه و کاشانه خود را رها کنند و در سودای فتح سرزمینهای جدید و نجات مسیحیت به سمت اورشلیم راهی شوند. تا انتهای این مقاله با من همراه باشید تا به اولین جنگ صلیبی بپردازیم. جنگی سلحشورانه که کتابها و شعرهای زیادی از آن سروده شده. از شوالیههای بیباک و معشوقانشان تا سلحشورانی که صدها کیلومتر مسیر را از اروپای رومی طی کردند تا به خیال خود شهر مقدس را از چنگال کافران رهایی بخشند.
اما چه چیزی باعث شد تا چیزی حدود ۶۰ هزار سرباز در جنگ صلیبی اول شرکت کنند و حاضر باشند این خطر را به جان بخرند؟ علت آن را باید در عوامل مختلفی جستوجو کرد. جامعهی مسیحی قرون وسطایی در اروپا، حاصل از هم گسستگی امپراطوری بزرگ رم در قرن پنجم میلادی بود. بعد از جدا شدن جامعهی رم به دو امپراطوری رم شرقی و غربی، ارتباط بین مردمان آنها برای مدت طولانی خصمانه شد. امپراطوری رم شرقی که به نام امپراطوری بیزانس هم خوانده میشد، کشوری بود گسترده به مرکزیت کنستانتینوپل -قسطنطنیه یا استانبول امروزی- شامل بخشهایی از شرق اروپا (مانند یونان و جنوب ایتالیا)، و بخش زیادی از غرب آسیا و آسیای صغیر. کلیسای ارتودوکس شرقی از انجیل یونانی استفاده میکرد و این تنها یکی از موارد اختلاف آنها با کلیسای کاتولیک و لاتین غربی بود. امپراطوری بیزانس مرکز آموزش فلسفه و علم در جهان بود و افراد زیادی هر ساله به کنستانتینوپل برای آموزش هنر و علم سفر میکردند. اکثریت مردم از سواد نسبی برقرار بودند و کشور طبقه متوسط غنیای شامل آهنگران و صنعتگران را در بر میگرفت. خیابانها سنگفرش شده و شهرها تمیز و مدرن بودند. میتوان گفت که امپراطوری بیزانس میراثدار امپراطوری بزرگ رم باستانی بود که فرهنگ و قدرت آن زبانزد همگان بود.
حال به سمت غرب میرویم. بعد از گسستگی بزرگی که در قرن پنجم اتفاق افتاد، بربرها مناطق مختلف اروپای غربی را مورد تهاجم قرار دادند. جنگهای پیدرپی باعث عقبماندگی مردم و شکاف بزرگ بین طبقه دهقان و اشراف شد. نظام غالب بر جامعه، نظام فئودالی بود. در فئودالیسم، یک طرف لرد یا ارباب بود و در طرف دیگر واسال یا باج گذار. واسال تعهد میداد تا به لرد خدمت کند و در هنگام جنگها به کمک او بیاید. لرد نیز در ازای این خدمت او مقداری از تیول یا املاک خود را در اختیار واسال قرار میداد. رعایا اما اختیاری از خود نداشته و مالک چیزی نبودند. هر آنچه که در اختیار داشتند، در حقیقت از آن اربابان آنها بود. وضع اشرافزادگان هم حتی چندان بهتر از رعایا نبود. کاخهای اربابان سنگی و خالی از تجملات و ظرافتهایی بود که در شرق دیده میشد. از آنجایی که کل نظام فئودالیسم بر جنگ و تصاحب تیول بیشتر استوار بود، حتی اشرافزادگان نیز ضرورتی برای سواد آموزی و کسب علم نمیدیدند. در عوض، از کودکی به آموختن مهارتهای سلحشوری و نظامیگری مشغول میشدند. مردم در این دوران بسیار مذهبی و مقید به کلیسای کاتولیک بودند. کلیسا هم کم و بیش از موقعیت ممتاز خود سواستفاده میکرد و قدرت خود را افزایش میداد.
اکثر افسانهها و فیلمهایی که ساخته میشود، شروع جنگهای صلیبی را همزمان با سفر یک راهبه به اورشلیم میدانند. در این داستانها درد و رنجی که او برای مردم تعریف کرد، شعله خشم مسیحیان را برانگیخت. اما حقیقت این است که قضیه شاید به این سادگیها نباشد. شروع این جنگ را باید در شرق و در کنستانتینوپل جست و جو نمود. در سال ۱۰۸۱، یکی از فرماندهان جوان و جاهطلب بیزانس به نام آلکسیوس کمننوس در سن ۲۵ سالگی، از ضعف امپراطوری استفاده کرد و با کودتا بر تخت پادشاهی نشست. آلکسیوس جوان به سرعت بسیاری از افراد مهم در دستگاه سلطنت را برکنار کرد و اقوام و دوستان خود را جایگزین آنها نمود. او روحیهای نظامی داشت و برعکس دیگر امپراطوران بیزانسی، در دربار او خبری از ریخت و پاش و خالی کردن خزانه برای عیش و نوش نبود. وی یک مسیحی معتقد بود که توانست سلسلهای را پایهگذاری کند که بیش از یک قرن بر بیزانس حکمرانی کند.
شرح زندگی وی و اتفاقاتی که در طول سلطنت او افتاده در کتاب معروف «آلکسیاد» نوشته دختر او آنا کمننا گردآوری شده است. این کتاب یکی از منابع مهم برای تاریخ دوستان علاقمند به جنگهای صلیبی است.
از نیمههای دوم و اواخر قرن یازدهم بود که موقعیت قدرتمند امپراطوری بیزانس متزلزل شد. در سال ۱۰۷۱، ترکان سلجوقی با نبرد ملازگرد و به فرماندهی آلب ارسلان، شکست سختی به بیزانسیها وارد کردند و امپراطوری شهرهای مهمی مانند انطاکیه و ادسا را به ترکان واگذار کرد. از طرف دیگر، نرمانها از جنوب ایتالیا و پشنگان از بالکان به فشاری که ترکها از شرق میآوردند دامن میزدند و عرصه هرروز برای امپراطور بیزانس تنگتر میشد. ابتدای امپراطوری آلکسیوس نسبتا با موفقیت رقم خورد. او توانست در دههی هشتاد نرمان را در ایتالیا از بین برده و در سال ۱۰۹۱ برای مدت طولانی پشنگها را از صحنهها محو کند.
آلکسیوس برخلاف دیگر امپراطورهای بیزانسی دوست داشت با افراد مختلفی از نژادها، زبانها و طبقات گوناگون ارتباط برقرار کند و براساس توانایی آنها را به خدمت بگیرد. یکی از این افراد، سلیمان بود. سلیمان اصالتا ترک بوده و با توجه به روحیه جاهطلب خودش، توانست از فرصتهایی که امپراطور در اختیار او میگذاشت به خوبی استفاده کند. او درواقع تبدیل به نماینده امپراطور در آسیای صغیر شد و توانست نقاط کلیدیای را که رم شرقی با یورشهای ترکان از دست داده بود مانند شهر مهم انطاکیه را دوباره تصرف کند. در عوض، آلکسیوس یکی از شهرهای استراتژیک امپراطوری به نام نیقیه را به او سپرد تا والی آن باشد. این به آلکسیوس فرصتی داد تا به آرامش خاطر به تهدیداتی که از سوی نرمانها و پشنگان او را تهدید میکردند رسیدگی کند. اما او زیادی به سلیمان و قدرت او تکیه کرده بود. جنگسالاران ترک توانستند ضعف سلیمان را پیدا کنند و با حمله به انطاکیه دوباره شهرهای مهم را پس بگیرند. در دههی ۱۰۹۰، یک کودتای داخلی به کلکسیون شکستهای امپراطور اضافه شد و توانست فشارها را بر آلکسیوس تکمیل کند. او در حالی که ناامید و مستاصل شده بود، دست خود را برای درخواست کمک به سمت غرب دراز کرد.
اما اوضاع در قرن یازدهم در غرب هم مساعد نبود. بعد از حکومت شارلمانی بزرگ در اروپا و تاسیس امپراطوری مقدس رم در آن، اروپا به دو قدرت بزرگ فرانسه (فرانکها) و آلمانها تقسیم شد. اغلب پادشاهان فرانسوی و آلمانی دستنشاندهی خاندانهای بزرگ نرمان بودند. در آستانهی شروع جنگهای صلیبی، بین کلیسا و امپراطورها اختلافات جدیای وجود داشت. اساسیترین آنها اختلاف بین پاپ گرگوری هفتم و هاینریش چهارم پادشاه آلمان یا همان امپراطور مقدس رم بود. اصلیترین دلیل بحث آنها بر سر انتصاب مقامات بلندپایه و رسمی کلیسا بود. گرگوری هفتم از دخالت هاینریش در دستگاه کلیسای آلمان خشمگین و آزرده خاطر بود و به همین دلیل، تنش بین آنها بالا گرفت. هاینریش چهارم با فراخوانی چندی از اسقفهای مورد اعتماد خود، تصمیم گرفت تا گرگوری را تبعید و برکنار کند. گرگوری از واتیکان تبعید شد و به جای او کلمنت سوم در آن جا به مقام پاپ رسید.
در تبعید، وفاداران به گرگوری هفتم برای وی جانشینی تعیین کردند و در نهایت پاپ اوربان دوم به عنوان پاپ در تبعید انتخاب شد. اوربان دوم که موقعیت ضعیف و شکنندهای داشت، تصمیم گرفت تا با از بین بردن شقاق بزرگ بین کلیسای لاتین و یونانی، جای پای خود را مستحکم کند. او با فرستادن هیئتی به قسطنطنیه در سال ۱۰۸۸، حسن نیت خود را به امپراطور جدید بیزانس نشان داد.
از نیمه های دهه ۱۰۹۰، اوضاع به نفع اوربان چرخید. پناهندگیهای چشمگیری از اردوگاه هاینریش چهارم از جمله همسر خود او انجام شد. در نهایت کنراد پسر هاینریش بر ضد او شورید و حمایت خود را از اوربان اعلام کرد. بنابراین زمانی که امپراطور آلکسیوس با نامهای از اوربان دوم درخواست کمک کرد تا بتواند خطرات مسلمانان را برطرف کند، این برای اوربان فرصتی طلایی بود تا هم یک برگ برنده علیه کلمنت سوم رو بکند و هم اروپا را از شر جنگهای داخلی بین نجیبزادگان رهایی ببخشد. آلکسیوس با زیرکی درخواستهای کمک خود را در قالب نجات ارض مقدس و اورشلیم به غربیها اعلام کرد در حالی که هدف اصلی او، آزادسازی امپراطوری و به خصوص آسیای صغیر از زیر فشار ترکها بود. اما او میدانست که مسیحیان اروپا بیش از هر چیز به دنبال چه هستند. در آن زمان یکی از عادتهای کلیسا و مردم در غرب پرستش اشیای مقدس بود. قسمتی از صلیب مسیح، خار تاج او و حتی بخشی از ردایی که در روزگاری پوشیده بود. آلکسیوس این اشیا را برای صومعهها و کلیساهای غربی میفرستاد تا اعتماد لردها و افراد صاحب قدرت را جلب کند. ارق بیاندازهی مسیحیان اروپا به دینشان و اورشلیم، برای خیلی از آنها جای تردیدی باقی نگذاشت. بعد از سخنرانی معروف اوربان دوم در شورای کلرمون، بسیاری از افراد زمینهای خود را فروختند، وامهای سنگین گرفتند و به سمت اورشلیم شتافتند. آلکسیوس به هدف خود رسیده بود. وی تعداد زیادی نیروی باانگیزه را با نام آزادسازی ارض مقدس و به هدف رهاییبخشی سرزمین خود به خدمت گرفته بود.
فرانکها جز اولین گروههایی بودند که برای اعزام به جنگ مقدس داوطلب شدند. رفتن به جنگ برای بسیاری از افراد به غیر از مذهب، دلایل شخصی هم داشت. خیلی از رعایا صرفا به دنبال آزاد شدن بودند. آنها که از یک عمر بندگی برای اربابان و لردها خسته شده بودند، جنگ را راهی برای ساخت یک زندگی جدید میدیدند. نجیبزادهها از سوی دیگر به دنبال املاک و فرمانروایی بر سرزمینهایی بودند که در طول مسیر فتح میشوند. بسیاری از نجیبزادگانی که فرزند دوم یا سوم خانواده بودند، طبق قانون موروثی، بهرهای از املاک خانوادگی نمیبردند. پس جنگ میتوانست برای آنها اسم و رسمی بر هم بزند.
بد نیست در اینجا اشارهای هم به اوضاع مسلمانان داشته باشیم. همانگونه که جهان مسیحیت به دو قسمت کلیسای شرقی و غربی تقسیم شده بود، جهان اسلام هم به دو بخش شمالی و جنوبی تجزیه شده بود. مسلمانان جنوب شیعیان حکومت فاطمی مصر بودند که از دیرباز رابطهی نسبتا خوبی با شارلمانی داشته و میتوانستند با مسیحیان کنار بیایند. قسمت شمالی، شامل مسلمانان سنی بود که از قبل تحت حکومت خلیفه عباسی قرار داشت. اما با قدرت گرفتن سلجوقیان، آنها جایگزین قدرت خلفای عباسی شدند و در طی حملهای، اورشلیم را از دست فاطمیون بیرون کشیدند. رفتار بد با زائران مسیحی هم از همین نقطه آغاز شد و بهانهای شد برای آغاز یک جنگ بزرگ. جنگ صلیبی اول درواقع دو ماموریت بود: ۱- جنگ صلیبی مساکین ۲- جنگ صلیبی بارونها.
پییر منزوی راهبی بود که با سخنرانیهایش بسیاری از افراد را تشویق کرد تا به جنگ بپیوندند. او را رهبر جنگ صلیبی مساکین میدانند. او به سرتاسر اروپا سفر کرد و حدود ۷۰هزار مرد و زن را بسیج کرد تا با او همراه بشوند. بیشتر آنها نظامی نبودند و حتی سلاح هم نداشتند. رعایایی که به جنگ صلیبی مساکین رفتند، بسیار بینظم بودند و در سر راهشان خیلی از شهرها و روستاها را غارت کرده و مردمش را قتل عام کردند. با پیشروی بیشتر آنها در مجارستان و بلغارستان، بسیاریشان محصولات و دارایی روستاییان را چپاول کردند و یهودیان زیادی را از دم تیغ گذراندند. در نهایت تنها نیمی از آنها موفق شدند به قسطنطنیه برسند. سپاهیان پرشور مردمی که از اروپا آمده بودند، سرشان برای یک درگیری بزرگ و فداکاری برای مسیحیت درد میکرد. آنها با وجود هشدارهای آلکسیوس بدون فرماندهی درست به نیقیه که دوباره دست ترکها افتاده بود حمله کردند و اکثرشان قتل عام شدند. در نهایت فقط دو هزار نفر موفق شدند به قسطنطنیه برگردند.
جنگ صلیبی بارونها، چهار سپاه عمده داشت. نفر اول کنت رمون دوتولوز بود که میشود گفت بین بقیه، خالصترین نیت را داشت. او فردی مذهبی بود و تنها هدفش نجات مسیحیت بود. سپاه دوم، سپاه گودفروآ دو بویون و برادر کوچکش بودوئن بودند. در زمان شروع جنگ، گودفروآ مردی ۳۵ ساله بود که نسبتا مسن به حساب میآمد. اما همانطور که بعدها هم خواهیم دید، هر دوی این برادرها به غنائم ارزشمندی از این جنگ میرسند. سپاه بعدی، متعلق به هیو دو ورماندوئا برادر پادشاه فیلیپ از فرانسه و کنت استفن دوبلوآ بود. کنت استفن بیرق مخصوص کلیسا را با خود حمل میکرد. در نهایت، سپاه آخر یک سپاه نرمانی بود متعلق به بوهموند پسر دوک روبر گیسکار. این پدر و پسر سالها قبل از شروع جنگهای صلیبی به مناطقی از بیزانس از جمله جنوب ایتالیا حمله کرده بودند. بنابراین نرمانها و بیزانسیها به هیچوجه دل خوشی از همدیگر نداشتند. هدف بوهموند بر همگان واضح بود. او نیامده بود تا به آلکسیوس در رهاییبخشی بیزانس کمک کند. او به دنبال فتح سرزمینهای جدید و فرمانروایی بر آنها بود.
چهار سپاه در سال ۱۰۹۶ در کنستانتینوپل به همدیگر پیوستند. سپاهیان فرانک در بین مردم بیزانس محبوبیتی نداشتند و اکثریت افراد آنها را قومی بربر و به دور از تمدن میدانستند. تجربه قبلی هم که از سپاه پییر منزوی داشتند، به این تصور دامن زده بود. آلکسیوس برای اردوگاه صلیبیون غذا و امکانات تهیه کرد و در ازای آن، از رهبران آنها ضمانت خواست. امپراطور از صلیبیون خواست تا هر سرزمینی که فتح میکنند، او را رهبر بی چون و چرای آن بدانند. در ازای این سوگند، او به رهبران صلیبی از ثروت بیاندازهی بیزانس میبخشید. از بین افراد نام برده شده، تنها رمون دو تولوز از انجام این سوگند به بهانهی اینکه قبلا با کلیسا بیعت کرده سرباز زد.
اولین هدف برای ارتش صلیبی مشخص شده بود: نیقیه. آنها به سمت نیقیه هجوم برده و شهر را مورد محاصره قرار دادند. سلطان سلجوقی قلیچ ارسلان که تجربه جنگ با سپاه مساکین را داشت، تصور اشتباهی از صلیبیون در ذهنش نقش بسته بود و تصور میکرد این محاصره هم مانند قبلی خیلی راحت در هم میشکند. بنابراین سپاه خود را به سمت ارمنستان هدایت کرد تا قدرت خود را در آن جا مستحکم کند. اما این اشتباه او به بهای از دست دادن این شهر مهم تمام شد. ترکهای مستقر در نیقیه، دو ماه مقاومت کردند و در نهایت در ژوئیه ۱۰۹۷ از شهر گریختند. طبق توافق، نیقیه به بیزانسیها پس داده شد. شور و شوقی غیر قابل وصف در بین صلیبیون حکمفرما شده بود. آنها به این خودباوری رسیده بودند که با ایمان میتوانند حتی بر سپاهیان قدرتمند ترک هم پیروز بشوند. در این اثنی، بین سپاهیان یونانی و لاتین نفاق افتاد. سپاهیان یونانی تنها به دنبال این بودند که شهرهای امپراطوری را آزاد کنند و حمله به اورشلیم و سرزمینهای فلسطین که خارج از محدوده کشورشان بود را بیهوده میدانستند. از طرف دیگر صلیبیون هدف نهایی خود را فتح اورشلیم تصور میکردند و تسخیر نیقیه تنها یک گام برای هدف اصلی بود.
سلطان قلیچ ارسلان که با شکست در نیقیه به خودش آمده بود، فهمید که دشمنان صلیبی را نباید دست کم گرفت. او تصمیم گرفت بلافاصله بعد از فتح نیقیه در یک حمله غافلگیرانه صلیبیون را شکست بدهد. پس به اردوگاه آنها در دورولائوم یک شبیخون زد و کاری کرد که صلیبیون حداقل تا مدتی، دست و پای خود را گم بکنند. در نهایت این بوهموند نرمان بود که بقیه فرماندهان و سپاهیان را جمع و جور کرد و آنها را برای مقاومت آماده نمود. فریادهای هراسانگیز ترکها برای مسیحیان بسیار ترسناک مینمود و آنها تصور میکردند که این خود شیطان است که دارد بر سر آنها نهیب میزند. سرانجام برخلاف پیشبینیها موج حمله به نفع صلیبیون رقم خورد. آنها به آرامی ترکان را محاصره کرده و به عقب راندند. سلطان قلیچ ارسلان عادت داشت تا خزانه سلطنتی خود را همیشه همراه خود داشته باشد. صلیبیون این خزانه را غارت کرده و غنیمتها را بین خودشان تقسیم کردند. این پیروزی باعث شد آوازهی شکستناپذیری صلیبیون در منطقه بپیچد. مردمان آسیای صغیر که اصالتا مسیحی و اهل امپراطوری بیزانس بودند، از آنها استقبال میکردند و تصور میکردند که دوران رنج حکمفرمایی ترکان بالاخره تمام شده است. اما در چند ماه آینده، صلیبیون با مشکل قحطی رو به رو شدند. زیرا که لشکریان ترک به هر دیار و روستایی میرسیدند، از ترسشان آن جا را غارت کرده و آب چاهها را زهرآلود میکردند. همچنین گرما هم مشکل اساسیای بود که صلیبیون را کند کرده بود. زرههای آنها که عمدتا فلزی و سنگین ساخته شده، به هیچوجه مناسب شرایط آب و هوایی آن منطقه نبود. بسیاری از لشکریان مسیحی خود را باختند و به اروپا بازگشتند.
در گرماگرم نبرد در آسیای صغیر در سال ۱۰۹۷، اتفاق دیگری افتاد که ارتش ترکها را تضعیف کرد. در پی اختلافات داخلی، سلجوقیان کمتر توانستند که یکپارچگی سرزمین خود را حفظ کنند. فاطمیان مصر با کمی تلاش اورشلیم را در آگوست ۱۰۹۷ از چنگ سلجوقیان در آوردند. فاطمیون با زائران مسیحی بیشتر مدارا میکردند و حکومت آنها میانهروتر بود. شاید اگر صلیبیون در آن زمان متوجه این اتفاق میشدند، بیخیال نبرد و فتح ارض مقدس میشدند. اما جنگ و سختی این تصور را در آنها به وجود آورده بود که مسلمان همیشه کافر است.
اکتبر سال ۱۰۹۷، لشکر صلیبی به سمت شهر انطاکیه پیش رفتند. انطاکیه، شهری باستانی و واقع بر راه بزرگ خشکی بین مصر و فلسطین در جنوب و امپراطوری بیزانس در شمال بود. دو فرهنگ بزرگ مسیحی و مسلمان در این شهر با هم تلاقی پیدا میکردند. با این که قبل از آغاز جنگ رهبران صلیبی با هم پیمان بسته بودند به آلکسیوس قول داده بودند تمامی شهرها به امپراطوری بیزانس بازگردانده شود، اما عطش تصاحب سرزمینها کم کم به جان افراد افتاده بود و اولین جرقهی نفاق در لشکران صلیبی بین بودوئن برادر کوچکتر گودفروآ و تانکرد برادرزانده بوهموند نرمان زده شد. تانکرد که از جنگیدن برای دیگران خسته شد، تعدادی از سربازانش را از اردوگاه صلیبیون خارج کرد تا به سمت طرسوس ببرد. اما این بار هدفش این بود که خودش در طرسوس حکمرانی کند. بودوئن که از این اقدام او خشمگین شده بود، تانکرد را خیانتکار به آرمان مسیحی دانست و با تعداد بیشتری از ارتشاش به دنبال تانکرد به راه افتاد. در حقیقت او چندان دلش برای آرمان مسیحیت و صلیب نمیسوخت. بلکه به دنبال غنائم خودش بود. تانکرد با آن تعداد افراد کم، نتوانست حریف ترکها در طرسوس بشود. بنابراین شهر را به بودوئن واگذار کرد و بودوئن در آنجا اولین مملکت لاتین در شرق را تاسیس کرد. عطش بودوئن به کسب قدرت به همانجا ختم نشد. بودوئن به بسیاری از مناطق شرق ارمنستان که به آن ادسا میگفتند، حمله کرد و به محدوده حکمرانی خود اضافه کرد. در نهایت، بودوئن کنت ادسا شد و سپاهی بزرگ متشکل از ارمنیان و فرانکها در اختیار گرفت.
به انطاکیه باز میگردیم، جایی که بقیهی رهبران صلیبی تحت تاثیر بوهموند، انطاکیه را مورد محاصره قرار داده بودند تا ذخایر مواد غذایی ترکها تمام بشود. اما این محاصره برای خود مسیحیان داشت به بهای سنگینی تمام میشد. پیشنهاد رمون این بود که با یک حملهی غافلگیرانه به انطاکیه کار را تمام کنند و هر چه سریعتر به اورشلیم و آرمان اصلی جنگ صلیبی برسند. اما بوهموند بقیه را قانع کرده بود که محاصره انطاکیه به نفعشان است. این مسئله کم کم رمون را به این فکر انداخت که بوهموند به دنبال چیزی غیر از آرمان حقیقی جنگ است. اختلاف بین رمون فرانسوی و بوهموند نرمان از سالها پیش وجود داشت و حالا این اختلاف تشدید شده بود. برخلاف تصور صلیبیون، غذا و تدارکات انطاکیه از راه کوهستانی تامین میشد و اساسا تنها صلیبیون بودند که گرسنگی میکشیدند. با رسیدن زمستان، خیلیها بر اثر سرما و بیماری تلف شدند. یونانیها که از این وضعیت خسته شده بودند، انطاکیه را به مقصد کنستانتینوپل ترک کردند و بسیاری از صلیبیون هم آنها را همراهی کردند. بوهموند از این فرصت استفاده کرد تا بذر نفرت نسبت به یونانیان را در دل سپاهیان باقیمانده بکارد و آنها را علیه حکومت بیزانس بکند. او داشت دلها و ذهنها را برای خیانت به عهد با آلکسیوس آماده میکرد.
در این موقعیت، پاپ به کمک صلیبیون آمد و کشتیهای ونیزی را ترغیب کرد تا به آنها آذوقه و غذا برسانند. بعد از ۶ ماه طاقتفرسا، بخت به لشکریان صلیبی رو کرد. یکی از ترکهای مستقر در برج مراقبت، از اسلام برگشت و به مسیحیت گرایید. بوهموند دیگران را ترغیب کرد که حالا وقت حمله به انطاکیه است. او به دیگران گفت که هر کس بتواند شهر را تسخیر بکند، حکومت انطاکیه را از آن خود خواهد کرد و پس دادن شهر به بیزانسیها کاری بیهوده است. چرا که آنها در زمان نیاز صلیبیون را تنها گذاشته بودند و بنابراین وفای به عهد با آلکسیوس دیگر معنایی ندارد، چون او خود نخستین کسی بود که عهدش را شکسته. تنها کسی که با این مسئله مخالفت نمود، رمون بود. همان کسی که در ابتدا از عهد بستن با آلکسیوس سرباز زده بود، اما الان تنها کسی بود که این مسئله را درست نمیدانست. اما مخالفت او برای عقب نشاندن بقیه رهبران کافی نبود. نفوذی صلیبیون در انطاکیه، دروازه را به روی سپاهایان گشود و آنها با تمام قدرت به شهر هجوم بردند. اکثریت مردم همراه سپاه صلیبی بودند و آنها بالاخره توانستند انطاکیه را به زانو در آورند.
نگهداری انطاکیه از فتح آن سختتر بود. سپاهیان ترک تازه نفس به مرز انطاکیه رسیده بوده و بیرون آن اردو زده بودند. صلیبیون به شدت از جانب آذوقه و تدارکات تحت فشار بودند. لشکر آنها ضعیف و آسیبدیده بود و عملا توانایی مقابله با ترکها را نداشتند. بسیاری از افراد تلاش کردند از مرز انطاکیه بگریزند و حداقل خودشان را نجات بدهند. مهمترین آنها، کنت استفن دوبلوآ بود. او با افراد خود موفق شد از انطاکیه فرار کند. در راه با آلکسیوس و سپاهیان او رو به رو شد که سعی داشتند به انطاکیه برسند و از صلیبیون پشتیبانی کنند. او طوری قضیه را برای آلکسیوس شرح داد که امپراطوری بیزانسی تصور کرد کار صلیبیون تمام شده و ترکها تا آخرین نفر آنها را کشتهاند. بنابراین با این که تقریبا به انطاکیه رسیده بود، راه خود را کج کرد و به کسنتانتینوپل برگشت. صلیبیون از این اقدام دیوانه شدند و آلکسیوس و یونانیان را بزدل خطاب کردند. غافل از اینکه آلکسیوس تحت تاثیر استفن دوبلوآ تصمیم به بازگشت گرفته بود. همین قضیه اختلاف بین یونانیان و لاتینها را بیشتر کرد.
تنها یک معجزه میتوانست این لشکر شکستخورده را از سقوط حتمی نجات بدهد... همین معجزه هم اتفاق افتاد. در ژوئن ۱۰۹۸ یک سرباز رعیت به نام پییر بارتولومئو در خواب میبیند که نیزهای که با آن پهلوی مسیح را سوراخ کرده بودند در زیر سنگفرشهای کلیسای پطرس قدیس در انطاکیه مدفون است. رمون دو تولوز دستور میدهد تا زیر کلیسا را بکنند و در کمال ناباوری یک نیزهی کهنه در آنجا پیدا میشود. اهمیتی نداشت که این نیزه واقعا چقدر قدیمی و حقیقی است. مهم این بود که توانسته آرمان مسیحی را دوباره در دل سربازان زنده کند و نیرویی غیر قابل وصف به آنها ببخشد. در نهایت رهبران تصمیم گرفتند که به دل دشمن بزنند. دروازهها را باز کردند و با شور زیاد به ارتش ترکها تاختند. ترکها وحشتزده از این همه انگیزه ترسیدند و پراکنده شدند. مسیحیان این پیروزی را مدیون نیزه مقدس میدانستند.
بعد از پیروزی نهایی، بوهموند هدف واقعیاش را آشکار کرد: او خود را شاهزاده انطاکیه خواند و تصمیم گرفت آنجا بماند و حکومتی لاتین در سوریه به مرکزیت انطاکیه تاسیس بکند. بوهموند نشان داد که به فتح اورشلیم و آزادسازی آن و حتی آرمان مسیحیت علاقهای ندارد. طمع او باعث شد که رشتههای اعتماد بین شرق و غرب برای همیشه از بین برود و هر اقدامی در جهت بازسازی آن بیهوده شود. بنابراین از آنجا به بعد حتی اگر صلیبیون میتوانستند اورشلیم را هم فتح کنند، تاسیس یک حکومت مسیحی در فلسطین فقط یک اقدام موقت بود. زیرا که از هر جهت با دشمنان مسلمان محاصره شده بود و تنها پشتیبانی بیزانسیها بود که میتوانست این حکومت را استحکام ببخشد. رمون خشمگین از این اتفاق، توانست در ۱۰۹۹ نیمی از لشکریان صلیبی (حدود ۳۰هزار نفر) را دوباره گرد هم آورد تا به اورشلیم بتازند. تانکراد که همچنان دنبال جایی برای فرمانروایی بود، سپاهی با خود آورد. همچنین بودوئن کنت ادسا هم به همراه ارتشی متشکل از فرانکها و ارمنیها به رمون پیوست.
صلیبیون در مسیر موفق شدند شهرهای کوچک امتداد ساحل مدیترانه مانند صیدون، صور، حیفا و یافا را با خود متحد کنند. در ژوئن ۱۰۹۹، آنها به بیت اللحم در شمال اورشلیم رسیدند و آنجا را تصرف کردند. از بیت اللحم، میتوانستند اشراف کاملی به اورشلیم داشته باشند و رویای خود را حال به عینه میدیدند. همه چیز دقیقا همانطور بود که برایشان از بچگی تعریف کرده بودند: قبه الصخره طلایی، معبد سلیمان و مساجد کوچک و بزرگ آن. لشکر مسیحی در ژوئن ۱۰۹۹ از شمال به اورشلیم حمله کردند و دیواره بیرونی آن را تسخیر نمودند. اما در فتح دیوارهی داخلی به مشکل برخوردند. تنها راهی که باقی مانده بود، محاصره شهر بود. استحکامات اورشلیم به لطف حکومت فاطمی، قویتر از قبل شده بود و هر تلاشی با حمله با موجی از تیرها مواجه میشد.
کشتیهای جنوآ با غذا و امکانات به بندر یافا رسیده بودند برای همین تا مدتی صلیبیون از لحاظ امکانات در مضیقه نبودند. ناگهان فکری به ذهن آنها خطور کرد: مسیحیان تصمیم گرفتند دو برج چوبی بزرگ بسازند که ارتفاعی هم اندازهی حصار شهر داشته باشد. میتوانستند از این برجهای چوبی بالا بروند و محافظت دیوارهی داخلی شهر را در هم بشکنند. برجها نیاز به الوارهایی داشتند که چوب آنها از جنگلی که در فاصلهی پنجاه مایلی اورشلیم قرار داشت، تامین میشد. این یعنی یک فاصلهی طولانی و بسیار طاقتفرسا. برجها در طی یک ماه که صلیبیون شهر را محاصره کرده بودند ساخته شد اما هوای گرم و خشک و بیابانی طاقت افراد را بریده بود. لایهای گرد و خاک همه جا را پوشانده بود من جمله صورت و موی آنها، غذا و حتی آب نوشیدنی. اما چارهای نبود چون با مشکل بزرگ قحطی آب روبهرو بودند و بسیاری از آنها بر اثر بیماری و تشنگی تلف میشدند. در نهایت تا ماه ژوئیه، تعداد صلیبیون به ۱۵هزار نفر رسید. آنها دقیقا نیاز به یک معجزه داشتند. به هر نحوی که بود، با ایمانی که داشتند یک روز روزه گرفتند و تلاش نمودند خود را از بار گناهان رها کنند. اما کشیدن برجها به سمت حصارهای شهر کاری سخت و چالشی بود که نیاز به یاری هزاران مرد داشت.
برای آماده سازی جایگاه برجها، آنها باید شب هنگام قسمتی از دیواره داخلی حصار را میشکستند و خندقی کنار آن حفر مینمودند. با هوشیاری تمام این کار انجام شد و توانستند برجها را مستقر کنند و قبل از سپیده دم به شهر نفوذ کنند. در نهایت حملهی بزرگ که صلیبیون آن همه سختی را برای آن متحمل شده بودند در ۱۵ ژوئیه ۱۰۹۹ آغاز شد. گودفروآ و برادرش بودوئن در امتداد دیوار درونی پیش رفتند و چند صد مرد را با خود به آن جا کشاندند. شرح فولک دو شارتر از لحظه ورود را به شرح زیر میخوانیم:
مسلمانان دو الوار را در برابر استحکاماتشان آویزان کرده و آنها را با طناب بسته بودند تا از سنگهایی که مهاجمین بر سرشان میریختند در امان باشند. اما کاری که به سود خودشان انجام داده بودند، عاقبت به ضررشان تمام شد. چون وقتی که برج را به کنار دیوار کشیدند، طنابها که الوارها با آنها محکم شده بودند، با تبر بریده شدند و فرانکها برای خود از همان چوب پل ساختند و از برج بر سر دیوار گذاشتند. سپس فرانکها ظهر هنگام روز جمعه، با شکوه هر چه تمامتر وارد این شهر شدند. روزی که مسیح گناه تمام مردمان جهان را بازخریده بود. با غریو شیپورها و بلوا و هیاهو و فریاد:« خدایا، کمک کن!» آنها به داخل شهر هجوم بردند و بیدرنگ بیرق بالای دیوار را کندند. کفار که حال هراسان شده بودند، جسارت خود را از یاد برده و از راه باریکههای موجود به سرعت پا به فرار گذاشتند.
بعد از باز شدن دروازهها، مسلمانان به قبه الصخره و مسجد الاقصی پناه بردند. اما مسیحیان که از شدت خشم و آتش انتقام به مرز جنون رسیده بودند، هر مسلمان و یهودیای که بر سر راه خود میدیدند میکشتند و طولی نکشید که در اورشلیم حمام خون به راه افتاد و طبق توصیفی، پای مهاجمان تا زانو در خون فرو رفت. داخل معبد سلیمان سر دهها نفر از تن جدا شده بود و آنها به هیچکس و هیچ چیز رحم نکردند. در پایان شب، صلیبیون بعد از سه سال جنگ بیامان و تحمل سختیها، دست همدیگر را گرفتند و از شادی گریستند. پاپ اوربان دوم هم دو هفته بعد از فتح اورشلیم و قبل از رسیدن خبر پیروزی، مرد.
حال باید دید که چه بر سر هر کدام از فرماندهان صلیبی آمد و سرانجام جنگ صلیبی اول چه شد؟ باید یکی از فرماندهان رهبری اورشلیم را برعهده میگرفت و در آن جا یک حکومت لاتین تاسیس میکرد. گودفروآ و رمون دو تولوز برای این امر مهم داوطلب شدند و قرار شد یک رایگیری انجام بشود. تقریبا اکثریت تصور میکردند که رمون برای این پست انتخاب خواهد شد. چرا که او از هر لحاظ شایستهتر بود و مردی مذهبی و معتقد به حساب میآمد. اما در کمال ناباوری، گودفروآ به عنوان «مدافع قبر مقدس» برگزیده شد. بنظر میآمد که خصومت بین رمون و نرمانها بالاخره کار خودش را کرده و او را از رسیدن به بزرگترین آرزویش محروم نموده. رمون بعد از چند ماه سپاهیان خودش را برداشت و از اورشلیم رفت و دیگر هیچوقت برنگشت. او سپاهیانش را به سمت طرابلس برد تا آنجا را تسخیر کرده و کنت طرابلس بشود. در نهایت موفق نشد و در سال ۱۱۰۵ در حین تلاش برای شکست طرابلس درگذشت. این پایان تلخی برای مردی بود که بیش از هر کس دیگری به عهد خود و آرمان مسیحیت پایبند بود.
بوهموند لرد انطاکیه با طمع بیشتر در حال تسخیر ایالتهای اطراف بود. اما هنگامی که تلاش میکرد در سال ۱۱۰۰ دمشق را تسخیر بکند، به اسارت مسلمانان در آمد و دو سال در دمشق زندانی بود. در نهایت نرمانهای ثروتمند اروپایی غرامت او را پرداختند و او به اروپا بازگشت. تا سال ۱۱۱۱ که مرد، دوست داشت بیپروایانه در یک جنگ صلیبی دیگر این بار علیه بیزانسیها شرکت کند. اما تلاش او بیثمر بود. چرا که اکثریت جمعیت مسیحی علاقه نداشتند جنگی علیه همتایان مسیحی خود در شرق راه بیندازند. بعد از اسارت بوهموند، انطاکیه به برادرزادهاش تانکرد رسید.
بنابراین تانکرد در انطاکیه، گودفروآ در اورشلیم و بودوئن در ادسا، سه ضلع اصلی مثلث حکومتهای لاتین تازه تاسیس در شرق بودند.
گودفروآ که شهر خود را در محاصرهی مسلمانان میدید، با فاطمیون و تجار ونیزی طرح دوستی ریخت. بنابراین توانست پس از مدتی اوضاع شهر را بهبود ببخشد و آن را تبدیل به یک قطب تجاری کند. اما عمر او برای اصلاحات بیشتر دوام نیاورد و تنها یک سال بعد از به دست آوردن عنوان پادشاهی اورشلیم درگذشت. بعد از مرگ گودفروآ، اورشلیم به برادرش بودوئن رسید. بودوئن تبدیل به پادشاهی قدرتمند شد و تا زمان مرگش در ۱۱۱۸، توانست پایههای قدرت خود را محکم بکند و روابط بسیار خوبی با همسایگاناش برقرار سازد.
من برای نوشتن این مقالات از دو کتاب جنگ صلیبی اول نوشتهی پیتر فرانکوپن و جنگهای صلیبی نوشتهی تیموتی لوی بیئل کمک گرفتم.
در نهایت، چنین بود شرح شوالیههایی که برای آرمان خود از اروپا به خاورمیانه آمدند. تعداد اندکی از آنها ظفرمند شده اما اکثریت قبل از آن که بتوانند شیرینی پیروزی را بچشند، مرگ به سراغشان آمد. شرح داستان جنگهای صلیبی به اینجا ختم نمیشود. جنگ صلیبی اول تنها گوشهای از این جنگ پرفراز و نشیب بود. بخت با صلیبیون در چند سال اول یار بود. اما در ادامهی داستان، شاید اوضاع آنطور هم که تصور میکردند ساده نبود.