صباشین
صباشین
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چرا می‌نویسیم؟

ایوان کلیما در کتاب روح پراگ به نقل از نیکوس کازانتزاکیس که درباره رسالت نویسندگی خود می‌گوید، می‌نویسد: «در درون‌مان لایه‌لایه ظلمت، صداهای گوش‌خراش، جانوران پشمالوی گرسنه، وجود دارد. پس، در این‌صورت، آیا هیچ‌چیز نمی‌میرد؟ آیا در این دنیا هیچ‌چیز نمی‌تواند از بین برود؟ گرسنگی، تشنگی، محنت و تمام آن شب‌ها و روزهای ازلی پیش از خلقت انسان همچنان به زندگی با ما ادامه خواهند و تا زنده‌ایم همچنان با ما تشنگی، گرسنگی و عذاب خواهند کشید. من از سر به نعره برداشتن بار هولناکی که درونم حمل می‌کنم زهره‌ترک شدم.آیا هیچ‌گاه خلاصی نخواهم یافت؟...هرچه باشد من جوان‌ترین و محبوب‌ترین نواده هستم؛ آن‌ها‌ (اجدادم) به غیر از من هیچ امید یا ملجائی ندارند. آن‌ها هر آنچه را از کین‌خواهی، لذت یا رنج برایشان باقی می‌ماند، فقط از طریق من می‌توانند به انجام برسانند. اگر من نیست و نابود بشوم، آن‌ها هم با من نابود می‌شوند»
و در ادامه نقل می‌کند،
«من بر خود حقیقی و نیز بر یگانه وظیفه‌م وقوف داشتم : به کار واداشتن این وجود با تمام شکیبایی، عشق و مهارتی که در خودم سراغ داشتم. به کار واداشتن آن؟ این چه معنا و مفهوم دارد؟ معنایش بدل کردن این پرتو نور به روشنایی است، آن‌قدر که خارون(خدای مرگ یونانی) هیچ از من نیابد تا با خود ببرد. زیرا بزرگترین آرزویم این بود : هیچ‌چیز باقی نگذارم تا مرگ ببرد، هیچ‌ به جز مشتی استخوان.»
ایوان کلیما با این نقل قول بر کلام کازانتزاکیس صحه می‌گذارد، که هر آنچه از گذشته تا به امروز به او رسیده و هر آنچه در زندگی پر از چالش خویش داشته و همه افکار و ذهن و روح خود را، با نوشتن، در این دنیا برای پس از مرگش باقی می‌گذارد. برای آن‌که هیچ چیزی را در خود نگه ندارد، حمل نکند و به گور نبرد.
و من هم به همین دلیل می‌نویسم، تا همه آنچه از دنیا کسب و کشف می‎‌کنم در خود حمل نکنم و در آخر هیچ چیز جز مشتی استخوان به گور نبرم.


دندان خشم بر جگر خسته بسته!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید