این تصور رایج است که علم در آستانه توضیح همه چیز قرار دارد و جهان را به مجموعهای از قوانین شناختهشده و قابل پیشبینی تقلیل میدهد. اما اگر این اطمینان بیجا باشد چه؟ روپرت شلدریک، زیستشناس و نویسنده، در کتاب خود «علم ورای جزماندیشی» (The Science Delusion)، استدلالی طرفدار علم را مطرح میکند که مفروضات یا «جزماندیشیهای» بررسینشدهای را که زیربنای علم مدرن هستند به چالش میکشد. او معتقد است که رها کردن این جزمها، علم را آزادتر، جالبتر و علمیتر میکند. این مقاله به بررسی برخی از غافلگیرکنندهترین و خلاف شهودترین برداشتها از کار او میپردازد و شما را دعوت میکند تا آنچه را که فکر میکنید درباره واقعیت میدانید، زیر سؤال ببرید.

شلدریک استدلال میکند که علم مدرن بر پایهی مجموعهای از باورهای عمیق عمل میکند که از یک ایدئولوژی ماتریالیستی قرن نوزدهمی به ارث رسیده است. این باورها به «جزماندیشیهایی» سخت تبدیل شدهاند که اغلب توسط خود دانشمندان بدون هیچ پرسشی پذیرفته میشوند.
این اعتقادات بسیار قوی هستند، نه به این دلیل که دانشمندان درباره آنها تأمل میکنند، بلکه به این دلیل که این کار را نمیکنند.
این چارچوب نادیده، پرسشهایی را که دانشمندان مجاز به پرسیدنشان هستند و پاسخهایی را که میتوانند تصور کنند، محدود میسازد و بهطور بالقوه اکتشافات بزرگ را سد میکند.
ایدهی مرسوم این است که قوانین طبیعت ابدی و بدون تغییر هستند و از زمان انفجار بزرگ (Big Bang) ثابت ماندهاند. شلدریک با این دیدگاه مخالفت میکند و این فرضیه را مطرح میکند که طبیعت ممکن است نوعی حافظه داشته باشد. نظریه جایگزین او، «طنین مورفیک» (morphic resonance)، پیشنهاد میدهد که نظمهای موجود در طبیعت بیشتر شبیه عادتهایی در حال تکامل هستند تا قوانینی ثابت.
به عنوان شاهدی بر این مدعا، او به این واقعیت تکاندهنده اشاره میکند که اندازهگیریهای بهاصطلاح «ثوابت بنیادی» نیز ثابت نبودهاند. برای مثال، ثابت گرانش (G) را در نظر بگیرید. بین سالهای ۱۹۷۳ تا ۲۰۱۰، مقادیر منتشر شده برای G تا ۱.۱ درصد با یکدیگر اختلاف داشتهاند. نکته شگفتانگیز اینجاست که این اختلاف بیش از چهل برابر بزرگتر از خطاهای تخمینی آزمایشهاست.
همانطور که ممکن است «قوانین» ما تنها عادتهایی باشند، تعریف ما از جهان مادی نیز بر پایهای شگفتانگیز ناقص بنا شده است. این یک واقعیت تکاندهنده در کیهانشناسی مدرن است: هر آنچه ما میشناسیم - تمام ماده و انرژی معمولی - تنها حدود ۴ درصد از جهان را تشکیل میدهد. ۹۶ درصد باقیمانده از «ماده تاریک» و «انرژی تاریک» تشکیل شده است که ماهیت آنها «به معنای واقعی کلمه مبهم» توصیف میشود. بر اساس مدل استاندارد کیهانشناسی، انرژی تاریک حدود ۷۳ درصد، ماده تاریک حدود ۲۳ درصد، و ماده و انرژی معمولی که ما میشناسیم تنها ۴ درصد از کیهان را تشکیل میدههند. علم چگونه میتواند ادعا کند که تصویری تقریباً کامل از یک جهان مادی دارد، در حالی که اکثریت قریب به اتفاق آن جهان یک راز کامل است؟
با وجود این راز بزرگ در مقیاس کیهانی، یکی از بزرگترین رازها ممکن است در درون خود ما نهفته باشد. فرض رایج این است که خاطرات به عنوان ردپاهای مادی (انگرام) در مغز ذخیره میشوند. با این حال، به عقیده شلدریک، بیش از یک قرن تحقیق نتوانسته است این ردپاهای حافظه را پیدا کند. او یک قیاس جایگزین ارائه میدهد: مغز بیشتر شبیه یک گیرنده تلویزیون عمل میکند که از طریق طنین مورفیک به رویدادهای گذشته متصل میشود، تا یک دیسک سخت که فایلها را ذخیره میکند. یک مثال شگفتانگیز در این زمینه، پروانههایی هستند که میتوانند آنچه را در دوران کرم ابریشم بودن آموختهاند به یاد بیاورند، علیرغم اینکه سیستم عصبی آنها در طی دگردیسی تقریباً به طور کامل حل و بازسازی میشود.
دیدگاه علمی استاندارد این است که ذهن صرفاً فعالیت مغز است که درون جمجمه محبوس شده است. اما شلدریک با بحث دربارهی بینایی، این ایده را به چالش میکشد. او این مفهوم را مطرح میکند که ذهن از طریق عمل دیدن به بیرون گسترش مییابد و به پدیدهی گسترده و قابل درک «حس تحت نظر بودن» اشاره میکند. این پدیده نه تنها توسط عموم مردم بلکه توسط متخصصانی مانند افسران پلیس و عکاسان نیز گزارش شده و به صورت تجربی آزمایش شده است، که نشان میدهد توجه ما میتواند در فاصلهای دور تأثیراتی داشته باشد.
از کوچکترین بخشهای مغز گرفته تا بزرگترین ساختارهای دیانای، جزماندیشیها همچنان پابرجا هستند. باور عمومی به جبر ژنتیکی - اینکه ژنها طرحی هستند که همه چیز را در مورد ما تعیین میکنند - بسیار ریشهدار است. با این حال، پروژه ژنوم انسان نتایج شگفتانگیزی به همراه داشت: تعداد ژنهای انسان بسیار کمتر از حد انتظار بود (برای مثال، انسانها ژنهای کمتری نسبت به برنج دارند). علاوه بر این، «مشکل وراثتپذیری گمشده» این ایده را بیشتر تضعیف میکند. برای مثال، قد یک ویژگی با وراثتپذیری ۸۰ تا ۹۰ درصدی است، اما ژنهایی که تاکنون شناسایی شدهاند تنها حدود ۵ درصد از این وراثتپذیری را توضیح میدهند. این نشان میدهد که ژنها تنها بخش کوچکی از داستان وراثت هستند.
زیر سؤال بردن جزمهای علمی یک عمل «ضد علم» نیست. در عوض، همانطور که شلدریک استدلال میکند، این کار علم را علمیتر، جالبتر و پذیرای اکتشافات جدید میکند. رها کردن مفروضات قدیمی به ما اجازه میدهد تا پرسشهای جدید و عمیقتری بپرسیم و جهان را با نگاهی تازه ببینیم. چه جزمهای دیگری را ناآگاهانه پذیرفتهایم، و با به پرسش کشیدن آنها، چه مرزهای جدیدی در دانش به روی ما گشوده خواهد شد؟
مطلب بعدی:
