چپمغزِ راستنما. من خيلى آرام راه ميروم؛ هيچكس به من نميرسد.
سر بر سر هر خاکی که میگذارم، مزاریست.

سرت را بلند که میکنی بین سرمای جانسوزِ هنوز زمستان نشده، سوز سرما سرت را میرباید.
ربودن نه از اینها که فکر کنی سرت را که در پیراهنت کنی، تمام میشود؛ نه! سرت را که در پیراهنت کنی، باز هم تنهایی. چاره نیست. چارهی سرما، گشادی یقه نیست یعنی.
قدم به قدم همه مسیر را که وارونه میروی، تازه از ردپاهای برجای مانده یادت میآید که مسیر را پیش از این رفتهای. به کجا رسیدهای؟ همانجا که از آن برمیگردی.
سربلند برمیگردی، که هیچ خطایی نکردی و میدانی، اما سرو بودن، سر به فلک کشیده بودن، اینگونه بودن، اینها هیچ چاره نیست. چارهات کجاست؟ بیچارگی.
مسیر میبرد تو را. انتخابش نمیکنی. حالا اینجایی، وقتی جایی دیگر. اباطیل سر به سر میبافی و یادت نمیآید راستی در این رشتن و از نو پنبه کردن، چه چیزی قرار است تغییر کند.
نفسات را دریاب. نفس کریم که باشد، بیهیچ هم باشد، بیهمهچیز نیست. کرامتش را دارد گویی.
من از این سرودن، خستهام. سر بر سر هر خاکی که میگذارم، مزاریست. مزار تنهایی کسی که سرما از پا درش آورده. نگاه که میکنی، هیچ نیست اما. هر چه هست، بیچیزیست.
حالا که تا اینجا آمدی راحتتر بگویم. خیلی چیزهای ویرانگر است. امیدوار بودن و ناامید بودن، هر دو به یک میزان. من از هر چیزی سهمی دارم و از این دو به کمال. یعنی آنقدر از اینها دارم، که باورت نمیشود.
تو از بیرون میبینی همه چیز را. از بیرون به این رندِ شهرآشوب نگاه میکنی. از بیرون همه چیز خوب است. درون اما آشوبیست که نگفتنش بهتر است. بیا برای بهتر تلاش کنیم. راستی چرا باید کسی دورنش را برای دیگری شرح دهد. من بیرونم خوب است. بیرون شما هم. بیا همین بیرونی باشیم. روحهای مریض را که کسی نمیبیند. پنهان، بهتر.
همراه بسیار است اما همدمی؟ نیست.
مطلبی دیگر از این نویسنده
باران، آرام آرام سیل میشود و من آرام آرام...
مطلبی دیگر در همین موضوع
قانون مورفی چیست؟ آیا حقیقت دارد؟
بر اساس علایق شما
افسردگی در نوجوانان را جدی بگیرید