طیب حاج رضایی، یکی از لوتی های معروف دوران پهلوی بود که مردم به او شاه جنوب تهران میگفتند. کسی از که به همراه نوچههای بی شمار خوددر زورخانه هایی مانند "زورخانه اصغرشاطر" نزدیک میدان شوش جمع میشدند. طیب به همراه شعبان جعفری معروف به شعبون بی مخ و دیگر لوتی های تهران در کودتای 28 مرداد نقش اساسی بازی کردند.
اسناد ساوک هم نشان میدهد که طیب حاج رضایی به همراه شعبون بی مخ از اطرافیان روحانیون مذهبی بودند که آن زمان با دربار همراهی داشتند.
حوادث بعدی در 15 خرداد 42 و نزدیکی طیب به روحانیون مذهبی راه این دو لوتی معروف تهران را از هم جدا میکند.
در تاریخ ایران به خصوص تا آنجا که نوشته شده و می دانیم این گروهی که به آنها داش، لوتی یا جاهل میگفتند همیشه حضور بین مردم و بازار حضور داشتند.
کسانی بودند که سرگذرها می ایستاده و در عین باج خواهی از مردم در نبود حکومت قدرتمند مرکزی حداقل امنیتی را هم ایجاد میکردند. اصطلاح "لات کوچه خلوت" یا عنوان "باباشمل" که منصبی بود از مناصب رایج در میان لوطی ها و داش مشدی های طهران قدیم در دوران قاجار. باباشمل لقب گونه ایست که به سردسته لوطیهای هر محل داده می شد. البته به معنی روسای قاطرخانه شاهی هم بود.
اگر میخواهید در این زمینه بیشتر بدانید پیشنهاد میکنم فیلترشکن خود را روشن کنید و ویدئوی زیر را در یوتیوب مشاهده کنید:
به این اسم ها توجه کنید:
حاج حسین اسماعیلی معروف به آقا حسین رمضون یخی
مصطفی پادگان، معروف به مصطفی دیوونه
شعبان جعفری معروف به شعبون بی مخ
و بالاخره امروز هانی خواندار معروف به هانی کرده
سئوال اینه که چرا جامعه ما استعداد پروردن چنین افرادی را داشته است؟
فرهنگ لمپنیسم یا لمپنی و یا آنچه در زبان فارسی بیشتر با لاتی/جاهلی/گردنکشی و باجخواری از گذشته و بویژه از دوره قاجار رواج پیدا کرده ، در فرهنگ و جامعه ی ما ریشه ی گسترده ای دارد.
در بیشتر مدارس پسرانه به شکل کاملا آشکار و غالبی این فرهنگ را رواج داشته و احتمالاً هنوز هم دارد. همین گونه است جو ورزشگاههای ما بویژه در فوتبال[Hooliganism].
طبعا بسته به رشته تحصیلی و مکان جغرافیایی آموزشگاه ، فضای این لمپنیسم متفاوت است. بزن بهادری و کتک کاری برای بیشتر پسرها و نوجوانان دانش آموز یک ارزش بوده و کم نیستند لشکر کشی های محله به محله و نزاع های جمعی و همه اینها گاه چنان خطرناک که با وجود خطر مجازات اعدام، بارها منجر به مرگ جوانها شده اند.
نگاهی بیندازید به دیدگاههایی که مردم از خود در اینترنت و در برابر "دگراندیشان" از خود به جای می گذارند، سراسر لمپن مآب، چرا که این مخفی ماندن و شناخته نشدن به هر ناتوان و ضعیفی این امکان را می دهد که با هرزه درایی و اهانت احساس بزرگی و گردنکشی کند.
با وجود تداوم گرایش های لمپنی در عرصه اجتماع، پرونده لمپنیسم از نظر ادبیات کلاسیک ایران با «داش آکل» و از نظر سینمای کلاسیک ایران با فیلم قیصر بسته میشود. بنابراین اگر نویسنده یا کارگردانی بخواهد این پرونده نه چندان کم حجم را که عمرش به پیدایش طبقات اجتماعی میرسد باز کند، حتماً باید به لحاظ معنایی و ساختاری افزودههایی بر آن اضافه کرده یا «شکل نوینی» به آن بدهد که تراز بالاتری ارائه دهد. مثلاً لمپن را در طبقات مختلف اجتماعی بچرخاند و تجربه زیسته آنها را به او منتقل کند.
امیرحسن چهلتن، داستان نویس معاصر و نویسنده رمان «تهران، شهر بی آسمان» در این باره میگوید: «سینما نتایج خیلی عجیب و غریبی داشته؛ تأثیری که هم در ادبیات و هم در جامعه واقعاً چشمگیر بودهاست. اصولاً ما ایرانیها استعداد غریبی در دفرمه کردن پدیدههای قرن بیستمی داریم و سینما یکی از این پدیدههاست.
فیلم فارسی در جامعه ما موجب به اصطلاح یک نوع حقانیت بخشی به ارزشهایی میشد که بر سر راه تمدن قرار داشت و دیدیم که در ۲۰ سال گذشته هم نتایج آن فرهنگ کار خودش را کرد.
در واقع لمپنیسم که به سه عنصر ناموس، عصمت و غیرت تکیه داشت. این فرهنگ در سینما به طور عینی تر و ملموس تری به نمایش گذاشته میشد. این کاراکتر و شیوه زندگی مورد تقلید قرار گرفت و فراگیر شد و قهرمانان فیلم فارسیها، افسانههای مردم بودند و مردم بخشی از آرزوهایشان را در آنها میدیدند و به همین دلیل نیز ماندگار شدهاند. چرا که فیلم فارسی، مطابق الگوهای ذهنی مردم رفتار میکرد و بخشی از زندگی روزمره مردم را زنده نگه میداشت. به همین دلیل هم فیلمی مثل گنج قارون، با توجه به جمعیت آن زمان، میلیونها بیننده داشت».
میتوان این گونه براورد کرد که فیلم فارسی در واقع بزرگترین خیانت به کشف حقیقت لمپنها در ایران است. زیرا از چنین آدمهای ، کاراکترهایی میسازد که دوست داشتنی هستند.
اینکه «مجموعه تلویزیونی هزاردستان » ساخته علی حاتمی نیز جزو همین نوع آثار به شمار بیاید اشتباه است. زیرا شاید وجود شخصیت ساختگی «شعبان استخوانی» که به اشتباه در اذهان مردم «شعبان بیمخ» تلقی میشود شباهتهایی داشته باشند، اما نمیتوان این دو نوع فیلم را با هم یکی دانست. چرا که فیلم فارسی از لمپنها قهرمانسازی میکرد اما در سریال هزار دستان به این آدمها انتقاد شدهاست.
تولید آثار سینمائی و تلویزیونی مبتنی بر قطببندی لمپنی خواستگار – عروس بسیار حیرتانگیز است و آمار آن از ساخت فیلم های لمپنی ، جاهل – رقاصه ای فراتر رفته است. از تولیدات سینمای عامه پسند ایران گرفته ( کما، شارلاتان، دل داده، دل شکسته، کلاهی برای باران، عروس فراری، عروسی ایرانی، چارچنگولی، نصف مال من نصف مال تو، خواستگار محترم، ده رقمی، تیغ زن، اخراجیها و…) تا سریالهای مناسبتی تلویزیون (از لمپنیسم سریال شب دهم تا لمپنیسم، سریال اشکها و لبخندها) همراه با لمپنیسم موجود در برنامههای طنز تلویزیونی و نیز لمپنیسم مجریان عمدتأ رادیوئی و بعضأ تلویزیونی، تمامأ بیانگر رشد تاسف بار لمپنیسم در ادبیات تصویری و صوتی ایران بعد از انقلاب است.
برخی از فیلمسازان خوش ذوق در سالهای قبل از انقلاب توانستند در فرم سینمائی فیلمهای خود از تیپ و کاراکتر شبه طبقه لمپنها استفاده کنند و بی آنکه در صدد ترویج فرهنگ لمپنیسم باشند موفق شدند به نوعی استتیک زیبائی شناسانه در روایت و فرم بصری سینمائی دست یابند مانند مسعود کیمیایی در فیلم قیصر. کاری شبیه آنچه جان فورد آمریکائی با لمپنیسم گاو چران، کرد، و اسطورهی زیبا و به یاد ماندنی سینمای وسترن را در عالم تصویر خلق و ماندگار کرد بیآنکه کسی جان فورد را مروج فرهنگ گاو چرانی بداند.
راه جان فورد در آمریکا به خوبی تداوم یافت اما در ایران ابتکار کیمیائی در قیصر بی رهرو ماند و تقابل زیبای انسان – محیط یا انسان – معنا به تقابل لمپنی جاهل – رقاصه تبدیل شد. تقابل لمپنی جاهل – رقاصه در بعد از انقلاب، در تلویزیون و سینما به تقابل زوج مونگل و عقب افتادهی خواستگار – عروس تبدیل شد و توانست زمینهی مساعدی برای باز تولید لمپنیسم فرهنگی فراهم سازد .
در حوزه ادبیات، غیر از چند اثر معدود، چیزی که ما را به معنای حقیقی لمپن و لمپنیسم نزدیک کند، نوشته نشده است. دلیل آن هم شاید نشناختن جایگاه واقعی لمپنها در صحنه زندگی و تأثیر آنها و شناختن لمپنیسم به عنوان یک پدیده اجتماعی است.
البته رمانی از امیرحسین چهلتن چاپ شده که لمپنی به نام کرامت را به ما معرفی میکند. او هم با گرداندن یک لمپن در طبقات مختلف جامعه و برخوردار کردنش از امکانات متنوع، میخواهد ببیند بالاخره یک لمپن هویت معین اجتماعی یا دست کم «تعیین شخصیت» پیدا میکند یا اینکه تا پایان عمر تکان نمیخورد؟»
اساس آنچه وجه تمایز « داش آکل » صادق هدایت با شخصیتهای واقعی چون شعبان جعفری و مصداق ادبی آن «کرامت» در رمان تهران شهر بی آسمان، نوع تحولی است که او مییابد.
داش آکل یک زمان بزن بهادر بوده است. اگرچه او هم یک غیرتی است اما پس از آشنایی با مرجان و اینکه ناچار است هفت سال عشق خود را پنهان کند، دیگر آن داش آکل سابق نیست. کسی است که در پایان داستان وقتی به میدان گاهی میرود، هرچند که کاکارستم او را میکشد، اما آنجا که نویسنده میگوید: «کاکارستم با قمه داش آکل او را کشت» در واقع خودکشی میکند. این زوال در کرامت یا ذات واقعی لمپنیسم، دیده نمیشود.
حسین نوش آذر، منتقد دیگر علاوه بر «تهران، شهر بی آسمان»، « گور و گهواره » غلامحسین ساعدی و « شب هول » هرمز شهدادی را در جایگاه ادبیات لمپنیسم قرار میدهد که با قرار گرفتن رابطه نویسنده با شخصیت لمپن در این سه رمان، نویسنده و در یک مفهوم گستردهتر روشنفکر ایرانی عاقبت در رمان، «تهران شهر بی آسمان» موفق میشود خود را از کانون سازش کاری و شورشگری بیرون بکشد و فاصله لازم را میان خود و لمپن به وجود آورد.
در نهایت آنچه باید بدانیم اینکه لومپن ها قشری هستند که به هیچ طبقه ای تعلق ندارند. یعنی همانطور که در طبقات بازار و پایین داش مشتی ها، لوتیها و جاهل ها سابقه تاریخی دارند با گسترش ابزارهای درآمدی این قشر آنها را در شمال شهر تهران به عنوان حافظان کابارهها و قمارخانه ها نیر می شد دید. با پیروزی جمهوری اسلامی نیز شکلی دیگر گرفتند و بخشی به مناسبات قدرت وارد شدند و بخشی در بازار شلخته ایران داد و ستد میکنند.
قشری هستند که با تفکر، خردو اندیشه و استدلال نزدیکی چندانی ندارند و چون بسیار کوچک هستند از طریق کوچک کردن دیگران میخواهند برای خود بزرگی کسب کنند.
قشری مسخ شده که مهمترین نیروی ارضاکننده آنها زورگویی و تسلط بر دیگران است. ویروسی است که در جوامع پوپولیسی مانند ایران رشد می کند و در آمریکای لاتین هم دیده شده است.
آیا لمپنها میتوانند در پارلمان بروند؟ اگر دموکراسی نباشد، بله. چنانکه در مملکت ما هست. ولی اگر دموکراسی باشد خیر. برای اینکه مردم، شهروندان اگر عاقل باشند به لمپنها به عنوان نماینده خودشان رای نمیدهند.
فقط در کشورهای پوپولیستی و کشورهایی که آزادیهای مدنی وجود ندارد، یک کسی که چاقوکش است و خیلی هم اعتقاد دارد که چاقوکشی چیز خوبی است، یعنی شخصیتی مثل طیب، قیصر یا صادق کرده را به عنوان نماینده مجلس نمیفرستید مجلس.
آن آدمها اگر مثل حالت کنونی یا سردبیر روزنامه باشند یا نماینده مجلس نشان میدهد که دموکراسی وجود ندارد و شما دارید در یک حکومت دیکتاتوری در یک حکومت مریض زندگی میکنید. یعنی حکومتی که سیاست آن با پرتقال فروشی یکی است. میدان تره بار با مجلس شورای ملی یکی میشود.
امروز که بنیادهای فکری مردم در حال دگرگونی است یکی از مهمترین تقابلها و گرهگاههای فکری نیز تسویه حساب با این تاریخ نه چندان قابل احترام لوتی گری است.