در دوران جنگ جهانی دوم در منطقه جنوب ایران هنوز خاطره واسموس برای بسیاری زنده بود. کسی که در دوران جنگ جهانی اول در کنار تنگستانیها و دشتستانی ها در کنار رئیسعلی دلواری تفنگ به دست میگیرد و جلوی نظامیان انگلیسی میایستد. کسانی که کنار او جنگیده بودند هنوز زنده بودند و تفنگهای آنها همچون هدیهای باارزش در میان اقوام رد و بدل میشد. دکتر شولتس با نام اصلی برنهارد شولتسه هولتوس در چنین فضایی بود که وارد منطقه ایلیاتی قشقاییها و بویراحمدیها شد. جاسوس انگلیسی و مهمان ناصرخان قشقایی. با چه هدفی؟ فراهم کردن شرایط برای زمانی که آلمان در جنگ با روسیه پیروز میشود و لاجرم ارتش خود را روانه ایران خواهد کرد تا پیروزی جنگ جهانی دوم را در کنار متحدان خود جشن بگیرد.
برای مشاهده ویدئوی یوتیوبی روی لینک زیر بزنید:
کانال یوتیوبی صابر صادقی<br/>

ناصرخان حتی امیدداشت که در معیت پیشوا در صندلیای در مذاکرات صلح داشته باشد. رویایی که هیچ وقت به حقیقت نپیوست.
بپردازیم به موضوعمان امروز میخواهم در مورد شخصیتی صحبت کنم به نام برنهارد شولتسه هولتوس که با نام شولتس در ایران شناخته میشود ما هم در این ویدئو برای سادگی کار از این به بعد او را شولتس خطاب میکنیم. یک تصویر از او در اینترنت بیشتر نیست و آن همینی است که مشاهده می فرمایید، پشت پرچم انگلیس. در فضای وب انگلیسی نیز همین تصویر به کار رفته بنابراین ما فعلاً به این تصویر اعتماد میکنیم و همین را به عنوان تصویر دکتر شولتس استفاده میکنیم.
مطالب این ویدئو دوست من برگرفته از کتاب خود شولتس با عنوان سپیده دم در ایران است که توسط مهرداد اهری به فارسی برگرداندنده شده است. این کتاب شرح خاطرات نویسنده است از جنگ جهانی دوم و رویدادهایی که بر او در ایران گذشت.

از دورانی شروع کنیم که این جاسوس آلمانی در تبریز بود. شولتس به عنوان سرکنسول تبریز از طرف دولت وقت آلمان به ایران میآید که البته سمتی پوششی بود. شولتس در واقع افسر اس اس بود که هدفش شناسایی منطقه قفقای برای حمله قریب الوقوع آلمانها به روسیه بود.
بررسی منطقه قفقاز مخصوصاً از این نظر مهم بود که شاهرگ انرژی و چاههای نفت شوروی در قفقاز قرار داشت. قلب اقتصادی که انرژی شوروی را برای ادامه جنگ جهانی دوم تامین میکرد.
آلمان ها برای بررسی شوروی از هیچ چیزی دریغ نگردند. از پروفسورهای قوم نگار گرفته تا افرادی با ویزای عبوری روسیه تا مسیر قطارها، تعداد واگنها و تعداد سکوهای تعویضی را بشماند.
مخصوصاً برای آلمانها محل تاسیسات آب و ذخایر زغال و منابع نفتی مهم بود. مثلاً در ماموریتی شولتس میبایست محل و تعداد دکلهای جدید نفت و پالایشگاهها و لولههای نفت و تصفیه خانه را در بازدیدهایش به خاطر بسپارد و به دور از انظار عمومی در دفترچه ای ثبت کند و در برگشت به تبریز جای آنها را در نقشه تعیین کند و برای برلین بفرسند.
ورود شولتس به ایران از راه باکو به بندر انزلی بود و بعد از آن مسیر را باید پی میگرفت تا برای دیدار با سفیر آلمان و کارهای رسمی به تهران برسد.
شولتز احساس خود را از تهران اینگونه میگوید:
تهران در بدو ورودم تاثیر بسیار عمیقی در روحیه من گذاشت. احساسی را که از دیدن این شهر در دامنه جبال البرز با صخره های سیاه آن در شمال و قله مخروطی شکل دماوند با ارتفاعی حدود 6 هزار متر در شرق به من دست داد هرگز فراموش نمی کنم.
شولتس به دفتر سفارت وارد می شود که پنجرهای مشرف به پارکی بسیار دلگشا و پر از درختهای بلند و قطور داشت. پارکی که او را یاد پاد پارک گرون والد برلین انداخت.
در جای دیگری شولتز در پانسیونی رو به شهر نشسته بود و شهر تهران را با چراغهای بیشمارش نظاره می کرد که فضای نورانی و دلپذیری را در دامنه توچال به وجود آورده بود.
چیزی که من از این توصیفات میفهمم این است که تصویر ایران و تهران به وضوح نزد مسافران غربی بعد از 20 سال دوران رضاشاه تغییر کرده است. ایران از کشوری صرفاً فقیر و عقب مانده و مردمی اسیر تراخم و وبا تبدیل شده بودند به مردمی که گرچه هنوز فقیر بودند اما در این فقرشان نشانی از نیاز نبود.
شهر تهران از شهری که هیچ فضای عمومی نداشت و در نقشههای دوران ناصرالدین شاه تقریباً فاقد بنای بزرگ بود و تنها فضای باز آن میدانی کوچک به نام میدان شاه بود بین بازار و ارک؛ اینک بعد از تنها 20 سال تبدیل شده بود به شهری با بناهای باشکوه و پارکی دلگشا که دکتر شولتز را یاد پارک گرون والد برلین میاندازد.
از صحبتهای شولتز با سفیر آلمان اتل (Ettel) دریافت میشود که شخصیتهای متفاوتی از اداره جاسوسی آلمان نازی اس.د یا همان آنطور که معروف تر است اس.اس در ایران حضور داشتند. در همان ملاقات اول نام چهار نفر برده شد که در ایران برای آلمان نازی جاسوسی میکرند. لهورکون (Leverkuhn) کنسول قبلی آلمان در تبریز که لو رفته بود و به آلمان احضار شد، اشکپت که ظاهراً چندان موفق نبوده و دو نفر دیگر که کارشان از نظر سفیر خوب بوده ولی نامشان برده نشد.
این درحالی است که مقامات ایران به متفقین تاکید میکردند که چند صد آلمانی بیشتر در ایران نیستند و آنها هم همه در امور فنی و کارهای صنعتی مشغول هستند. به هر روی شولتز قرار می شود نه به عنوان کنسول بلکه رئیس دفتر کنسول به تبریز برود.
در تبریز نیز به مانند بقیه مناطق ایران آلمانیها طرفداران زیادی داشتند. گروههایی از قشر متوسط عموماً دانشجویان و کارمندان و صنعتگران که خواستههای ملی خود را ذیل برنامههای افراطی بیان میکردند. گروههای ایدئالیست که این ایده ناپخته و واقعاً احمقانه میپروراندند که نژاد ما آریایی است و با آلمان ها بر علیه سرمایهداری جهانی و آنگلوساکسونها باید متحد شویم. در ویدئویی که در راه است من در مورد این گروه فکری خواهم گفت، در مورد هوادارن آلمان نازی در ایران، حزب پان ایرانیست و محسن پزشکپور که متاسفم بگویم امروز هم هوادارانی دارد. البته فکر میکنم دلیل طرفداری از آلمان در آن دوران به قول معروف بیش از آنکه از حب علی باشد از بغض معاویه است. یعنی به دلیل تاریخ مستعمراتی روسیه و انگلستان ایرانیان مفری دیدند تا از شر این قدرتها رها بشوند. واگر نگاه نژادگرایانه نازیها در ایران با آن سابقه تاریخی نمیتوانسته و نمیتواند هواخواهانی داشته باشد. به نظر من کسی که نگاه نژادپرستانه دارد از هر نوعی، نمیتواند خود را ایران دوست بداند واگر نه اصلاً ایران را نشناخته.
به این این گروه از طرفداران آلمان گروههای دیگری هم در تبریز فعال بودند. گروهی که خودش را نهضت مساوات میخواند و در واقع گروهی از سرمایهداران و خوانین نفتی سابق باکو که به دلیل انقلاب کمونیستی روسیه اموالشان مصادره شده بود و به منظور حفظ منافع انگلستان علیه روسیه متحده شده بودند. اینها کسانی بودند که برعلیه شولتز و منافع آلمان بودند و خانه شولتز را در تبریز زیر نظر داشتند.
گروه سوم داشناکهای ارمنی بودند. شولتز در برخورد خود با یکی از آنها میگوید میخواست اطمینان حاصل کند بعد از حمله آلمان به روسیه آیا استقلال منطقه ارمنستان را تضمین می شود.
و گروه دیگر که من اولین بار در این کتاب است که اسم آن را میشنوم و به نظر می رسد در آن زمان در سراسر ایران پخش بودند. گروهی به نام مدافعین ملی شامل بسیاری از افسران ارتش طرفدار آلمان و شخصیتهای سیاسی در مجلس مانند حبیب الله نوبخت نماینده شیراز در مجلس و بعدتر همانطور که مشخص می شود ناصرخان قشقایی. اینها بودند که بیشترین اطلاعات را به شولتز میدادند و اینها بودند که در واقع او را بعد از اشغال ایران از دست انگلیسیها مخفی میکردند.
روند اطلاعات گرفتن از قفقاز همچنان برقرار بود تا 22 ژوئن 1941 عملیات بارباروسا وقتی آلمان رسماً به روسیه حمله میکند. بعد از آن همه چیز نشان از آن داشت که ایران در معرض جنگ است و در صورت حمله روسیه به ایران تبریز در خط مقدم قرار دارد.
اتفاقی که آخر سر هم میافتد و در 25 اوت حمله ارتش سرخ به مرزهای ایران آغاز میشود. کار شولتز در کنسولگری تبریز تمام شده بود. همه آلمانی ها باید در اسرع وقت خارج می شدند و شولتز و همسرش به تهران فرار کردند.

شولتز در تهران نمی توانست به آینده خوشبین باشد. آیا در آن وضعیت مصونیت سیاسی افراد حاضر در سفارت آلمان در زمان جهان بین الملل به رسمیت شناخته می شد؟ در مورد شخصی مانند خودش به عنوان جاسوس ss چی؟
آیا باید به آلمان برمی گشت یا در بین شبکه حامیانی که برای خود درست کرده بود باقی بماند. شولتز تصمیم می گیرد دومی را انتخاب کند. مشکل این بود که با اشغال متفقین و آمدن روسها نمی توانست حتی در ایران بماند. موضوع این بود که کدامیک از طرفین روسها یا انگلیسی ها زودتر به تهران می رسند و جالب اینکه غالباً هم ترجیح می دادند تهران به دست انگلیسی ها بیفند. در کشورهای اطراف هم به اندازه کافی آن شبکه ارتباطات را نداشت. بنابراین ساده ترین و سریعترین راه افغانستان بود.
راه سخت و دشوار تهران به مرز افغانستان با نزدیک شدن بیشتر ارتش سرخ خطرناکتر هم می شد. دیدن قطار ماشین های دولتی و شاه ایران که مانند ناپلئون بعد از شکست از روسیه ایران را ترک میکردند دلیلی بود برای هر چه زودتر جیم شدن.
توصیفی که شولتز از آن روزهای تهران داشت این بود که بسیاری از تهرانی ها رفتن شاه را به بمنزله زنگ خطر دیده بودند و آنهایی که دستشان به دهانشان می رسید به جادهها زدند تا در جایی، دهاتی، شهری دورافتاد پناه گیرند.
برنامه شوتز این بود که از طریق یزد و کرمان وبم خود را به جنوب کویر لوت برسانند و راهشان را به طرف افغانستان ادامه دهند. با همه محافظه کاری دو بار دستگیر می شوند. گویا از وزارت جنگ و وزارت کشور و سرفرماندهی ارتش شاهنشاهی و وزارات دربار دستور رسیده بود که شولتسه هولتوس که در حال فرار است فوراً و در صورت لزوم با زور اسلحه بازداشت شود و تحت نظر گررفته شود.
بار اول توسط شهربانی کرمان دستگیر میشوند که موفق میشوند با ترفندی فرار کنند ولی دفعه دوم در شهر عموماً نظامی بیرجند شهربانی فریب نمیخورد و شوتز و زنش دستگیر می شوند و مودبانه به تهران برگردانده میشوند.
در ویدئوی ناصرخان قشقایی گفتم که شولتز از زندان قصر فرار کرده اما الان متوجه شدن به دلیل موقعیت سیاسی که داشته در سفارت سوئد مستقر بوده که در آن زمان حافظ منافع شهروندان آلمان بود. در واقع در آنجا زندانی شده بودند و بعد با ترفندی به محل سفارت آلمان منتقل می شوند.
چه شد که از سفارت آلمان هم فرار کرد؟ شایع شده بود که قرار است به انگلیسیها تحویل داده شود، به همین دلیل برنامه فراری را طراحی میکند و به کمک دو ایرانی از اعضای گروه مدافعین ملی از سفارت آلمان فرار میکند.

شولتز در این مدت از اوضاع سیاسی ایران می گوید، شاه استعفا داده، فروغی که شوتز او را نخست وزیر سازشکار مینامد قدرت را در دست دارد و نطق های نماینده ای به نام نوبخت در مجلس همه را به هیجان انداخته چراکه که بیانگر احساسات سرکوب شده ملت بود.
جالب اینکه در گفتگوی اعضای دافعین ملی با شوتز اینطور برمی آمد که می خواستند فروغی را هم ترور کند و همه جزئیات برنامه ریزی شده است. چرا؟ چون می خواستند کابینه دولتی را که با قوای اشغالگر همکاری می کند از بین ببریم و راه را برای روی کار آمدن کابینه ملی نوبخت صاف کنیم.
گویا خود نوبخت هم در جریان بوده است ولی نقشه را تایید نمی کند.
فقط هم این نبود ارتش ایران یعنی همان مدافعین ملی آماده بود که به محض موفقیت آلمان ضربه خود را به نیروهای انگلیسی وارد کند و سرلشگر ارتش اصفهان ژنرال زاهدی هم در جریان بوده. خبرهای پشیروی آلمان ها در روسیه همه را به هیجان انداخته بود. بعد از روسیه هدف بعدی ایران بود که قرار بود آلمانیها از جاده باکو-لنکران-آستارا وارد ایران شوند و در کوتاهترین زمان به قروین برسند و بقیه کارها با افسران ایرانی ارتش بود. حتی نقاط لازم برای فورد هواپیماهای آلمانی و محل لازم برای سوارکردن ضدهواییها و مهمات صدتانک و آتشبارها و خمپتاره اندازها مشخص شده بود.
اینها کارهایی است که مدافعین ملی برای آلمانها میکردند و خود آلمان ها از آن خبر نداشتند. لازم بود کسی این اطلاعات را به گوش مقامات حزب نازی برساند؛ وظیفهای که برعهده همسر شولتز محول شد. اینجاست که این زوج در اینجای ماجرا از هم جدا میشوند.
بعد از فرار از سفارت شولتز در تهران در خانهای در خیابان شاپور مخفی شده بود. لباس ملاها را میپوشید و برای اینکه چهره اش پوشیده شود حنا به ریشش می زد. جای بعدی که در آن مخفی شد خانه بزرگ یکی از اعضای مدافعین ملی سرگردی ارتشی به نام اسفندیاری بود. بعد از آن هم باغی بزرگ بر فرار تهران.
گویا نوبخت نماینده مجلس هم در مخفیگاه یکبار با شولتز دیدار کرده است و حتی شولتز مدتی را در منزل نوبخت پنهان شد تا به مرکز وقایع و حوادث نزدیکتر باشد. در آنجا شولتز با افسران وسیاسیون بیشتری هم آشنا می شود.
یک سرگرمی جدید هم پیدا کرده بود. نوشتن گزارشهایی سیاسی برای اعضای مدافعین ملی با نام مستعار صبا که تا آخر روی شولتز ماند. اطلاعات خود را از کجا می گرفت. رادیو!
دیگر انگلیسیها و روسها همه کشور را تسخیر کرده بودند و اعزام نیرو با تمام توان برقرار بود. شایعه جاسوس آلمانی هم همه جا پخش شده بود و انگلیسی ها مخصوصاً ارتشیها را زیر نظر داشتند تا بتوانند این جاسوس را پیدا کنند . تهران برای شولتز ناامن تر و ناامن تر می شود.
توجه داشته باشید در بهار و تابستان 1320 در تمام این مدت هنوز جنگ آلمان و متفقین در جبهه روسیه برقرار است و حتی پیشروی و برتری با آلمان بود.
در این شرایط است که یک روز نوبخت خبری برای شولتز میآورد که او را شکه میکند. ناصرخان قشقایی او این جاسوس آلمانی دعوت کرده به به میان ایل قشقایی بیاید و سمت مشاور نظامی را برعهده بگیرد.
ناصرخان قشقایی کیست؟ شولتز میپرسد؟ به گفته نوبخت همه کاره جنوب و احتمالاً ثروتمندترین و قدرتمندترین فرد ایران بعد از شاه. فرمانده ای که ارتشی خصوصی متشکل از 20 هزار سوار ممتار و مسلح را برعهده دارد. یکی از خوانین جنوب که به گفته افسران چنانچه روزی ارتش آلمان وار ایران شود مسئولیت حفاظت مناطق جنوبی و راه آهن سراسری ایران را برعهده خواهد گرفت.

همانطور که در ویدئوی ناصرخان قشقایی عرض کردم با اشغال ایران ناصرخان و خسروخان شرایط را مساعد دیدند تا علیه حکومت مرکزی اقدام کند و در منطقه جنوب شروع به سازماندهی نیروهایشان کردند. هدف دومشان اما مقاومت در برابر اشغال ایران و مبارزه برای انگلیسیها بود. برای همین ناصرخان از شولتس دعوت میکند. اما برای چه هدفی؟
وقوع جنگ از نظر آنها حتمی بود، انگلیسی ها نمی توانستند وجود ارتش قدرتمند قشقاییها را در کنار مناطق نفت خیز تحمل کنند و به احتمال زیاد درگیری در سال آینده شروع خواهد شد یعنی در زمان کوچ ییلاقی قشقایی ها.
شولتز دعوت ناصرخان را پذیرفت. نه فقط برای کمک به ناصرخان. او برنامه های زیاد داشت منطقه ای مستقل در سرزمینی اشغال شده موقع هجوم آلمان اهمیت استراتژیکی دارد و می توانستند در آنجا فرودگاه نظامی هم داشته باشد. پرواز از آنجا به مناطق نفتی 10 دقیقه هم طول نمی کشید.
شولتز به همراه سه نفر از جمله نوبخت راهی جنوب می شود. در طول راه اطرافیان همه از وطن پرستی ناصرخان میگفتند که او را یک ایرانی واقعی است و در برابر حکومت مرکزی که آلت دست انگلیس بود ایستاده. امروز ممکن است به ایران روایت خدشه وارد بدانیم اما نگاه عمومی در آن زمان همین بود.
اولین روایت شولتز از ناصرخان جالب است. مردی خش رو و درشت اندام با چشمانی سیاه و گونه ای برجسته پیراهنی سفید و شلواری خاکی. روی هم رفته قیافه و هیکلی داشت که حتی در اروپا هم نظر همه را به خود جلب می کرد.
از غذا خورد تا صحبت کردن سر سفره ناصرخان مقررات خاصی داشت و فقط ناصرخان بود که دائم حرف می زد. بقیه آرام نشسته بودند و در سکوت کامل غذا میخورند و تنها وقتی اجازه صحبت داشتند که مستقیما از طرف ناصرخان مورد خطاب قرار میگرفتند.
شولتز متوجه میشود که ناصرخان اطلاعات زیادی از آلمان داشت چرا که دوبرادش ملک منصور و محمدحسین در برلین تحصیل کرده بوند و به دلیل روابط خوبی که در آنجا با افراد مختلف داشته اند تا قبل از اشغال ایران او را از اخبار و اطلاعات دست اول مطلع کرده اند. جالب اینکه ناصرخان از برنامه آلمانی ها برای امکان ایجاد فرودگاهی برای پیاده کرده نیرو هم اطلاع داشت. در عوض چه میخواست؟ می گفت که باید بتوانم سرزمین خود را در اختیار داشته باشم.
چیزی که خاطر شولتز را مکدر کرده بود مجازات های ایلیاتی بود که گاه خان اعمال می کرد. شلاق، در گچ کردن زناکاران تا خفه شوند یا قطع دست دزدان. این روش های تبهیهی قدیمی و ایلیاتی بودند که باید اعمال می شد. ناصرخان اعتقاد داشت راه حل های اروپایی ها اشتباه است و قوانین بشری قادر به اصلاح و تادیب انسان نبوده است و تنها قوانین خداوند متعال قادر به این کار است.
به نظر میرسد ناصرخان با آن همه ارتباط با اروپا و بعد دوران مشروطه و بعد رضاشاه و مدرنیته او هنوز هم به شیوه زیست و تادیب قدیم اعتقاد داشت.
انگلیسیها در این شرایط چه میکردند؟ 5 میلیون تومان جایزه تعیین کرده بودند برای هرکسی که جاسوس آلمانی را به آنها تحویل بدهد.
قشقاییها اسلحهها و مسلسلهایی از قدیم داشتند و میتوانستند با حداقلهایی 20 هزار نیروی خود را تجهیز کنند. اما این تعداد برای مقاومت در برابر انگلیسیها کافی نبود. خبری از آلمان نرسید یعنی حالا حالاها نمی توانستند اسلحه های خود را دریافت کنند و باید فکری دیگری می کردند. سه شیوه برای تامین سلاح وجود داشت. شبیحخون به پاسگاهها یا خرید سلاح های انگلیسی از دلال های عرب. سلاح هایی که انگلیس میان قبایل جنوب خلیج فارس پخش کرده بود تا اگر ابن سعود خیالی به سرش زد جلوی او را بگیرند.
راه سوم هم خرید اسلحه از سربازان هندی بود که در مناطق نفتخیز مستقر شده بودند.

همانطور که پیش بینی می کردند بالاخره وقت جنگ فرامی رسد. زمان کوچ گرمسیری است.
بعد از استقرار در گرمسیر قشقاییهای متوجه می شوند که انگلیسیها در ابعادی وسیع نیرور در جنوب پیاده کرده اند و نیروهای انگلیسی اعزامی از مصر در بوشهر و بندرعباس پیاده شده اند. از بصره و بغداد نیز نیروهای موتوریزه به سمت مرزهای غربی ایران روانه شده اند. در شرق نیز از ایستگاه راه اهن زاهدان نیروهای هندی سوار شده اند تا به مرکز بیاییند. در تمام جنوب و شرق و غرب کامیون ها و تانکهای انگلیسی در رفت و آمدند و کیومترها در کنار جاده چادرهای نظامی برپا شده. صحبت از نیرویی به توان یک میلیون نفر است.
به این ترتیب نیروهای انگلیسی در جنوب و شرق و غرب عملاً از سه طرف نیروهای ناصرخان را محاصره کرده بودند. این درحالی بود که نیروهای قشقایی در گرمسیر شرایط جنگ پارتیزانی کمتری هم دارند. این همه با خشکسالی هم همراه شده بود.
همزمان اخبار از جبهه روسیه ناامیدکننده تر می شد. پیشروی آلمان ها در روسیه متوقف شده بود و مارشال رومر هم در مصر کامل از نیروهای انگلیسی عقب نشینی کرده بود.
تا اینکه خبر نهایی رسید: استالینگراد سقوط کرد ... خارکف سقوط کرد و ارتش ششم آلمان تسلیم شد. آلمانیها در جهه جنوبی مشغول عقب نشینی کامل هستند.
انگلیسی ها الان در شیراز نیروها و یگانهای خود را مستقر کرده بودند تا در بهار حمله کنند. هواپیماهای جاسوسی هم بر فرار دشت گرمسیر در حال گشت زنی بود.
الان ژنرال زاهدی در منطقه جنوب جای خود را به سرگرد شاه بختی داد تا ناآرامی های جنوب ایران را سرکوب کند. ژنرالی که گرچه گماشته مرکز بود ولی از نظر ناصرخان آشکارا از ژنرالهای انگلیسی فرامان می گرفت. خبر برنامه ریزی برای حمله نظامی به قشقایی ها را نوبخت به ناصرخان داد. حملاتی که در فروردین قرار بود انجام شود.
به این صورت که قوایی متشکل از پنج تیپ نیروی زمینی به گرمسیر حمله ورد می شوند: یک تیپ از سمت غرب از کازرون به فراشبند، دو تیپ از شمال غرب و شمال به طرف فیروز آباد، دو تیپ از شمال شرقی و شرق به مقر قشقایی ها و قلعه پرنیان.
جنگ حکومت مرکزی علیه قشقایی ها شمشیری دوم دم بود. از یکی طرف تصمیمی بود که توسط عموم مرکز حاکی از فشار دول اشغالگر داشت و سازمان آزادیبخشی که یک طرف آن ناصرخان بود مورد تایید مردم بود و مرگ ناصر خان او را به شهید ملی بدل میکرد از طرف دیگر حکومت نمیتوانست در برابر سرکشی گروهی قدرتمند در جنوب کشور بی تفاوت باشد.
در این شرایط است که ژنرال شاه بختی هیاتی را برای مذاکره با قشقایی ها می فرستد. یک سرهنگ و چهار افسر. مذکراتی کوتاه که دولتی ها می خواستند در قبال تحویل سلاح ها و هیات آلمانی، 20 میلیون به قشقایی ها بپردازند که ناصرخان با عصبانیت آن را رد میکند. صحبتی از خودمختاری مناطق قشقایی هم نشد.
اولین نشانههای جنگ از خسروخان برادر کوچک ناصرخان در قلعه پرنیان رسید که در رویارویی پیروز شدند و یک ستون نظامی را در جاده غافلگیر کردند؛ نیروها پراکنده شدند و اسلحه و مهمات زیادی را هم به غنیمت گرفتند.
بعد نیروهای دولتی قلعه پرنیان را تسخیر کردند.
جنگ بعدی در دشت موک بود که نوعی مقابله نهایی به شمار میرفت.
حمله با شلیک توپخانه شروع شد. در حالیکه فرماندهی قشقایی ها بر راز تپه و در محل فرماندهی با دوربین اثرات آتش دشمن را می دیدند و قشقایی ها همه سنگر گرفته بودند.
آتش بازی قشقایی ها وقتی شروع شد که نیروهای دولتی به 80 متری پای تپه رسیدند. تفنگ قشقایی ها فقط به سمت افسران بود و سعی کردند سربازان را کمتر بکشند. نیروهای دولتی یکی بعد از دیگری را به زمین افتادند و از همانجا بود که عقب نشینی دولتی ها شروع شد.
البته این تازه اول جنگ بود دولتی ها اردو زده بودند و قصد تلافی داشتند. ضدحمله شبانه ناصرخان در سپیده دم موجب شد دوباره سربازان خشکشان بزند و مجبور به عقب نشینی شدند.
دولتی ها در آنسوی مواضع محکمی ایجاد کردند به این ترتیب تنها شانس پیروزی قشقایی ها از میان رفت و هر دو طرف سنگر بستند.
جنگ موک تبدیل به جنگی فرسایشی میان قشقایی ها و نیروهای دولتی شد اما خبرهایی از بیمارستان های نظامی شیراز و اصفهان پر حاکی از مجروحین بود که نشان از تفوق قشقایی ها داشت.
قشقایی هایی که زندگی ایلاتی آنها راسخت و خشن بارآورده بود می توانستند مدتها به این طرز جنگیدن ادامه بدهند اما اتفاقی افتاد که وضع گذرگاه موک را تغییر داد.
از پشت آنها هزار سوار خمسه نیروهای قشقایی را غافلگیر کردند. ناصرخان دستور عقب نشینی به سمت فیروز آباد را صادر کرد. اما نیروهای دولتی تا فیروزآباد هم قشقایی ها را رها نکردند. سواره نظام، توپهای صحرایی و تانک و زرهپوش و پیادهنظام همه وارد فیروزآباد شدند.
بعد از آن جلسه ای بین قشقایی ها برگزاری می شود. جنگ را می توانستند ادامه بدهند اما برای جنگ هدف می خواستند. آیا آلمان جنگ را برنده میشود، آیا به یاری متحدان خود در ایران می آید. شولتز به روسای ایلاتی اطمینان می دهد که آلمان برنده نهایی است و به جنگ بازخواهد گشت. امیدی که موجب می شود ناصرخان و نیروهایش که آلمان را متحد خود می دیدند و نیروهای دولتی و خمسه را متحد انگلیس می دیدند به جنگ ادامه بدهند.
برنامه ریزی برای دامه جنگ آغاز شد. نیروهای سرحد تحت فرمان خسروخان قشقایی بایستی به پادگان سمیرم حمله کنند و بعد به طرف اصفهان بروند تا بتوانند اصفهانیها را به حرکت اندازند تا آنها هم قیام کنند.
کشکولیها هم بایستی به شیراز حمله کنند و همه موجودی غله محدوده آباده و شیراز را ضبط کنند.
خود ناصرخان هم به قلعه پرنیان می رود و سپس به جهرم حمله می کند. نقشه ای متهورانه که در آن قشقایی ها مجبور بودند در خارج از منطقه خود بجنگند و احتمال وجود داشت مناطق خودی بدون حفاظ و مدافع در معرض هجوم نیروهای دولتی قرار بگیرد.
قلعه پرنیان یا پریان یا قلعه پرگان استحکاماتی بود در مشرق شهر قیر که ارتفاغ آن از برج تا سطح زمین به صدمتر می رسید و مساحتی حدود دو هکتار داشت. قلعه ای خشت و گلی که تا سال 1351 هم همچنان قابل سکونت بود و بعد از زلزله آن سال به کلی خراب شد. قلعه ای مسطتیل شکل که 11 برج داشت و در هر برج 10 نفر نگهبان و یک سرنگهبان وظیفه حفاظت را برعهده داشت. در مجموعه 221 نگهبان. چهار نگهبان هم ورودی ها و دو نگهبان هم پل متحرک را محافظت می کردند.
این قلعه را سپاهیان قشقایی محاصره میکنند به صورتی که آذروغه ساکنان قلعه که حدود هزار نفر بودند تمام می شود.
نیروهای شاه بختی آخر سر برای شکسن محاصره قلعه می رسند. دو تیپ کامل که از جهرم به قلعه پرنیان خود را می رساند. ناصرخان با چهارصد نیرو در مقابل آنها قرار می گیرد. فردای آن روز قشقایی ها در سنگرها به صورت پیوسته در معرض آتش توپخانه قرار داشتند و بعد از توپخانه پیاده نظام حمله خود را شروع می کند.نتیجه هنرنمایی قشقایی ها و عقب نشینی نیروهای دولتی است اما به دلیل نداشتن خمپاره و توپ در تسخیر قلعه ناکام ماند.
در همین زمان بود که خبر تسخیر پادگان سمیرم از طرف خسروخان به ناصرخان رسید. آنها به اتفاق بویراحمدیها سمیرم را تسخیر کردند و مهمات زیادی هم نصیبشان شد، حدود 800 نفر را هم اسیر کردند. کشکولیها هم به ستون تانکی که از اصفهان برای کمک به پادگان سمیرم اعزام شده بود حمله کردند و تانک ها با سرنشینانشان سوختند و الان خسروخان به طرف اصفهان مشغول حرکت بود.
دیگه برهمه مشخص شده بود که ناصرخان و قشقاییها جنگ را برده بودند. اما همه اینها در صورتی مفهوم داشت و ارزشمند بود که آلمان جنگ را می برد. در یک جهان برابر اگر آلمان برنده میشد برنامه ناصرخان چه بود. با وجود چنین جهانی که با این ایده نژادگرایانه چه جهان میتوانستیم داشته باشیم بماند که اصلاً جذاب نبود. ناصرخان آشکارا در گفتگو با شولتز خود را در موقعیتی میدیدی که در مذاکرات صلح آینده شریک آلمان باشد. منتظر پیامی بودند از پیشوا در برلین که باید به ناصرخان می رسید.
اما به هر روی آیا قشقاییها نیروهایشان را به اصفهان و بعد تهران روانه میکرد؟ آیا قرار بر این بود که ناصرخان جای شاه بنشیند؟ آیا میتوانست با دشمنانی که در سراسر ایران داشت از خمسه و بختیاری تا دولت مرکزی موفق باشند؟
مهمتر از همه دولت کودتا و پادشاهی رضاشاه مبتنی بر سیستم نخبگانی پست سر خود بود. کسانی مانند داور، تیمورتاش، علی اصغر حکمت که ایده اصلاح اجتماعی که از پیش از دوران مشروطه وارد ساحت فکری و اجتماعی ایران شد را اجرا کردند. مدرنیسم ایرانی پهلوی است، این واقعیت تاریخی است و از آن گریزی نداریم. قدرت گیری ایده ناصرخان در واقع بازگشت که خیر سقوطی در تاریخ بود.
فکر می کنید خیلی به جلو رفتم و دارم آنچه واقع نشده و واقع نمی توانسته است بشود را به عنوان تاریخی موازی می گویم. این جا را داشته باشید که در چهار آلمانی در همان روزهای بعد از جنگ از هواپیما در منطقه قشقاییها بیرون میپرند به همراه طلا و دینامیت و پیامی از طرف هیلتر برای ناصرخان.
یک افسر و دو درجه دار اس اس که نزد خسروخان بودند
نوبخت از تهران فرارد کرد به ناصرخان پناهنده شد زیرا که سرویس مخفی انگلیسی ها بارها وارد عمل شده بود تا آخرین نفرات جنبش آزادیبخش را بازداشت کند.
دیگر شکست آلمان تقریباً بر همه مشخص شده بود گرچه هنوز رسمیت نیافته بود. امروز هم می دانیم آلمانی که همه اروپا را به جز انگلستان در دست داشت بعد از شکست استالینگراد بود که سقوطش آغاز شد.
شاید به همین دلیل بود که ناصرخان و قشقایی ها مجبور میشوند با نیروهای دولتی وارد مذاکره شوند. ناصرخان خود به ملاقات ژنرال شاه بختی میرود. شولتز نتیجه مذاکرات را اینگونه بیان می کند که قشقایی ها خودمختاری را به دست می آورند و خلع سلاح نمی شوند اما در دولت باید در فیروزآباد و فراشبند و قلعه پریان پادگان نظانی ایجاد کند.
در دور مذاکرات دوم با شاه بختی هم مشخص شد که حکومت تهران به آلمان اعلام جنگ داده است. شولتز مجبور شده بود قشقاییها را ترک کند و مدتی را کنار بویراحمدیها سر کند. اما انگلیسیها میدانستند شولتز و سه نفر دیگر آلمانی که به ایران آمده اند و در دستشان طلا و دینامیت است تا شرایط را برای آلمان مساعد کنند. اینان اسماً اردوی قشقاییها را ترک کرده اند اما هنوز در ارتباط با ناصرخان هستند. کاری که میکنند دو برادر ناصرخان را در استانبول دستگیر میکنند تا بتوانند بر سر آلمانیها با قشقاییها مذاکره کنند. یا جان برادران یا هیات آلمانی.
رویدادی که بین قشقاییها هم اختلاف انداخته بود. گروهی به رهبری بی بی مادر ناصرخان، همسر صولت الدوله و یکی از بزرگان تاریخی قشقایی موافق تحویل داده آنها بود و حتی آلمانیها را مدتی زندانی کرد در حالی که خود ناصرخان موافق تحویل آنها نبود.
پایان کار چه بود. شولتز و هیات آلمانی تحویل انگلیسیها داده شدند. شولتز تحویل خود را اینطور تعریف میکند:
"تعداد زیادی اتوموبیل و دو کامیون بزرگ وارد حیاط بزرگ مدرسه ای شدند که در اختیار ما قرار گرفته بود. سربازی لهستانی در اونیفورم انگلیسی به اتاق ما آمد و ما را بیرون برد.
هشت افسر انگلیسی که یکی از آنها ستوان یکم بود به صورت نیمدایره ایستاده بودند و ما را برانداز می کردند و دو سه نفر از آنها پارابلوم (یک نوع تپانچه است) در دست داشتند.پشت سر آنها ستونی از سربازان لهستانی به حالت خبردار ایستاده بودند و مسلسلهایشان را به طرف ما نشانه گرفته بودند. بطرف ستوان انگلیسی رفتم و با لحنی رسمی گفتم: هیات آلمانی مامور جنوب ایران، غیرداوطلبانه خود را به عنوان زندانی تسلیم شما میکنند."
گویا دولت انگلیس با ناصرخان قرار گذاشته است که کوچترین اهانتی به هیات آلمانی نشود و از آنها به خوبی هم پذیرایی کنند.
برای مشاهده ویدئوی یوتیوبی به لینک زیر را کپی کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=LFTNV0JMVcs<br/>
پلی لیستهای کانال:
https://www.youtube.com/@sabersadeghi...
در صورت تمایل حمایت کنید: