چگونه کودکان را برای مقابله با اضطراب در مدرسه توانمند کنیم؟
شناخت نشانههای اضطراب و 5 راهکار کارآمد برای کمک به کودکان جهت مقابله با اضطراب از مدرسه
اضطراب از مدرسه برای کودکان حس خیلی بدی دارد. پدر و مادرها هم از دیدن آن دلشوره میگیرند. اضطراب از مدرسه بین بچهها خیلی رایج است اما همیشه به یک شکل نشان داده نمیشود. بعضی وقتها به شکل مریضی (سردرد، دلدرد) دیده میشود، گاهی هم به شکل کجخلقی یا قشقرق به پا کردن. البته گاهی هم دقیقاً همانجوری دیده میشود که همیشه انتظار داریم: دلشورهای که قدرت فکر کردن را از کودکان میگیرد.
بسیاری از خانوادهها وقتی میبینند کودکشان برای رفتن به مدرسه اضطراب دارند، در مورد خودشان حس بدی پیدا میکنند. همین احساس بد گاهی میتواند موجب شود برای رفع اضطراب کودکشان، رفتارهایی کنند که آسیب بیشتری میزند.
مهمترین نکته در مورد اضطراب مدرسه کودکان این است که بدانیم: «اضطراب جدایی و اضطراب در مدرسه هیچ ارتباطی با رفتار پدر و مادر، سرپیچی کودکان یا فرزندپروری نادرست ندارند!»
در این مقاله ابتدا نشانههای اضطراب از مدرسه در کودکان را بررسی میکنیم. ما به عنوان پدر و مادر باید این نشانهها را بشناسیم و به کودکانمان نیز آموزش دهیم.
کودکان گاهی وقتها که با نشانههای جسمی اضطراب روبرو میشوند، میترسند و این اتفاق، همه چیز را سختتر میکند. کودکان وقتی این نشانهها را بشناسند بهتر میتوانند با آن مقابله کنند.
در ادامه مقاله نیز به راهکارهایی میپردازیم که میتواند به کودکانمان کمک کند اضطرابشان را در مورد مدرسه کنترل کنند.
گاهی بعضی از افراد، پدر و مادرها را قضاوت میکند و پیشنهاد میدهند که سختگیرانهتر رفتار کنند. با این حال باید بدانیم چنین رفتاری کارساز نیست.
اضطراب کودکان، به خاطر این نیست که کودک «نمیخواهد» به مدرسه برود، ماجرای «نتوانستن» است. اضطراب، یک پاسخ فیزیکی از طرف مغز است که میگوید: «اینجا خطرناک است!»
گاهی وقتها اضطراب از مدرسه از این ترس ناشی میشود که قرار است بلایی سر پدر و مادری که خانه هستند، بیفتد. این ترس میتواند واقعی یا غیر منطقی باشد.
خیلی از کودکانی که اضطراب دارند، جایی درون ذهنشان میدانند که چیزی برای نگرانی وجود ندارد اما ذهنشان آنها را به شکلی کنترل میکند که انگار خطری وجود دارد و برای همین هم اینجوری رفتار میکنند.
وقتی که چنین اتفاقی میافتد، پاسخ جنگ یا گریز فعال میشود و بدن به شکل خودکار، آماده مقابله با خطر میشود. به همین دلیل است که اضطراب میتواند مانند عصبانیت (جنگ) یا مقاومت (گریز) به نظر برسد.
این پاسخ فیزیولوژیکی، عصبی و شیمیایی مغز در حالت آمادهباش است. اینکه بتوانید مغز خود را در حالت آمادهباش کنترل کنید، به اندازه کافی سخت است چه برسد به کنترل کودکتان که چندان هم با این شرایط آشنا نیست.
ما انسانها به شکلی برنامهریزی شدهایم که در درجه اول، خودمان را در امنیت نگه داریم. این کار غریزی، خودکار و با قدرت زیاد انجام میشود.
به همین دلیل، عشق سختگیرانه، تنبیه یا مذاکره جواب نمیدهد. اگر در یک زمین شن روان باشید، تا زمانی که دارید به داخل شنها کشیده میشوید، هیچ یک از اینها شما را نجات نمیدهد.
در این شرایط شما به هر قیمتی برای نجات جان خودتان میجنگید. مدرسه خیلی کمتر از شن روان، خطرناک است اما برای مغزی که درگیر پاسخ جنگ یا گریز است، فرقی نمیکند.
وقتی با یک کودک مضطرب سر و کله میزنید، در واقع با مغزی کلنجار میروید که دارد با شجاعت میجنگد تا امنیت خودش را حفظ کند.
این کار بسیار سختی است اما خبر خوب اینکه راههای موفقیتآمیزی وجود دارد که این ماجرا را متوقف کند.
اضطراب کاری میکند که افراد فکر کنند روی هیچ چیزی کنترل ندارند. خیلی سخت است که اضطراب خودمان را برای دیگران توضیح دهیم. این موضوع برای بسیاری از کودکان شبیه به کابوس است.
به کودکانتان توضیح دهید که اضطراب چگونه کار میکند. این کار به آنها کمک میکند راحتتر با اضطراب کنار بیایند. کسانی که با اضطراب سر و کله میزنند، میدانند که اضطراب چقدر میتواند قدرتمند باشد.
برای اینکه کودکتان متوجه شود که اضطراب چه کار میکند، میتوانید این بخش را برایش بخوانید یا تعریف کنید:
مغز شما به شدت احساس میکند که باید از شما مراقبت کند و یادتان باشد برای مغزتان فرقی ندارد که خطر واقعی باشد یا نه! بخش مربوط به پاسخ جنگ یا گریز مغزتان، بخش مرتبط به فکر کردن را مجبور میکند ساکت بماند.
همین هم میشود که بخش «جنگ یا گریز» جلو میآید و کنترل همه چیز را در دستش میگیرد. اگر میتوانستیم در این شرایط صدای مغز را بشنویم، احتمالاً با چنین چیزی سر و کار داشتیم:
بخش تفکر: «خوب امروز مدرسه داریم؛ چه باحال، بزن بریم!»
بخش پاسخ جنگ یا گریز (آمیگدالا): «هووم نه! از این خبرها نیست! تو قراره از خونه دور بشی و اصلاً نمیدونی قراره چه اتفاقی بیفته. میتونه خطرناک باشه! پس تو «بخش محترم تفکر» بشین سر جات و بذار من همه چیز رو ردیف کنم!»
بخش تفکر: «ولی آخه مدرسه است ها! هیچ چیز خطرناکی قرار نیست اتفاق بیفته. شاید چیزهای جدید یا ناآشنا پیش بیاد اما خطرناک نه! یه ذره آروم باش، باشه؟»
آمیگدالا: «چیییی؟ شوخی میکنی، نه؟ اگه اتفاق بدی بیفته و البته که من مطئنم میفته، پس ما یا باید فرار کنیم یا بجنگیم. اما از الان بگم جنگیدن دردسر داره ها! خوب برای همین فرار بهتره... اصلاً شاید بهتره همینجا بمونیم. آره، بیا همینجا بمونیم. من دارم جون جفتمون رو نجات میدم و تو یه جورهایی وسط راهی»
بخش تفکر: «ببین تو به عنوان مغز باید خیلی عاقلتر از این حرفها باشی. نگاه کن، داریم میریم مدرسه. اونجا فقط معلمها و بچههای هم سن و سال خودمون هستن و کلاسها و آزمایشگاه و چیزهای اینجوری. هیچ چیز نگرانکنندهای وجود نداره!»
آمیگدالا: «تو متوجه نیستی، اینجور چیزها واقعاً میتونه خطرناک باشه. تو داری مزاحمم میشی، برای همین یه مدت خاموشت میکنم تا من کارها رو سر و سامون بدم. خوب یه کم اکسیژن، یه کم آدرنالین و یه مقدار هم هورمون، سوخت ابرقهرمانی من که البته تو رو هم ساکت میکنه. حالا بگیر بخواب. من دارمش، جونت رو هم نجات دادم. خواهش میکنم، قابلی نداشت!»
اینجوری میشود که آمیگدالا بدن شما را با این سوخت ابرقهرمانی، قوی، سریع و قدرتمند میکند تا زمانی که لازم بود بتوانید بجنگید یا فرار کنید. البته که در مورد مدرسه، نیازی به جنگیدن یا فرار نیست اما اگر یادتان باشد، بخش تفکر که میتواند تصمیمهای خوبی بگیرد، تو این شرایط خاموش است!
نشانههای اضطراب میتواند برای کودکان ترسناک و در عین حال گیجکننده باشد. با کودکانتان در مورد این نشانهها صحبت کنید و اجازه دهید بدانند که چرا وقتی اضطراب دارند، چنین نشانههایی را تجربه میکنند.
یادمان باشد نباید از کودکان انتظار داشته باشیم با شناخت این نشانهها، به سرعت تغییرات مثبتی نشان دهند. در بیشتر مواقع، تغییرات آرام آرام رخ میدهند و به شکیبایی ما به عنوان پدر و مادر نیاز دارند.
این حس به خاطر این است که مغز شما به بدنتان دستور داده که از اکسیژنهای نفس عمیق استفاده نکند و در عوض همه آن را به سمت عضلههایتان بفرستد تا بتوانید از آن برای انرژی لازم برای جنگیدن یا فرار استفاده کنید.
در این حالت، مغز شما نفسکشیدنتان را از حالت تنفس طبیعی و شدید به تنفسهای سریع کوتاه تغییر میدهد. این کار، راه خوبی برای ذخیره کردن اکسیژن است.
این حس به خاطر این است که قلبتان دارد به شدت کار میکند تا سوخت را به تمام بدنتان برسد که اگر لازم شد بجنگید یا فرار کنید. کار خیلی سختی است و ممکن است کمی ترسناک به نظر برسد.
البته لازم نیست نگرانش باشید. قلب شما دارد دقیقاً کاری را میکند که هر قلب سالمی انجام میدهد. خیالتان راحت باشد، خبری از حمله قبلی نیست. اگر اینجوری باشد، نشانههای دیگری مانند قلب شدید در قفسه سینه نیز لازم است. دردی که اصلاً نمیتوانید برای یک لحظه تحمل کنید نه اینکه فقط احساس بدی داشته باشید.
سرگیجه وقتی اتفاق میافتد که هیچ چیزی برای جنگیدن یا فرار وجود ندارد؛ زمانی که هیچ چیزی نیست که سوخت وارد شده به بدنتان را بسوزاند، با جمع شدن اکسیژن، میزان دی اکسید کربن پایین میآید و باعث میشود احساس سرگیجه داشته باشید.
این هم به این خاطر است که مغرتان سوخت جدید را به دستهایتان میفرستد تا بتوانید بجنگید یا به پاهایتان میفرستد که بتوانید فرار کنید.
بدن شما این کار را میکند تا دمای خودش را پایین بیاورد. بدنتان نمیخواهد وقت فرار یا حمله، زیادی گرم باشد.
این کار هم اثر آمیگدالا است، بخشی از مغز که پاسخ جنگ یا گریز را فعال میکند. این بخش احساسات را هم شامل میشود.
آمیگدالا همه چیز را در کنترل دارد و روی همه چیز نظارت میکند. برای همین زمانی که خیلی فعال میشود، امکان دارد احساس کنید خیلی احساساتی یا عصبانی هستید.
ممکن است زمانی که اضطراب دارید حالت تهوع بگیرید یا شاید هم واقعاً بالا بیاورید. ممکن است دلدرد بگیرید یا احساس کنید دلتان شور میزند. همچنین ممکن است دهانتان کمی خشک شود.
نکته مهم این است که به کودکانتان یادآوری کنید این احساسات بخشی منطقی از روند اضطراب هستند. زمانی که کودکان با روند تأثیر اضطراب بر مغزشان آشنا شدند، میتوانند یاد بگیرند آن را کنترل کنند.
یادتان باشد که آمیگدالایی که اضطراب شما را فعال میکند مثل جنگجویی خطرناک میجنگد تا از شما محافظت کند. با اینکه ممکن است برای شما دردسرهایی به وجود بیاورد، با این حال قصد و نیتش خیر است.
آمیگدالا اگر میتوانست مثل محافظهای شخصی یک قدم از شما جلوتر میرفت تا شما را در امان نگه دارد. با این حال حیف که نمیتواند، به جای آن به شما سوختی میرساند که قوی و سریعتان میکند تا اگر لازم شد بتوانید از آن استفاده کنید.
اگر شما بتوانید کنترل بخش تفکر (یعنی بخش پیشپیشانی یا همان جلوی مغز) را دوباره به دست بگیرید، این کار جلوی سوخترسانی به بدنتان را میگیرد. با این کار احساس بهتر و شجاعت بیشتری میکنید.
برای این کار واقعاً کمک شما لازم است؛ چرا که این بخش تنها زمانی میتواند دوباره به کنترل شما در بیاید که آمیگدالا احساس کند در امان هستید. و این چیزی است که باید از طرف خودتان بیاید.
پس اگر احساس کنید که همه چیز آرام است، واقعاً همه چیز آرام میشود. خیلی مسخره است اما خوب همین است!
خوشبختانه، کار خیلی جالبی به نام «پاسخ آرامش» وجود دارد که مغز شما میتواند انجام دهد. اصلاً هم لازم نیست که حتماً باور داشته باشید این کار عملی است.
از آنجایی که این کار مانند تنفس، در مغز شما برنامهریزی شده است، نتیجه میدهد. اما تا زمانی که شما دکمه روشن شدنش را نزنید، کار نمیکند!
بهترین راه برای روشن کردن آن نفس کشیدن است. نه هر نوع نفس کشیدنی، بلکه نفس قوی و عمیق که از شکم شما میآید؛ تنفس عمیق شکمی!
- از بینی، نفستان را به اندازه سه ثانیه داخل بکشید.
- نفستان را نگه دارید.
- نفستان را از دهان به مدت سه ثانیه بیرون دهید.
تصور کنید یک لیوان «هاتشاکلت» دستتان دارید و برای سه ثانیه، بوی لذتبخش آن را از بینیتان تو میکشید و بعد برای سه ثانیه فوت میکنید تا سرد شود.
وقتی این کار را میکنید، یک پیام به آمیگدالا میدهید. اینکه همه چیز سر جای خودش است و میتواند کمی آرام باشد.
وقتی آمیگدالای شما آرام میشود، بخش تفکر مغز شما میتواند اوضاع را در کنترل خودش بگیرد. اولین کاری هم که انجام میدهد این است که از شر سوخت ابرقهرمانی آمیگدالا راحت شود.
با این کار، تمام حس و حال بد شما آرام آرام از بین میرود. به این شکل کنترل مغزتان دوباره به دست خودتان میآید و خیلی زود شما دوباره به قدرت و شجاعت همیشگی برمیگردید.
سوختی که در موردش حرف زدیم برای این وارد بدن میشود که شما را قدرتمند، سریع و قوی کند. اگر این سوخت را نسوزانید، جمع میشود و موجب احساس بد روحی و جسمی در شما میشود.
پیادهروی یا ورزش این سوخت را میسوزاند و مانع از به وجود آمدن حس و حال بد میشود. به نظر خیلی ساده میرسد اما این کار یکی از کاربردیترین راهکارهایی است که میتوانید انجام دهید.
اگر میتوانید با پنج دقیقه دویدن، پریدن و جست و خیز عرق کنید، کمک زیادی میکند. در غیر این صورت، یک پیادهروی سریع هم میتواند کمک کند.
دفعه بعدی که احساس اضطراب کردید، برای چند دقیقه ورزش کنید تا ببینید چقدر راحت و جالب، اضطراب از بدنتان پر میکشد و میرود.