یک دانشجوی کالج به نام چارلز سیمس که برای جبران هزینه تحصیل خود به دنبال کار میگردد و سرانجام شغل پرستاری...
سرهنگ به تنهایی در اتاق مینشیند، نوشیندنی میخورد و از خودخوری خود مراقبت به عمل میآورد. او یک مرد بدطینت، عصبانی و طعنهزن است. احساس میشود که او همواره تنها بوده است اما اکنون که در دام کوری افتاده است از همیشه تنهاتر است. بیناییاش را در پیری و از سر اشتباه خودش از دست داده است و و اکنون مست منتظر قربانیهایش میایستد. به علت دو رشته متناقض با شخصیتش به او امید هست؛ او رمانتیک است و حس شوخ طبیعی ذاتیای دارد.
سرهنگ « اسلید » که دوست ندارد کسی او را « قربان » خطاب کند توسط « آل پاچینو » در یکی از بهترین و پرریسکترین نقشآفرینیهایش، بازی شده است؛ پرریسک چون در ابتدا انقدر زننده است که به سختی میتوان تحملاش کرد و اما به تدریج ما متوجه دلیل رفتارهای او و اینکه چرا آن طور که به نظر میآید بینوا نیست، میشویم.
روز اولی که « چارلی سیمس » برای نگهداری از او به خانهشان میرود او مشخصا یک بازنشسته ناراحت و پشیمان جلوه میکند. چارلی با بازیگری « کریس اودانل » که در مدرسه ویژه پیشدانشگاهی تحصیل میکند، دانشآموزی بورسیه شده از غرب است که پولی برای جشن گرفتن تعطیلات مدرسه ندارد و خوشحال از این است که این آخر هفته، کار، مراقبت از یک پیرمرد، را پیدا کرده است. چارلی در مدرسه به دردسر افتاده است. دوشنبه قرار است یک دادرسی انضباطی برای کسی که به شوخی اتوموبیل جگوار جدید مدیر مدرسه را مورد آسیب واقع کرده است برگزار شود و چارلی میداند که چه کسی این کار را کرده است اما او نمیخواهد که خبرچین باشد؛ اگرچه این کار میتواند باعث اخراجش شود.
بوی خوش یک زن « مارتین برست » چارلی و سرهنگ را میگیرد و آنها را در دو ژانر قابل اتکا قرار میدهد. در فیلم فرمول آینده را داریم که در آن پیرمرد به جوان پیچ و خم راه را میآموزد. در اینجا درهمآمیختگی با مدرسه پیشدانشگاهی را داریم که از « آسوده از جنگ » تا « اگر »، « شیپور خاموشی »، « انجمن شاعران مرده »، و « رنگهای حقیقی » که همگی نوعی وصله ناجور را که برای دفاع از آن چه به آن اعتقاد دارد میایستد، را شاهد هستیم.
این دو ژانر در « بوی خوش یک زن » با هم خوب جفت و جور میشوند شاید به این دلیل که تنها چیزی که چارلی در مدرسه احتیاج دارد یک الگو است و تنها چیزی که سرهنگ همواره بلد بود چگونه مهیا کند، ارائه یک الگو است.
نمایشنامه از « بو گولدمن » است که به مردم بیشتر از صحنه علاقه دارد.
چارلی فکر میکند که آخر هفته در کلبه ترسناک سرهنگ، در حالی که مراقب پیر مست و گوش دادن به غرغرهایاش است، سپری خواهد شد. سرهنگ اما ایدههایی دارد که چارلی حتی نمیتواند حدسشان بزند. سرهنگ چند بلیط به مقصد نیویورک خریداری میکند و اعلام میکند که برای چند پارتی و جشن به این شهر بزرگ میروند. در واقع، سرهنگ میخواهد به مرد جوان ایدههایش در مورد زنان و اینکه آنها چگونه شگفتآورترین مخلوقات خداوند هستند، بیاموزد.
ایدههای سرهنگ چندان مودبانه و غیرتوهینآمیز نیستندو از طرفی او یک حیوان سکسیست هم نیست؛ او یک نگاه قدیمی نسبت به زنان دارد که در آن اشتیاق و شیفتگی و احترام جنتلمنی که تمام عمرش را در ارتش خدمت کرده است و هیچ گاه زنی را به درستی نشناحته است، در هم آمیختهآند. او همچنین معتقد است که میتواند تنها با استشمام بوی یک زن تمام ویژگیهایش را از رنگ موهایش تا رنگ چشمش و حتی اینک هچشمانش برق میزند یا نه را تشخیص دهد.
همه اینها در پس پرده افراط او در نوشیدن اتفاق میافتد و اینها در چشم چارلی به عنوان یک زنگ خطر هستند. فیلم در دامن خطای به سرعت دوست کردن سرهنگ و چارلی، آن هم رفاقت خیلی عمیق، نمیافتد. چارلی فاصلهاش را حفظ میکند. چارلی از سرهنگ میترسد و بیشتر از آن از اینکه چه بر سرش خواهد آمد میترسد.
آنها یک لیموزین اجاره میکنند و یک سوئیت در « والدورف » میگیرند و با هم حرف میزنند و سرهنگ بالای منبر میرود و چارلی که به او اعتماد ندارد مودبانه جوابش را میدهد و محتاط میماند و به نظر میرسد که سرهنگ متوجه این احتیاط چارلی نمیشود.
آنها مست میکنند و به سالن رقص هتل میروند که در آن جا چارلی متوجه زنی زیبا و جوان با بازیگری « گابریل آنوار » میشود و سرهنگ با آن خانم زیبا صحبت میکند و از او میخواهد که با او تانگو برقصد. سرهنگ رقاص خوبی است و حتی آدم مبادی آداب بهتری.
چیزی در سرهنگ وجود دارد که احساسات ما را برمیانگیزد. سرهنگ به چارلی میگوید که در تمام زندگیاش آرزو داشته است که کنار زنی خوب و زیبا از خواب بیدار شود. راننده لیموزین آنها را به آدرس دختری پرخاطرخواه میبرد. چارلی در ماشین منتظر میماند. فیلم میتوانست با دنبال کردن سرهنگ به درون ساختمان خراب شود که این طور نشد و جریان فیلم در بیرون و با چارلی ادامه یافت و وقتی سرهنگ برگشت چیز زیادی نگفت ولی میتوانیم حدس بزنیم که او زنان را کشوری کشف نشده از تمام خوبیها و اطمینان میداند؛ کشوری که او هرگز قادر به زندگی در آن نخواهد بود.
چارلی و سرهنگ به بحران میرسند و پاچینو و اودانل در نمایش احساسیای معادل آن چه بین « جک نیکلسون » و « تام کروز » در « چند مرد خوب » اتفاق افتاد درگیر میشوند. این صحنه شاهکار است؛ نتیجهگیری حقیقی فیلم است؛ اگرچه نتیجهگیری داستان چارلی تا برگشتشان به مدرسه پیشدانشگاهی ادامه درد. در انتهای فیلم « بوی خوش یک زن » ما به نتیجه گیری معمول فیلمهای آینده نگر و مدرسه پیشدانشگاهی میرسیم اما به ندریت پیش میآید که با چنین درایت و مهارتی به این نقطه برسیم.